ساتیار، یه پسر نابغه با یه ذره شیطنت زیاد، طبق فرمول‌ها و حساب‌وکتاب‌های خودش به این نتیجه رسیده که پانیذ، دختر دست و پا چلفتی دانشگاه، قراره مخرج مشترکش با اون بشه: «بی‌نهایت!» خب، نتیجه‌گیری واضح بود: پانیذ باید مال خودش باشه. برای شروع عملیات، وسط شلوغی دانشگاه یهو غافلگیرش می‌کنه، فقط برای اینکه نامزد قبلی دختره رو از میدون به در کنه. بعدشم… تصمیم می‌گیره پانیذ رو بدزده تا خودش حل‌المسئله‌ی نهایی باشه!
خلاصه رمان مگس:
راست میگه من آدم ضد حالی هستم برای همیله هیچکس ملو نمی خواد. حتی ساتی هم رفت سراغ یکی دیگه و بیخیال من شد حرکات و نگاه های کسری و دوست دخترش یجوری داشت روی مخم رژه می رفت. رضا به سه تا گیلاس توی دستش برگشت یکیش رو سمت من گرفت. خواستم بگم نمی خوام ولی دیدم دست همه دخترها یکی هست ازش گرفتم ولی لب نزدم همه زوج بودن به جز من که گوشه ای تنها نشسته بودم به خوشی هاشون چشم دوخته بودم هانی هم با نامزدش اومد. خیلی به هم می اومدن. چشمش به من که افتاد جلو اومد و روبوسی گرمی باهام کرد خیلی از هم صحبتی باهاش نگذشته بود که فهمیدم کسری رسما با این دختره نامزد کرده واقعا حالم اون لحظه بد شد. نه به خاطر اینکه کسری رو از دست میدادم، از تنهایی خودم حالم خراب شد. به هوای اینکه دست هامو بشورم به سمت سرویس بهداشتی که
توی پاگرد جلوی در بود رفتم گیلاس هنوز توی دستم بود. انگار کلاس داشت و اگر زمین میگذاشتمش باعث تمسخر بقیه میشدم به ورودی در که رسیدم با دختر قدبلندی که موهای بلوندی تا کمرش داشت و تاپ و شلوار مشکی ساده ای تنش بود مواجه شدم چشم های آبی قشنگش تو همون نگاه اول ملو به خودش خیره کرد شبیه باربی بود. لبخندی به هم زدیم و من قدمی به سمت راست برداشتم قامت مردی که داشت با خنده و شوخی وارد می شد نظر مو جلب کرد. ساتیار داشت با پسری جلوی در شوخی میکرد. صدای خنده های بلند دو نفری که به استقبالش رفته بودن رو میشد از وسط سالن شنید. کت چرم و شلوار جین تنش بود. کلاه بافتنی روی سرش گذاشته بود که با نمک ترش هم میکرد برای اولین بار ته ریش داشت. واقعا جذاب تر از همیشه بود. دختر زیبایی که کنارم بود صداش زد boney come baby.
سرم رو پایین انداختم و به سمت دستشویی رفتم ولی نتونستم از چشم تو چشم شدن باهاش فرار کنم. لبخندش کمی محو شد. منتظر ملکی بهم بندازه ولی حتی سلام نکرد. دستش رو به سمت نامزدش دراز کرد و هر دو به میون جمعیت رفتن. با بسته شدن در دستشویی حس کردم دلم میخواد از این تنهایی استفاده کنم و تا می تونم جیغ بکشم شاید هم موهامو می کندم و پا به زمین میکوبیدم تا بتونه کمی از کوه آتشفشانی که درونم بود تخلیه کنه با خودم حرف می زدم و توی فضای تنگ دستشویی راه میرفتم حتی سلام نکرد. خدایا چقدر نامزدش خوشگل بود. لعنتی لعنتی ازت متنفرم فقط اومده بود خونه مامان بزرگ منو به هم بریزه دردسر درست کنه ای خدا اصلا چرا اومدم؟ خاک بر سر من کنن که اندازه مهشید هم نشدم. در دستشویی رو که باز کردم لحظه ای برجام میخکوب شدم چراغ ها خاموش شده بود
و موزیکی خارجی با ریتم تند پخش می شد. پشت بقیه رد شدم و دوباره خودم رو به مبلی که با مهشید نشسته بودیم رسونتم. ماکت گوشه ای کار کرده بودم و به جمعیت شادی که جلوم می رقصیدن نگاه میکردم. به نظر سید همگی فقط منتظر بودن ساتبار سوت آغاز جشن رو بزنه. خلوتم وقتی به هم خورد که صدای خنده های بلند دوست دختر ساتیار توی حیاط پیچید. کمی عقب تر رفتم تا متوجه حضور من نباش دزدگی نگاهی از پشت دیوار بهشون انداختم دختره کف زمین خیمه زده بود و از خنده به خودش می پیچید سانیار بالا سرش ایستاده بود به حرکاتش میخندید. با هم انگلیسی حرف می زدن و من همه صحبت هاشون رو نمی فهمیدم خیلی منتظر شدم تا برگردن داخل ولی همونجا ایستاده بودن و با شوخی کردن هاشون مخ منو میخوردن به بابام پیامک فرستادم که خسته شدم بهم خوش نمی گذره بیا دنبالم خیلی زود باهام تماس گرفت.
