دانلود رمان ثانیه های امید از shrn zynab
  • نام: ثانیه های امید
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: shrn zynab
  • صفحات: 1867
دختری بودم که توسط قاچاقچی های انسان دزدیده شدم... برای انتقام... بارها مرگ رو به چشم دیدم اما جون سالم به در بردم. دل بستم به کسی که جون من و هزارتا دختر بی گناه توی دست هاش بود. کسی که باعث تمام عذاب هام بود. از کجا به کجا کشیده شده بودم خدای من! از مرگ به رئیس شرکت مد و فشن! این خوش شانسی نبود! این خود کلمه ی شانس بود این خود رویا و خیالی بود که توی ذهن هم نمی گنجید. رویا و خیالی که کاش واقعی میبود! کاش فقط کاش چند تا آدم دیگه مثل من توی چاه واژه ی شانس می افتادن... تا اینجوری بتونن کلی آدم دیگه رو نجات بدن...

موضوع اصلی رمان ثانیه های امید:

دختری بودم که توسط قاچاقچی های انسان دزدیده شدم… برای انتقام… بارها مرگ رو به چشم دیدم اما جون سالم به در بردم. دل بستم به کسی که جون من و هزارتا دختر بی گناه توی دست هاش بود. کسی که باعث تمام عذاب هام بود. از کجا به کجا کشیده شده بودم خدای من! از مرگ به رئیس شرکت مد و فشن! این خوش شانسی نبود! این خود کلمه ی شانس بود این خود رویا و خیالی بود که توی ذهن هم نمی گنجید. رویا و خیالی که کاش واقعی میبود! کاش فقط کاش چند تا آدم دیگه مثل من توی چاه واژه ی شانس می افتادن… تا اینجوری بتونن کلی آدم دیگه رو نجات بدن…

مقداری از متن رمان ثانیه های امید:

ولی قرار نبود به این سادگی ها کوتاه بیام باید به اون آشغالا ثابت کنم که من به دختر بی دستو پا نیستم که هر چی بگن انجام بدم. نفس عمیقی کشیدمو اروم شروع کردم به تکون دادن صندلی تا نزدیکه خنجر بشم. خنجر نزدیک پام بود. آروم پامو نزدیک لبه تیزی خنجر کردم. شروع کردم به تکون دادن پاهای بی حسم که طنابا با برخورد با لبه ی تیزی خنجر پاره بشن بعد از مدت زمانی که برام طولانی بود با آزاد شدن پام جیغ خفه ای کشیدم که طناب ها هم بطور کامل پاره شدن. با خوشحالی نفس عمیقی کشیدم تا از هیجانم کمتر شه بتونم باقی طنابارو باز کنم. با انرژی که بابت موفقیتم گرفتم پایه صندلی که پام چپم بهش بسته بود نزدیک خنجر کردم. به خاطر اینکه پای راستم آزاد بود راحت با سرعت بیشتری تونستم پایه صندلی رو نزدیک خنجر کنم و دوباره همون کارای قبلی رو انجام دادم اما با سرعت بیشتری.

نفس عمیقی کشیدم لبام خشک شده بود لبخندی روی لبهام شکل گرفت. این طناب لعنتی هم پاره شد. سرمو به تکیه گاه صندلی تکیه دادمو اروم چشمامو بستم اما با دردی که توی سرم پیچید مجبور شدم سرمو بلند کنم. بخاطر بریدگی سرم نمیتونستم تکیه بدم سرم درد میکرد چشمامو محکم روی هم فشار دادم اگر به دستمو باز کنم دیگه اون یکی دستم راحتتره چشمامو باز کردمو نگام روی خنجر افتاد. بعد از چند دقیقه فکر کردن که چطور این طنابای لعنتی رو باز کنم به هیچ راهی نرسیدم. کلافه نگامو به اطراف چرخوندم هوووفی کشیدم که جرقه ای به ذهنم خورد تنها راهه بنظرم فقط امیدوارم موفق بشم و پام توانشو داشته باشه سعی کردم تا جایی میتونم بدنمو از تکیه گاه دور کنم به جلو برمو روی پاهام وایسم با نفس عمیقی بلند شدم و سریع روی زانوم خم شدم.

نفس نفس میزدم که دیدم دیگه زانو هام نمیتونن تحمل کنن ولی فقط نصف طنابا پاره شده بودن. چاره ای نداشتم سعی کردم سریع بلند شم روی صندلی بشینم یکم استراحت کنم دوباره با طنابای دستم کلنجار برم که… پشت دستم که نزدیک خنجر بود به خاطر تند د خور بود به خاطر بلند شدنم به تیزی خنجر گرفت و برید. روی صندلی نشستمو به قطره های خونی که روی خنجر سر میخوردن نگاه کردم. اصلا حال خوبی نداشتم. خون ریزی سر و دستم کتک هایی که خوردمو بدن کوفتم چند روز بدون اب غذای درست… بدنم دیگه واقعا توان نداشت..!! به خونی که از روی دستم روون بود نگاه کردم از شدت اولیش کم شده بود. اروم اروم طنابای دستم از خون پر میشد و دهنم با هر نفس خشک تر و تلخ تر میشد. نگامو از روی دست خون آلودم برداشتم چشمامو بستم خیلی بیحال شده بودم.

از پرتوهای نارنجی رنگی که به داخل اتاق میتابید میشد. فهمید که دم غروبه و من نمیدونستم چند روزه که غروبه و من نمیدو اینجام. خودمو جلو کشیدم سعی کردم دوباره روی پاهام بلند بشم. با بی حالی نالیدم چقدر این صندلی فلزی برام سنگین شده بود. هوا تقریبا تاریک شده بود و حتی دیگه درست خنجرو نمیدیدم اما دوباره سعی کردم. سریع روی زانوهام خم شدم که این طنابای لعنتی رو پاره کنم که…. تعادلمو از دست دادم با صندلی روی زمین افتادم ناله ی کوتاهی کردمو چشمامو بستم بعد از چند دقیقه که حس بیهوشی تمام تنمو گرفت صدای درو شنیدم…. و بعد همه جا برام تاریک شد با حس سوزشی که توی دستم پیچید و بعد کشیده شدن دستم حس کردم انگار کسی داره دستمو کوک میزنه. خیلی درد داشت و داشتم اذیت میشدم.

تبلیغات
اطلاعات رمان
  • نام: ثانیه های امید
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: shrn zynab
  • تعداد صفحات: 1867
خرید رمان
50,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=13699
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.