دانلود رمان صحرای ویرانگر از فرشته تات شهدوست
  • نام: صحرای ویرانگر
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • صفحات: 2038
پرونده قتل پدرش هنوز بازه... پلیس دست خالی برگشته، و حالا این مزاحمتهای شبانه دارن همه چیزو ازش میگیرن. صحرا خسته‌تر از همیشه، بین حفظ خانواده جان‌اش و فرو رفتن در تاریکی، تنها یک انتخاب شده است… و آن، مردی‌ای که گذشته‌اش از سایه‌است: امیرسام پناهی . مردی با نگاهی که هیچ‌وقت تا تهش رو نمی‌فهمی، و شغلی که بیشتر از آن جواب بده، سوال می‌سازه...

موضوع اصلی رمان صحرای ویرانگر:

پرونده قتل پدرش هنوز بازه… پلیس دست خالی برگشته، و حالا این مزاحمت های شبانه دارن همه چیزو ازش میگیرن. صحرا خسته‌تر از همیشه، بین حفظ خانواده جان‌اش و فرو رفتن در تاریکی، تنها یک انتخاب شده است… و آن، مردی‌ای که گذشته‌اش از سایه‌است: امیرسام پناهی . مردی با نگاهی که هیچ‌وقت تا تهش رو نمی‌فهمی، و شغلی که بیشتر از آن جواب بده، سوال می‌سازه…

مقداری از متن رمان عاشقانه صحرای ویرانگر:

سینه ی او زد نفس بود که توی سینه ی آن مرد درهم شد صحرا دست او را تا پشت کمرش پیچ و تاب داد و وسط مهره هایش کوبید و زمینش کرد. چاقوی جا می ریخته با ناله ی بلندی که از او ضامن دار حالا کنار پای امیرسام افتاده بود شالش را از روی زمین چنگ زد و تکان شکلاتی اش از بند گیره رها شده و دور بود. کجا گازشو گرفتی میری؟ وایسا با توام… کیفش را روی شانه جابه جا کرد و همان طور تلخ و جدی کنایه زد تا کجا میخوای دنبالم بیای؟ ما راه مون یکی نیست؛ شانه به شانه ی صفحه ی موبایلش را چک میکرد و روستا پایین می رفت. درصد خطای مسیریاب یک در هزاره یکی هم نباشه؛ یکی کردنش کار سختی نگاه صحرا به نور کم سوی چراغ سردر از خانه ها امیرسام پوزخند زد. راشی سات مکدوس بود: «اونو می شناختی ؟» کی ؟! همونی که بهت حمله کرد.

با مکث کوتاهی نگاهش را از آخرین پیام صابر گرفت و به کوچه ی نسبتاً تاریک زل زد. صدای واق واق سگ از دور شنیده میشد: «نه!» صحرا : کرد و امیرسام سرش را سوی او برگرداند لبخند زد و خیره چشم های منتظر او پرسید: «از قرار معلوم مهارتت هم که زبون تلخ و نیش دارت شهرت داره خانوم ویرانگر بوده ؟ بروسلی ؟» ابروهایش جمع تر شد نگاه پر خود را از او گرفت و به مرد روستایی داد که بیل نی را روی شانه ی خود گذاشته و از خم کوچهی گلی عبور نگاهی از سر تعجب به غریبه های تازه واردا کنارشان گذشت و صحرا شنید که زیرلب “بسم الله ” گوید یحتمل گمان کرده بود که آن دو جن هستند تصور مضحکی بود که باعث شد نفسش را با تأسف “ها” کند. وقتی سرایدار قبرستان روستا انقدر عجیب و ترسناک رفتار میکند؛ از این بنده های خدا نمیشد توقع بیشتری داشت.

بودند که و را به چشم خود دیده میکردند! شاید هم نه… را داشت و صحرا با حتما ان وجودسانات شوی تاج امیرسام از گوشه ی لحنی دلخور و عصبی بود زمزمه میکرد «پدرم» در خودش فرو رفته به حدی محزون و دلگیر که لبخند آرام آرام بر لب های امیرسام یخ بست و با تعجب به او که محکم و قدم برمی داشت نظر انداخت. عصبی از حرف نسجیده ای که زده بود پشیمان شده و مانده بود چه بگوید تا از دل دخترک در بیاورد؛ اما صحرا مکدر از یادآوری خاطرات شیرین روزهای دوری که یک زمانی در
کنار پدر داشت با همان لحن نجوا میکرد هر سال بهار میرفتیم خونه باغ؛ پدرم میگفت دفاع شخصی برای لازمه جنسیت مهم نیست مهم اینه تو دوره و زا که دیگه سگ صاحب شو نمی شناسه بتونی از خودت افظت کنی و تابستون برای ورود: «هیچ این را گفت و تلخند زد.

سوز دل به صدای لرزانش هم تراوش گرفته و این کس جز خونواده ام از این موضوع خبر نداشت. نمی دونم شاید دشمناش میدونستن پدرم یه زمانی مربی کارکشته ای بوده که نخواستن باهاش وارد محاربه بشن و با نامردی کشتنش امیرسام پلک زد و نگاهش را به زمین سنگلاخی و فضای هرچه جلوتر میرفتند صدای واق واق سگ هم نزدیک تر می آمد. صحرا چشم هایش را کاسه چرخاند تا اشک و غم را با تاریک روستا من را فرق قد هم پس بزند گفت با اخمی ،تند دل مچاله شده اش معتقد بود هر آدمی باید به خودش باشه از اینکه یه روز خودش رو محتاج خلق الله ببینه میترسید میگفت خیر این مردم حتی به خودشون هم نمی رسه مگر پای منفعت وسط باشه. سکوت کرد و به قدم هایش سرعت بخشید. امیرسام از پشت سر به او نگاه میکرد صحرا کف دست های سردش را روی هم سایید.

اطلاعات رمان
  • نام: صحرای ویرانگر
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • تعداد صفحات: 2038
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=12886
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.