دانلود رمان آشوبگران از بانوی آتش
  • نام: آشوبگران
  • ژانر: عاشقانه، پلیسی، غمگین
  • نویسنده: بانوی آتش
  • صفحات: 198
دختری‌ست از تبار درد، در رگ‌هایش غم جریان دارد و آشوب در چشمانش خانه کرده. در دل این جهان بی‌رحم، بی‌صدا می‌گرید؛ نه برای اشتباهاتش، که برای سرنوشتی که هرگز انتخابش نکرد. میان این آدم‌ها، او غریبه‌ای‌ست بی‌پناه... و کسی نمی‌داند تقدیر برایش چه خوابی دیده است.

موضوع اصلی رمان آشوبگران:

دختری‌ست از تبار درد، در رگ‌هایش غم جریان دارد و آشوب در چشمانش خانه کرده. در دل این جهان بی‌رحم، بی‌صدا می‌گرید؛ نه برای اشتباهاتش، که برای سرنوشتی که هرگز انتخابش نکرد. میان این آدم‌ها، او غریبه‌ای‌ست بی‌پناه… و کسی نمی‌داند تقدیر برایش چه خوابی دیده است.

مقداری از متن رمان آشوبگران:

اشکام داشتن بی وقفه از چشمام پایین میومدن باورم نمیشد یعنی به همین سادگی خانوادم رو از دست دادم یعنی به همین سادگی از نعمت شنیدن کلمه آجی از زبون نازی محروم. آه خدایه من نازیه عزیزم اون فقط 10سالش بود حالا گریه هام تبدیل شده بود به جیغ و داد و خودم رو محکم به تخت میکوبیدم و روبه پانیذ میگفتم: پانی تورو خدا بگو داری شوخی میکنی باور کن دعوات نمیکنم پانی بگو که مامان مارال زندست بگووو… بگو داره تو خونه خیاطی میکنه و متظره تا تو بهش بگی من بهوش اومدم … پانی بگو که نازی متظره تامن بهوش بیام بگو که بابا رفته مسافرکشی داره پول بیمارستان من وجور میکنه… د لعنتی یه حرفی بزن. پانی همون طور که داشت من و آروم میکرد همراه با گریه میگفت: آروم باش قربونت بشم تو حالت خوب نیست برات بده. من_بدون اونا دلم میخواد بمیرم به درک که برام بده… اصلا چرا من زنده موندم چرا منم باشون نمردم.

پانی…چرا…برای چی وقتی اونا مردن من ونجات دادی تو که میدونستی من بدون اونا میمیرم براچی گذاشتی زنده بمونم چرااااا. یکماه بعد سر قبر مامان و بابا و نازی نشسته بودم و داشتم سنگ قبرا رو با آب گلاب میشوستم و آروم آروم اشک میریختم وبا هاشون صحبت میکردم. من_مامان..بابا..نازی میدونم که الان اینجایید و دارید من و میبینید امروز چهل روز از اون تصادف لعنتی میگذره ومن چهل روزه که بیتابتونم دلم براتون خیلی تنگ شده برای آجی گفتنای نازی برای بابا که همیشه بهم میگفت دختر بابا و برای مامان مارال که همیشه بهم میگفت ناری و من همش حرص میخوردم که چرا دیگه به نازی یادش داده بود. خیلی نامردید من و تک تنها اینجا ول کردید و سه تایی رفتید بهشت اصلا هم به فکر من نیستید که اینجا تک وتنها چیکار میکنم مامان…بابا…نازی. بعد شما نارینه دیگه خوش حال نیست بعد شما نارینه تا آخر غمگینه

تا روزی که دوباره شمارو ببینه تاروزی که دوباره چهار نفره شاد و خوش حال کنار هم زندگی کنیم. همین طور که داشتم گلارو روی قبرشون پرپر میکردم مثل ابر بهارهم گریه میکردم توی این چهل روز اصلا غذا نمیخوردم و تنها با اصرارای زیاد پانیذ فقط دوتا قاشق میخوردم خیلی لاغر شده بودم و صورتم دیگه اون شادابی قبل رو نداشت. باصدای یه نفر که اسمم رو صدا زد به عقب برگشتم و به صدرایی که حالا کاملا مشکی پوشده بود خیره بودم. صدرا_تاکی میخوای هر روز بیای اینجا و اشک بریزی هااا. من_تا روزی که برم پیش خانوادم. صدرا_چرا چرت میگی نارینه، ها این حرفا چیه تو فقط داری با این کارات اونارو عذاب میدی همین… من_صدرا تو نمیتونی من رو درک کنی.. باور کن که نمیتونی چون توی یه شب کل خانوادت رو از دست ندادی صدرا برو بزار به حال خودم باشم. صدرا_بلند شو حداقل تاخونه برسونمت بلند شو.

کلید تو در انداختم و وارد خونه شدم وارد خونه ای که بوی مامان بابا نازی رومیداد بغض بدجور داشت خفم میکرد. اجازه دادم تا راحت سرازیر بشن رفتم توی اتاق و جلوی کمد نازی نشستم و به عکسی که چند وقت پیش باهم گرفتیم و اونم زده بود به در کمدش خیره شدم. نازی خیلی بچه بود اون حقش نبود که به این زودی بمیره. آجی کوچلوی من خانم دکتر من حالا دیگه نیست. یاد روزی افتادم که اون به من گفت دیؤونه و من دنبالش کردم و آخرش انداختمش توی حوض و اونم قهر کرد. بعدم مجبورشدم موقع خواب کلی نازشو بکشم تاباهام آشتی کنه. حتی یادشم روانیم میکنه. واقعا من تا الان چطوری بدون اونا زندگی کردم. همین طور داشتم اشک میریختم و به عکس خودم و نازی نگاه میکردم که در خونه به صدا اومد اشکام و پاک کردم و رفتم درو باز کردم. آه از نهادم برخاست صاحب خونه بود.

تبلیغات
اطلاعات رمان
  • نام: آشوبگران
  • ژانر: عاشقانه، پلیسی، غمگین
  • نویسنده: بانوی آتش
  • تعداد صفحات: 198
خرید رمان
55,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=13708
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.