دانلود رمان مغلوب شیطان از فاطمه علوی
  • نام: مغلوب شیطان
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی، پلیسی
  • نویسنده: فاطمه علوی
  • صفحات: 2252
کارن مارشال، جنایتکاری بی‌رحم با ذهنی پیچیده و تاریک، بالاخره پس از ماه‌ها تعقیب و گریز، دستگیر و به زندان منتقل می‌شود. با وجود همه تلاش‌ها، نیروهای بازجویی موفق نمی‌شوند حتی یک کلمه از او بیرون بکشند. رفتارهای غیرعادی‌اش باعث می‌شود پلیس به اختلالات روانی مشکوک شود. در این میان، رستا، روانشناس جوان و بااستعدادی که دختر یکی از افسران ارشد پلیس است به پیشنهاد پدرش وارد ماجرا می‌شود؛ شاید بتواند قفل سکوت کارن را بشکند… یا شاید خود او گرفتار ذهن تاریک این خلافکار شود.

موضوع اصلی رمان مغلوب شیطان:

کارن مارشال، جنایتکاری بی‌رحم با ذهنی پیچیده و تاریک، بالاخره پس از ماه‌ها تعقیب و گریز، دستگیر و به زندان منتقل می‌شود. با وجود همه تلاش‌ها، نیروهای بازجویی موفق نمی‌شوند حتی یک کلمه از او بیرون بکشند. رفتارهای غیرعادی‌اش باعث می‌شود پلیس به اختلالات روانی مشکوک شود. در این میان، رستا، روانشناس جوان و بااستعدادی که دختر یکی از افسران ارشد پلیس است به پیشنهاد پدرش وارد ماجرا می‌شود؛ شاید بتواند قفل سکوت کارن را بشکند… یا شاید خود او گرفتار ذهن تاریک این خلافکار شود.

مقداری از متن رمان مغلوب شیطان:

با بلند شدن صدای احمدی نگاهم و به سمتش سوق دادم و تشکر کردم. فنجون قهوه از دستش گرفتم و بی هیچ حرفی به سمت دره ورودی اون حصار شیشه ای رفتم. مضطربانه در رو باز کردم و وارد اتاق شدم و به سمت صندلی که درست مقابل اون مرد قرار داشت قدم برداشتم. قبل از اینکه روی صندلی بشینم، فنجون قهوه و پرونده ای که از صبح تا به حال مشغول مطالعش بودم و در دست داشتم رو روی میز قرار دادم و نیم نگاهی سمت اون مرد انداختم. سرش پایین بود و چهرش کمی نامشخص میدونستم اسمش کارن و فامیلش مارشال در نزدیکی مرز بین به گروه خلافکار دستگیر شده و مشخص نیست بی گناه یا نه. نگاهم رفته رفته روی هیکلش ثابت موند و متوجه شدم تموم حدسیاتم درسته. این مرد قطعا به ورزشکار حرفیه مثل اینکه قراره پروژه جالبی داشته باشم! روی صندلی نشستم و به صورتش زل زدم اما اون هیچ واکنشی نشون نداد.

حتى میلی متری سرش و جا به جا نکرد تا بفهمه چه شخصی رو به روشه. البته این کارش خیلی هم دور از انتظارم نبود درست مثل خیلی از بیمارای دیگم خودم باید ابتدا سره صحبت و باز میکردم پس لبخند مهربونی زدم و گفتم من رستا هستم… رستا شریفی. بالاخره سرش و بالا آورد و خیره شد بهم. چشمم که به اون چهره جذاب و دل قریب مردونش چشمای نافذ و مشکی رنگش… موهای خوش حالت و لختش… فک زاویه دار و لب های قلوهایش در مجموع یک اثر هنری زیبا خلق کرده بودند. به سختی آب دهانم و قورت دادم و زمزمه کردم: من از امروز به بعد دکتر شما هستم فقط خیره خیره نگاهم کرد و جوابی نداد. توی پروندش نوشته شده بود که فارسی بلده اما پس چرا حرفی نمی زد؟ ادامه دادم خب برای اینکه کارمون رو شروع کنیم اول ازت می خوام به اجازه کوچیک بگیرم. باز هم سکوت. میتونم با اسم کوچیک یعنی کارن صدات بزنم؟

پلک زد و من این واکنشش رو به حساب آره گذاشتم. همین به واکنشش کوچک هم به پیشرفت خیلی عالی بود. خب کارن ببین برای اینکه جلساتمون به خوبی پیش بره و من بتونم حتی شده یه کوچولو باهات آشنا بشم تو باید به حرفی بزنی و به چیزی بگی… پس خواهش میکنم این سکوت رو بزار کنار. باز هم چیزی نگفت و اینبار نگاهش و به سمت فنجون قهوم سوق داد. تند از این موقعیت استفاده کردم و پرسیدم قهوه می خوری؟ و بعد فنجون و جلوش گذاشتم. نفس عمیقی کشید و بی هیچ حرفی دستش و بالا آورد که نگاهم به دستبند آهنیش افتاد. برای اینکه اعتمادش و جلب کنم باید دفعه ی بعد از رضایی بخوام تا این دستبند و از دستاش جدا کنه فنجون و برداشت و جرعه ای ازش نوشید. تلخه. ذوق زده لبخندی زدم. این اولین حرفش بود. تند گفتم: خب تموم مزه ی قهوه به همین تلخیشه. فنجون و مجدد روی میز گذاشت. _من با قند می خورم.

سری تکون داد. در دل بهش خندیدم اما چیزی نگفتم این مرد مثل اینکه واقعا دیوونس تموم طعم قهوه به تلخیشه آخه کی قهوه رو با قند می خوره؟ مگه چایی؟ بزار بگم برات قند بیارن. از روی صندلیم بلند شدم و به حصار شیشه ای چشم دوختم. بابا و اون دوتا مامور و رضایی مشغول تماشای ما بودند و احتمالا با اون دستگاه مخصوص که روی میز قرار داشت حتی حرفامون رو هم می شنیدند. قبل از اینکه فرصت کنم تا در مورد در خواست احمقانه کارن چیزی بگم دره اتاق باز شد و احمدی همراه با چندتا حبه قند داخل اومد. حبه ها رو کف دستم قرار داد و بی هیچ حرفی از اتاق خارج شد. مجدد روی صندلیم نشستم و حبه های کوچولو قند رو کناره فنجونش گذاشتم اینم از قند… نوش جان. یکی از حبه های قند رو برداشت و داخل دهنش گذاشت و سپس چند جرعه از قهوش رو نوشید من جای اون از این ترکیب مزخرف قند و قهوه حالم بد شد و چینی به پیشونیم داد.

تبلیغات
اطلاعات رمان
  • نام: مغلوب شیطان
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی، پلیسی
  • نویسنده: فاطمه علوی
  • تعداد صفحات: 2252
خرید رمان
60,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=13765
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.