– تارا کیه؟ – دختری از جنس زخم. از اونایی که لبخند نمیزنن، ولی هنوز عاشق میشن. – چی شد اون شب؟ – یه حسادت، یه اشتباه… بعدش همه چی ریخت بهم. – خواهرش چی؟ – اون کینهداشت. از مدتها پیش… – و اون دو مرد؟ – یکی مثل پاییزه … ساکت و فراری از درد. – اون یکی؟ – تابستونه. پرحرارت، بیثبات. – آخرش چی میشه؟ – معلوم نیست. ولی وقتی این چهار نفر روبهروی هم قرار بگیرن، یا آتش روشن میشه… یا همه چیز خاکستر میشه.
جلوی اینه وایمیستم نه!نباید تارا واسه کسی شه! نباید نفساش بغل گوش کسی باشه! نباید خنده هاش واسه کسی جز من باشه! نباید !نباید!نباید… همش تقصیره این اشغاله!!! وگرنه عمرا تارا محل سگ به ادرین میزاشت! از اینه به طهورا که اروم روی تخت خوابیده نگاه میکنم! زندگیمو اتیش زدی لعنتی!اتیشت میزنم!!!!!! وایسا بچم به دنیا بیاد!! نابودت میکنم!!!! کاری میکنم هزار بار بگی گه خوردم! با نیشخند نگامو ازش گرفتم و کتمو از روی میز بر داشتمو رفتم سمت در!!!! ساعت چهاره صبحه!خیابونا اروم و ساکتن ! چنتا گربه اون کنار نشستن!!!!اون بدبختا هم مثل من بی خوابی به سرشون زده!!!
نمیدونم چطوری!!اما الان جلوی در خونه ی سامیارم! دوسدارم بکشمش اون ب*ی*ش*ر*ف*!!!! گوشیم زنگ میخوره!به صفحه ی گوشی نگاه میکنم!طهوراس!! بایه نیشخند گوشیرو خاموش میکنم و میندازم تو جوب!!!!! منتظر باش !منتظره دیدنم باش سامیار…. یه نفس عمیق کشیدم و یه نیشگون از دستم گرفتم….. اوخ!!!!!!سوخت!!!! پاشدم ،یه نگاه کلی به اشپزخونه کردم! اصلامن کورم! سینی روی میز بود و من ندیده بودم!!!!! چایی هارو ریختمو توی سینی گذاشتم! همون موقع شیده اومدو صدام کرد که چایی بیارم _شیده:تارا!!!صاف وایسا!غوز نکن!سرتو بنداز پایین!!!! +باشه بابا، باشه!!!!
اب دهنمو قورط دادمو بده یه نفس عمیق رفتم تو!!!! باسلام من همه ی سرا و نگاه ها برگشت سمت من! یا خدا اینا چرا اینجوری نگاه میکنن!!!!نفسم گرفته بود اما وقتی نگام به سامیارم افتاد!!!!!اروم شدم!!! چاییارو دونه دونه تعارف کردمو وقتی نوبت سامیار رسید و رفتم سمتش ابروهاشو داد بالا و دهنشو یکم کج کرد! خندم گرفت و اروم طوریکه خودمون بشنویم گفتم: کوفت!!! بده اینکه اخر اقا چاییشو نو برداشتن ،تمرگیدم کنار طهورا! اون طرفه طهورام شیده نشسته بود! شیده:طهورا!پس کوش ادرین!زشته بخدا طهورا:نمیدونم!صبح پاشدم نبود! شیده:چرا انقدر رنگت پریده طهورا !اب بیارم!!!!
طهورا:نه!خوبم….بزارید به حرفاشون گوش کنیم زشته…. حواسم رفت سمته حرفای مادره سامیار!!! *ساراجون:والا خانم رحیمی من که از تارا جون خیلی تو نگاه اول خوشم اومد!میدونید واسه من خیلی مهمه عروسم دستاش وقت چایی تعارف کردن نلرزه… =پدرسامی:خانومه من این حرفا چیه!یادته وقت خودمون چایی رو ریختی رومن!؟از شما چه پنهون ،فلفلم قاطی چاییم کرده بود،سوزشم دو برابر شد!!!! *واااا مهدی!!!!زشته!!!! ماهام به حرفاشون میخندیدیم! =نه خانومم هیچم زشت نیست،عروس من ماهه،البته با اجازه ی اقای رحیمی!£بابا :خواهش میکنم