دانلود کتاب برادران کارامازوف
  • نام: برادران کارامازوف
  • نویسنده: فئودور داستایوسکی
  • صفحات: 1111
کتاب برادران کارامازوف، رمانی جاودان و تأثیرگذار نوشته ی فئودور داستایفسکی است که برای اولین بار در سال 1880 منتشر شد. زمانی که پیرمردی سرمایه دار و کج خُلق به نام فئودور کارامازوف به قتل می رسد، زندگی پسرانش برای همیشه تغییر می کند: میتیا، پسری لذت طلب است که مشکلاتش با پدر، او را بی درنگ مظنون اول قتل می کند؛ ایوان، پسری روشنفکر است که گرفتاری ها و دغدغه های فکری اش، او را به سوی فروپاشی و سقوط سوق می دهد؛ آلیوشا، فرزند دیگر فئودور کارامازوف، تلاش می کند تا اختلافات میان اعضای خانواده را حل کند و در نهایت، اسمردیاکوف که فرزند نامشروع کارامازوف بزرگ و برادرخوانده ی سه پسر دیگر است. این شاهکار تاریک از داستایفسکی همزمان با مشخص کردن هویت واقعی قاتل، جهانی را خلق می کند که در آن، مرزهای میان بی گناهی و فساد، و خیر و شر محو می گردند.

دانلود کتاب برادران کارامازوف نوشته نویسنده فئودور داستایوسکی pdf بدون سانسور

عنوان اثر: برادران کارامازوف

پدید آورنده: فئودور داستایوسکی

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: خرداد 1404

شمارگان صفحات : 1111

معرفی کتاب برادران کارامازوف

کتاب برادران کارامازوف، رمانی جاودان و تأثیرگذار نوشته ی فئودور داستایفسکی است که برای اولین بار در سال 1880 منتشر شد. زمانی که پیرمردی سرمایه دار و کج خُلق به نام فئودور کارامازوف به قتل می رسد، زندگی پسرانش برای همیشه تغییر می کند: میتیا، پسری لذت طلب است که مشکلاتش با پدر، او را بی درنگ مظنون اول قتل می کند؛ ایوان، پسری روشنفکر است که گرفتاری ها و دغدغه های فکری اش، او را به سوی فروپاشی و سقوط سوق می دهد؛ آلیوشا، فرزند دیگر فئودور کارامازوف، تلاش می کند تا اختلافات میان اعضای خانواده را حل کند و در نهایت، اسمردیاکوف که فرزند نامشروع کارامازوف بزرگ و برادرخوانده ی سه پسر دیگر است. این شاهکار تاریک از داستایفسکی همزمان با مشخص کردن هویت واقعی قاتل، جهانی را خلق می کند که در آن، مرزهای میان بی گناهی و فساد، و خیر و شر محو می گردند.

خلاصه کتاب برادران کارامازوف

فیودور پاولوویچ اندکی پس از خلاصی از میتیای چهار ساله زن میگیرد. ازدواج دوم هشت سال دوام می آورد این زن را هم که نامش سوفیا ایوانا، و بسیار جوان بوده، از استانی دیگر میگیرد یعنی آنجا کاری داشته و با یکی از جهودان رفته بوده. با اینکه فیودور پاولوویچ به باده نوشی و بی بندوباری می پرداخته، لحظه ای هم از سرمایه گذاری غفلت نمی کرده و ترتیب امور تجاری اش را بسیار موفقیت آمیز، و البته نه چندان ،پروسواس انجام میداده. سوفیاایوانا دختر شماسی گمنام بوده و از کودکی یتیم و بیکس مانده بوده. در خانه بیوه ژنرال وروخف پیرزن دولتمند و صاحب منزلتی که یک جا ولینعمت و مربی و شکنجه گرش بوده بزرگ شده بوده از جزئیات بی خبرم همین قدر شنیده ام که دخترک یتیم را که از حلم و مهربانی عین گوسفند بوده، یک بار از طنابی که خود را با آن حلق آویز کرده بوده پایین می آورند بس که در رنج و عذاب بوده از نق زدنهای بی پایان این پیرزن که از قرار معلوم تیره دل نبوده منتها از بیکاری بیدادگر نابکاری شده بوده فیودور پاوولویچ از او خواستگاری میکند بعد از پرس وجو درباره وی به دامادی قبولش نمی کنند. اما باز هم مثل ازدواج اولش، به دخترک یتیم می گوید بیا تا با هم فرار کنیم جای ذره ای تردید نیست که اگر دخترک شناخت بیشتری از او پیدا میکرده تن به ازدواج نمی داده منتها محل زندگی اش استان دیگری بوده وانگهی دخترکی شانزده ساله در این باره چه میداند جز اینکه برایش بهتر بوده ته چاه باشد و پیش ولینعمتش نباشد پس دخترک و لینعمتی را با ولینعمت دیگری این بار از جنس ذکور – عوض میکند فیودور پاولوویچ این بار یک پول سیاه هم عایدش نمیشود چون بیوه ژنرال از دستشان کفری بوده به آنان چیزی که نمیدهد ،هیچ تازه نفرینشان هم میکند.

اما فیودور پاولوویچ به جهیزیه دل نبسته بوده زیبایی فراوان دخترک و مهم تر از آن نمود معصومش دل و دینش را برده بوده و این برای آدم شهوت پرست و فاسدی که تا آن وقت زیبارویان چاق و چله مورد پسندش بوده اند، کشش خاصی داشته بعدها با پوزخند چندش آورش میگفته آن چشمهای معصوم جانم را مانند تیغ شکافت.» و این در آدم هرزه ای مثل او معنایی جز کشش شهوی ندارد. چون سوفیا جهیزیه ای نداشته و او را به اصطلاح از طناب» گرفته بوده، پای خطبه عقد حاضر نمیشود کاری میکند که سوفیا احساس کند در حق او جفا کرده آنوقت از حلم و فرمانبری ذاتیاش سوء استفاده میکند و بر حرمتهای اولیه ازدواج پا می گذارد. زنان بی بندوبار را در خانه اش جمع میکند و در حضور زنش به فسق و فجور میپردازد که خصیصه بارزی است درباره گریگوری، نوکر افسرده حال و احمق و یکدنده و معارضه جوی او بگویم که چون از بانوی اولش آدلاید ایوانا همیشه روگردان بوده طرف بانوی تازه اش را می گیرد. از او جانبداری میکند فیودور پاولوویچ را به شیوه ای که در شأن نوکر نیست، سرزنش میکند و تازه یک بار هم بساط عیش و نوش را بر هم میزند و زنان هرزه را از خانه بیرون میراند. در پایان این زن جوان ناشاد که از کودکی در چنبر خوف بوده، به آن نوع بیماری عصبی مبتلا می شود که اغلب دامنگیر زنان روستایی میشود و میگویند «جن زده شده اند.

گاهی پس از حمله های عصبی شدید، عقلش را هم از دست میداده با این همه برای فیودور پاولوویچ دو پسر می آورد، ایوان و آلکسی، اولی را نخستین سال ازدواج و دومی را سه سال بعد. وقتی می میرد آلکسی کوچولو چهار سالش بوده و هر چند عجیب می نماید، میدانم که تمام عمر مادرش را به یاد می آورده البته مانند رویا با مرگ وی بر سر دو پسر کوچک همان می آید که بر ،میتیا برادر بزرگشان پدر آنها را هم به کلی از یاد می برد و به خود و امینهد زیر نظر آقا گریگوری قرار میگیرند و در کلبه اش زندگی میکنند. همین جا بوده که بارآورنده ،مادرشان، ظالم بانوی پیر، پیداشان میکند. او هنوز زنده بوده و در تمام آن هـ هشت سال توهینی را که به او شده بود، از یاد نبرده بوده. تمام آن مدت را به کسب اطلاعات دقیق اندر شیوه زندگی سوفی اش مشغول می بوده و با شنیدن خبر بیماری و محیط ناباب زندگی او دو یا سه بار به صدای بلند به ندیمه هایش میگوید حقش بود. به خاطر ناسپاسی خدا عقویتش کرده است.» درست سه ماه پس از مرگ سوفیا ایوانا بیوه ژنرال در شهر ما سبز میشود و یکر است به خانه فیودور پاولوویچ می رود. نیم ساعتی بیشتر در شهر ما نمی ماند، اما کار زیادی میکند. شامگاه بوده. فیودور ،پاولوویچ، که بیوه ژنرال در آن هشت سال ندیده بودش، مست به خانه میرود.

روایت میکنند که بیوه ژنرال با دیدن او، بی هیچ توضیحی، دو سیلی آبدار بر صورتش مینوازد، موی سرش را می گیرد و سه بار حسابی گوشمالیش میدهد آنوقت بی هیچ کلمه ای، یکراست می رود کلبه سراغ دو پسر. در همان نگاه اول که آنها را نشسته و جامه چرکین میبیند، مشتی هم حواله گوش گریگوری میکند و پس از اعلام این نکته که هر دو بچه را با خود می برم، آنها را درست به همان صورت که بودند در پلاسی می پیچد و توی کالسکه میگذارد و رو به شهر خودش مینهد گریگوری مانند بـ برده ای وفادار مشت را نوش جان میکند و لب از لب باز نمیکند و هنگامی که بانوی پیر را تا کالسکه اش همراهی میکند تعظیم کوتاهی میکند و با احساسات تمام اظهار می دارد: «خدا به شما عوض خیر بدهد بانوی پیر همچو که دور می شده، فریاد میزند: «هرچه بگویی، باز هم آدم کله پوکی هستی. فیودور ،پاولوویچ خوب که فکر میکند میبیند زیاد هم بد نشد. از ابراز رضایت رسمی به هر گونه پیشنهاد در خصوص تحصیل بچه ها هم به بیوه ژنرال مضایقه نمی کند.

از سیلی هایی که خورده بود چه بگویم که سواره به سراسر شهر می رفت و داستانش را میگفت از قضا بانوی پیر پس از این واقعه میزند و می میرد منتها در وصیت نامه اش و برای هر یک از پسرها هزار روبل ماترک میگذارد برای تحصیل آنان به گونه ای که تمام مبلغ منحصراً خرج آنان ،شود با این شرط که طوری تقسیم شود که تا سن بیست و یک سالگیشان دوام یابد چون برای چنان بچه هایی از ذخیره لازم بیشتر است. اگر دیگران دور انداختن پولشان را مناسب میدانند، بگذار چنان کنند و غیره و غیره. خود من وصیت نامه را نخوانده ام اما شنیده ام چیز غریبی از این دست بوده و طرز نگارش آن هم عجیب بوده. وارث اصلی، یفیم ،پتروویچ ،پولیانوف رئیس تشریفات ،محلی آدمی درستکار از آب در می آید. به فیودور پاولوویچ که نامه مینویسد و پی میبرد که برای تحصیل بچه ها نمیتواند یک پاپاسی هم از او بیرون بکشد هرچند فیودور پاولوویچ هیچگاه به طور مستقیم مضایقه نمیکرده بلکه به شیوه همیشگی اش در چنان مواردی کوتاهی میکرده و در حقیقت گاهی هم بسیار دل نازک می شد)، نسبت به یتیمها علاقه ای شخصی پیدا میکند خاصه به پسر کوچکتر، آلکسی که زمانی دراز مانند یکی از اعضاء خانواده نزد او به سر می برد. از خواننده تقاضا دارم به این نکته از همین آغاز توجه کند اما پسرها به خاطر تحصیل و بار آمدنشان به یفیم پتروویچ که از نظر سخاوت و انسانیت بی نظیر بوده، بیش از هر کس دیگر مدیون بوده اند دو هزار روبلی را که بیوه ژنرال برایشان بر جا گذاشته بوده، دست نخورده نگه میدارد در نتیجه به سن بلوغ که میرسند حصه شان با انباشت سود دو برابر شده بوده هر دو را به هزینه خودش باسواد میکند و به یقین برای هر کدامشان بیش از هزار روبل خرج میکند.

فعلاً وارد شرح تفصیلی نوجوانی و جوانیشان نمیشوم و جز چند رویداد بسیار مهم را یادآور نمی شوم از پسر بزرگتر ،ایوان همین قدر میگویم که دژم و محتاط، هر چند به دور از کمرویی بار می آید. در ده. ده سالگی : پی میبرد که در خانه خودشان به سر نمی برند، بلکه از سفره احسان دیگران می خورند و پدرشان هم آدمی است که هم سخن شدن با او ننگ آور است و غیره و غیره. این پسر بسیار زود، تقریباً در کودکیش دستکم چنین میگویند) استعدادی درخشان و غیر عادی برای یادگیری از خود نشان میدهد. دقیقاً نمیدانم چرا، اما خانواده یفیم پتروویچ را هنگامی که سیزده سالش هم نشده بوده ترک میکند، وارد یکی از دبیرستانهای مسکو میشود و در منزل معلمی مجرب و و نام آور، از دوستان قدیمی یفیم پتروویچ اقامت میگزیند ایوان بعدها این موضوع را نتیجه شوق یفیم پتروویچ به کردار نیک» قلمداد میکند چون ذهن این شخص مسخر این انگار بوده که نبوغ پسرک را بهتر است معلمی نابغه پرورش دهد.

اما مرد جوان دبیرستان را که تمام میکند و به دانشگاه راه مییابد یقیم پتروویج و آن معلم هیچکدام زنده نبوده اند. از آن جا که یفیم پتروویچ برای پرداخت مرده ریگ پیره بانوی ظالم ترتیبی نداده بوده مرده ریگی که از هزار به دو هزار روبل افزایش یافته بوده، به لحاظ تشریفات ناگزیر در روسیه به تأخیر می افتد و مرد جوان در دو سال اول تحصیل در دانشگاه با تنگدستی روبه رو می شود. لازم به یادآوری است که حتی در صدد نامه نوشتن به پدرش هم بر نمی آید، شاید از غرور، از نفرت یا شاید هم از روی غریزه غریزه ای که حکم میکرده دست چنان پدری به یاری برنمی خیزد. به هر تقدیر مرد جوان به هیچ روی دل از کف نمی دهد و موفق به گرفتن کار می شود نخست با درس دادنهای ارزان قیمت و پس از آن با نوشتن واقعه های خیابانی در روزنامه ها با امضای شاهد عینی گفته می شد که این نوشته ها به قدری جالب و نیشدار بوده اند که به زودی مشهور عام میشود.

تنها همین تفوّق مرد جوان را در نظر و عمل بر توده دانشجویانی نیازمند و نگونبخت نشان میدهد که دور و بر ادارات روزنامه و مجله میپلکیده اند و نمی توانسته اند به چیزی بهتر از تقاضاهای بی پایان برای استنساخ یا ترجمه متون فرانسه فکر کنند ایوان فیودوروویچ پس از اینکه یکبار با سردبیران جرائد تماس میگرفته دست از برقراری ارتباط برنمی داشته و در سالهای آخر دانشگاه کتابگزاریهای درخشانی درباره موضوعات خاص و متنوع منتشر میکند و در نتیجه در محافل ادبی سرشناس می.شود. منتها در آخرین سال دانشگاه موفق میشود نظر خوانندگان بیشتری را به خود جلب کند، تا بدان حد که مورد توجه مردمان بیشماری میشود و در یادها میماند. این واقعه واقعه ای شگفت بوده. ایوان فیودوروویچ پس از اتمام درس، با دو هزار روبلی که داشته مقاله در تدارک رفتن به خارج بوده که در یکی از مجلات بسیار مهم ، منتشر میکند آن هم در موضوعی که به نظر چیزی از آن نمیدانسته، چون دانشجوی علوم طبیعی بوده و توجه همگانی را بر می انگیزد. سر و کار مقاله با موضوعی بوده که آن زمان بحث روز بود موقعیت دادگاههای کلیسایی وی پس از توضیح نظریاتی چند درباره این موضوع به بیان نظریات خودش پرداخته بوده. چیزی که مقاله را برجسته میکرده لحن آن بوده و پایان غیر منتظره اش.

تبلیغات
اطلاعات رمان
  • نام: برادران کارامازوف
  • نویسنده: فئودور داستایوسکی
  • ویراستار: رمان کلوب
  • تعداد صفحات: 1111
  • حجم: 20.6 مگابایت
  • منبع تایپ: romanclub.ir
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=13971
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.