- نام: دنیای پر پیچ و خم
- ژانر: عاشقانه، خانوادگی، پزشکی
- نویسنده: نیلا
- صفحات: 211
دانلود رمان دنیای پر پیچ و خم از نیلا بدون سانسور با لینک مستقیم
دنیا همیشه پلی بود میان دلها؛ گرهزنندهی دوستیها، سازندهی عشقهای آرام و ناگهانی. هرجا که رابطهای نیاز به شروع داشت، دنیا همونجا بود. اما وقتی نوبت خودش رسید، عشق براش ساده نبود. مسیرش پر از فراز و فرود شد، پر از تردید و امید، انگار قلب خودش ...
دانلود رمان دنیای پر پیچ و خم از نیلا بدون سانسور با لینک مستقیم
دنیا همیشه پلی بود میان دلها؛ گرهزنندهی دوستیها، سازندهی عشقهای آرام و ناگهانی. هرجا که رابطهای نیاز به شروع داشت، دنیا همونجا بود. اما وقتی نوبت خودش رسید، عشق براش ساده نبود. مسیرش پر از فراز و فرود شد، پر از تردید و امید، انگار قلب خودش قانونهای جداگانهای داشت که هیچوقت آسون نوشته نشده بودن.
خلاصه رمان دنیای پر پیچ و خم:
بدنش یخش زده بود چشماش نیمه باز بود و نمیدونست دورش چخبره. رسیدم پایین. نباید میذاشتم کسی این وضعیتو ببینه. داشتم دنبال در خروج دیگه ای میگشتم که نگار دوید سمتم وهینی کشید: _ وایییی … خاکبرسرم دکتر چیشده؟ دنیاااا +نگار الان وقتش نیس بیا کمک کن از در کناری تالار برم بیرون با اشک لب میزد: _ باشه باشه بیا تا کسی ندیده با نگار از در خلوت رفتیم بیرون و به سمت ماشین حرکت کردیم خداروشکر در خروج یکطرف دیگه بود و اکثر مهمونا رفته بودن. به نگار گفتم: +نگار ریموت تو جیب کتمه باز کن درو ریموتو برداشت و درو باز کرد. اه لعنتی خیلی از دستم خون رفته بود. دنیا رو خوابوندم روی صندلی که نگار پرسید: _ پس حامد کو؟ + بالاست کار داره. سوار شو بریم نگران حامد نباش میاد بعدا با عجله سوار شدیمو به هر سختی بود حرکت کردیم. وسطای راه به نگار گفتم: +به مامان دنیا زنگ بزن بگو دنیا با توئه
ممکنه امشبم پیشت بمونه. به حامدم پیام بده بیاد خونه ی من. _باشه باشه بعد از اینکه خبر داد گوشی رو قطع کرد و دستی به پیشونی دنیا کشید و گفت: _ دکتر یه لحظه صبر کنین من از داروخونه واسش دارو بگیرم داره تو تب میسوزه جلوتر نگه داشتم و چون وضعیتم خوب نبود خودش پیاده شد. دستی به پیشونیش زدم، کوره ی اتیش بود. چند دقیقه گذشت که با پلاستیک دارو سوار شد و حرکت کردم. رسیدیم خونه. به کمک نگار تونستم دنیا رو بغل کنم و تا داخل خونه ببرم. بردمش اتاقم، آروم گذاشتمش رو تخت. نگارم کنارش نشست و سرمو آماده کرد. کل لباسم خونی شده بود این زخم لعنتیم میسوخت. یه دست لباس برداشتمو رفتم تو حموم. لباسامو عوض کردمو دستمو زیر شیر گرفتم. میدونستم نیاز به بخیه داشت ولی فعلا مهم نبود. یه پارچه تمیز دورش پیچیدم و گره دادم. برگشتم تو اتاق نگار داشت واسش سرم میزد.
وقتی توی این حال چشمم بهش افتاد قلبم میخواست از سینم بیرون بزنه. نگار گفت: _دکتر واسش سرم وصل کردم حالشو بهتر میکنه. ولی هنوز تبش بالاست. هشیاریشم کمه. دستتون چطوره؟ + چیزی نیست خوبه هردو نیم ساعتی با نگرانی بالای سرش نشسته بودیم که زنگ در به صدا در اومد نگار خواست پاشه که گفتم: +بشین خودم باز میکنم به سمت در رفتم، حامد بود. درو باز کردم دقایقی بعد اومد بالا. سلامی داد و پرسیدم: +چیشد؟ سری تکون داد: _ جاش امنه. دنیا چطوره؟ +فعلا منتظرم به هوش بیاد حامد برای اینکه راحت باشم گفت: _ باشه پس داداش من نگارو میبرم تو حواست به دنیا باشه با دستم به شونش زدم. + دمت گرم با دیدن دستم گفت: _ یه فکریم به حال این دستت بکن سری تکون دادم که یهو یادم اومد: + راستی حامد _جانم؟ +داداش حواست به نازلی و نیما باشه بگو درگیر کاری شدم
نشد باهاشون تا خونه برم، بگو دنیام با نگار رفت _ حله داداش بعد از اینکه سری به دنیا زد با نگار از اتاق بیرون اومدن که نگار با گریه رو بهم گفت: _ دکتر تبش داره پایین میاد. هرچی شد خبر بدین اگه چیزیم نیاز داشتین به حامد بگین فقط توروخدا مواظبش باشین. +نگران نباشین خیالتون راحت بعد از رفتن بچه ها به اتاق رفتم. کنارش نشستم و دست سردشو بین دستام گرفتم. رو صورتش رد انگشتای اون کثافت بود، چقدر تو خواب معصوم به نظر میومد. چطور دلش اومد با دختری که مثل برگ گل پاک بود همچین کاری کنه؟ میدونم چیکارش کنم طفلی نازلی، خواهر یکی یدونم که توی شب عروسیش نتونستم تا خونه همراهیش کنم و دستی به موهاش بکشم و واسش آرزوی خوشبختی کنم. اینقدر فکرای عجیب و غریب توی سرم چرخ میزد که توی این وضعیت فقط سردردو کم داشتم. به سمت آشپزخونه رفتمو با خوردن مسکنی، دوباره به اتاق رفتم.
https://romanclub.ir/?p=14315
لینک کوتاه: