داستان «روز خرگوش» در دو فصل روایت میشود و هر فصل از زبان یکی از شخصیتهای اصلی بیان میگردد: فصل نخست با روایت آذین و فصل دوم با صدای آزیتا پیش میرود. بلقیس سلیمانی در این اثر، هویت فردی را از بستر اجتماعی و اقتصادی جدا نمیبیند و نشان میدهد که فردیت انسان همواره درگیر با جایگاه و شرایط اجتماعیاش شکل میگیرد. در رمان، دو شخصیت زن حضور دارند که در تضاد با یکدیگرند و بهنوعی بازتاب دو تیپ متفاوت از زنان جامعه معاصر محسوب میشوند. آذین، برخلاف آزیتا، زنی درونگرا، منفعل و اقتدارپذیر است که سرنوشت را بیهیچ مقاومت و پرسشی میپذیرد.
این دوگانگی را میتوان نه فقط به عنوان دو شخصیت مستقل، بلکه به مثابه دو بُعد متضاد از روان یک انسان نیز در نظر گرفت؛ گویی در یک روز، دو وجه از یک هویت انسانی به موازات هم شکل میگیرند. سلیمانی این دوگانگی را با برجستهسازی تضادهای رفتاری و فکری آذین و آزیتا نشان میدهد؛ در جامعهای که مرزهای اخلاقی در آن رنگ باختهاند و ارزشها در هالهای از ابهام و تردید گرفتار آمدهاند.