دانلود رمان ناگفته‌ ها از بهاره حسنی
  • نام: ناگفته‌ ها
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: بهاره حسنی
  • صفحات: 1208
موضوع اصلی رمان ناگفته‌ ها: نه سال از رفتن نازلی کسروی به مدرسه‌ی شبانه‌روزی گذشته بود؛ نه سال بی‌خبری، دلتنگی، و خاطراتی که زیر خاکستر مانده بودند. اما مرگ مادربزرگ، او را ناخواسته به تهران کشاند. بازگشتش به خانه اما آرام نبود؛ عمران هنوز آنجا بود، و با او، زخمی کهنه که دوباره دهان باز کرد. مقداری از متن رمان ناگفته‌ ها: کمی ...

موضوع اصلی رمان ناگفته‌ ها:

نه سال از رفتن نازلی کسروی به مدرسه‌ی شبانه‌روزی گذشته بود؛ نه سال بی‌خبری، دلتنگی، و خاطراتی که زیر خاکستر مانده بودند. اما مرگ مادربزرگ، او را ناخواسته به تهران کشاند. بازگشتش به خانه اما آرام نبود؛ عمران هنوز آنجا بود، و با او، زخمی کهنه که دوباره دهان باز کرد.

مقداری از متن رمان ناگفته‌ ها:

کمی دیگر در سالن ترانزیت چرخیدم و دوباره به تریا برگشتم تا یک فنجان قهوه ی دیگر بخورم بالاخره سه ساعت گذشت و زمان پروازم رسید. سوار هواپیما شدم و متوجه شدم که بابی دو ردیف جلو تر از من نشسته بود. ظاهرا او هم به وطن برمیگشت. چرخید تا از مهماندار یک لیوان آب بگیرد که با هم چشم در چشم شدیم چند لحظه مرا نگاه کرد و بعد گوشه لبش بالا رفت و من از خجالت سرخ شدم و سرم را پایین انداختم. با صدای مهماندار که خواهش میکرد به علت وارد شدن به حریم هوایی ایران بانوان رو سری هایشان را به سر کنند به خودم آمدم و شالم را از داخل کیف بیرون آوردم، موهایم را بالای سرم با گیره جمع کردم و شال را روی سرم انداختم و دوباره از پنجره به ابرهای سفید و پفکی نگاه کردم به ملاقاتم با عمران فکر میکردم محمد گفته بود که خودش در فرودگاه به استقبالم می آید. ولی خوب دیر یا زود بالاخره با عمران مواجه می شدم

و همین دیدار برایم سخت بود. چمدان هایم را تحویل گرفتم و بعد از انجام کارهای گمرکی و گذرنامه به طرف درب خروجی رفتم چمدان هایم نسبتا سنگین بود و من علاوه بر آنها کیف لپ تاپ و کیف دستیم را هم حمل میکردم اطرافم را نگاه کردم تا یک چرخ دستی پیدا کنم بلکه از شر این چمدان های سنگین قبل از آنکه مرا به زمین بیاندازند نجات پیدا کنم که احساس کردم کسی از پشت سر دسته ی چمدانم را میکشد. به عقب چرخیدم جناب بابی بود که دسته چمدانم را گرفته بود و به
جلو هل میداد. مرسی آقای… حرفم را قطع کردم نام خانوادگی او را نمی دانستم. تنها چیزی که از او می دانستم اسم مخفف و کوتاه بایی بود که حتی نمی دانستم مخفف چیست؟ رابرت یا اسم دیگری؟ سرش را کمی به طرف من چرخاند و نیم نگاهی به من کرد و بی تفاوت خودش را معرفی کرد. بابک پژمان مهابادی. با تعجب نگاهش کردم و سعی کردم

تا به زور جلوی خنده ام را بگیرم. بابی؟!! بله خوشبختم. سرش را کمی تکان داد و پرسید: تنها هستید یا کسی قراره بیاد سراغتون؟ کمی به اطرافم نگاه کردم تا بلکه محمد را پیدا کنم. حالا تقریبا به جلوی در ورودی رسیده بودیم و جمعیت زیادی از استقبال کنندگان با دسته گل و اشک و لبخند به استقبال عزیزانشان آمده بودند در میان جمعیت به دنبال محمد جایی که من ایستاده بودم نگاه میکرد برای لحظه ایی قلبم فرو ریخت. نفس عمیقی کشیدم. اصلا تغییر نکرده بود همان جذبه، همان قد و هیکل درشت و بلند و همان چهره ایی که زنها همیشه به دنبالش بودند. فقط کمی مسن تر شده بود موهای کنار شقیقهاش سفید شده بود ولی از جذابیت ظاهریش چیزی کم نکرده بود. سعی کردم که خونسرد باشم بالاخره که چی؟ این دیدار باید انجام میشد. به سمتی که عمران ایستاده بود اشاره کردم و گفتم: بله مرسی اومدن سراغم.

به عمران نگاه کرد و بعد با تعجب به من و دوباره به عمران، چمدان را به جلو هل داد و در همان حال پرسید: با عمران کسروی چه نسبتی دارید؟ لحظه ای ایستادم و با حیرت نگاهش کردم او عمران را از کجا میشناخت؟ نگاهم کرد و با دیدن تعجب در چشمان من توضیح داد که : عمران و علی کسروی با من و پدرم تو کارهای تجاری شریک هستن. سرم را تکان دادم و آهسته گفتم: من دختر شم. آنچنان با حیرت نگاهم کرد که خنده ام گرفت. چند ثانیه مرا خوب برانداز کرد. به نظرم به دنبال شباهتی بین من و عمران میگشت. شبیه نیستید. عمران جون تر از اونیکه دختر همسن شما داشته باشه. شالم را که عقب رفته بود جلو کشیدم و گفتم: شبیه مادرم هستم ولی دیگر توضیحی درباره سن و سال عمران ندادم. دلیلی نداشت که بگویم فاصله سنی من و پدرم بیست سال است. دوباره نگاهم کرد و سرش را تکان داد حالا درست پشت سر عمران ایستاده بودیم.

تبلیغات
اطلاعات رمان
  • نام: ناگفته‌ ها
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: بهاره حسنی
  • تعداد صفحات: 1208
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=98
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.