دانلود رمان انار از الناز پاکپور
  • نام: انار
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: الناز پاکپور
  • صفحات: 1209
خزان، عکاسی ۳۱ ساله، دوران نوجوانی سختی را پشت سر گذاشته است. پس از طلاق والدین، مراقبت از پدری که از اختلالات روانی ناشی از جنگ رنج می‌برد را بر عهده گرفت و در نهایت شاهد خودکشی او بود. جدایی از پسرعموی محبوبش و تجربه‌ی خودکشی ناموفق، او را از خانواده‌ی پدری دور کرد و نزد مادر بازگرداند. اکنون، پس از دوازده سال، خزان با تکیه بر استقلال مالی، همراه با خواهرخوانده‌اش حنا و دوست صمیمی‌اش دنیا، شرکتی تبلیغاتی در تهران راه‌اندازی کرده است. اما حضور ناگهانی پندار طلوعی، وکیلی جوان که در گذشته‌ی عاطفی او نقشی پررنگ داشته، چالش تازه‌ای را پیش روی خزان قرار می‌دهد.

موضوع اصلی رمان انار:

خزان، عکاسی ۳۱ ساله، دوران نوجوانی سختی را پشت سر گذاشته است. پس از طلاق والدین، مراقبت از پدری که از اختلالات روانی ناشی از جنگ رنج می‌برد را بر عهده گرفت و در نهایت شاهد خودکشی او بود. جدایی از پسرعموی محبوبش و تجربه‌ی خودکشی ناموفق، او را از خانواده‌ی پدری دور کرد و نزد مادر بازگرداند. اکنون، پس از دوازده سال، خزان با تکیه بر استقلال مالی، همراه با خواهرخوانده‌اش حنا و دوست صمیمی‌اش دنیا، شرکتی تبلیغاتی در تهران راه‌اندازی کرده است. اما حضور ناگهانی پندار طلوعی، وکیلی جوان که در گذشته‌ی عاطفی او نقشی پررنگ داشته، چالش تازه‌ای را پیش روی خزان قرار می‌دهد.

مقداری از متن رمان انار:

نه اتفاقات سخت پشت سر هم نشونه ی بدبختی این بار سرش را به دیوار پشت سرش تکیه داد _شاعری؟ _نه هیچ کدومش نیستم…. نه شاعر… نه خبرنگار! _ولی شبیهشون که هستی _چه طور؟ _آل استار و دوربین و شلوار جین. _از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکن! _منم به مادرم همین رو میگم میگه بیکار و علاف و مفت خوره میگه پسره معتاده… نیست به خدا… منو دوست داره! داستان های عاشقانه نفسم را کلافه بیرون دادم سه صبح بعد از بیشتر از سیزده ساعت علافی در فرودگاه ها بیحوصله دستم را دراز کردم و بطری آبم را از توی کیفم درآوردم. _می دونم دوستم داره خب پیش می آد آدم گاهی می تونه دو سه روز جواب تلفن نده قبلاً هم این طور شده… نه اینکه فکر کنی دوستم نداره ها داره… اومد گفت مشکل مالی داشته منم کمکش کردم مادرم نمی فهمه میگه چرا کمک‌کردی.

بطری، توی دستم خشک شد بی حرف به چشم های خیسش نگاه کردم مامانم فکر میکنه همه مثل بابام هستن… نیستن اشتباه میکنه! مگه نه؟ مگه نهی پر جنونش خستگی ام را از بین برد بی هیچ حرفی از جایم بلند شدم و کوله ام را روی دوشم انداختم همزمان با من بلند شد فکر کنم باید کم کم سوار بشیم. بی توجه به حرفم سمت مادرش رفت نگاهم را از او گرفتم و سرم را گرم کارت پرواز توی دستم کردم. سرم را بین دست هایم گرفتم و بیشتر و بیشتر فشار دادم. هنوز صدای ملتمس زن که با ناله ای خاص سوفیا میگفت تو گوشم بود! مسافرها چمدان به دست و مبهوت زیر لب از این اتفاق حرف میزدند و من هنوز خیره بودم به چمدان آبی رنگم که مدام از جلوی چشمم روی نقاله می رفت و بر می گشت. نفسم را بیرون دادم و شال قرمزم را که چروک شده بود، روی سرم مرتب کردم.

_مرد؟ سرم را بلند کردم خانم سن و سال داری بود با آدامسی عذاب آور توی دهانش بیشتر هیجان زده بود تا ناراحت سرم را به نشانه ی “نمی دانم” تکانی دادم و چمدان سبکم را از روی نقاله زمین گذاشتم چمدان صورتی رنگش را روی زمین کشید _میگن مشکل روحی و روانی داشته چشم هایم را برای لحظه ای کوتاه بستم و موهای بلوند و رها و چشم های پر جنونش را به یاد آوردم از توی جیب مانتویم موبایلم را بیرون کشیدم: -شما یه آدم سالم به من نشون بده. چپ چپ نگاهم کرد بی تفاوت از او دور شدم ما آدم هـا هـمـیـن بــودیـم… همه جا… ملیت و زبان و مذهب نداشت. چهره اش رو بچه سال تر و صمیمی تر نشون میداد…پنداری که الان در جلو رو برام باز کرد شبیه پندار 51سالگی هاش بود…جدی و کمی اخمو و دور و البته خونگی تر از پندار کت شلوار پوش و مرتب این روزها با روشن کردن ماشین منتظر شد.

تا گربه ای که به خاطر سرما وسط خیابون تو خودش جمع شده بود بره و بعد راه افتاد. نمیدونم دقیقا نیازی به این رفتارش بود یا نه؟ کدوممون باید شاکی میبودیم..من یا اون؟ تا هنوز خیلی دور نشدیم یه بار دیگه پاسپورت و _ پول هات رو چک کن.هر چند پول خیلی مهم نیست اما پاسپورتت رو حتما چک کن بدون هیچ حرفی زیپ کوچیک کیف پیستچیم رو باز کرد و پاسپورتم و چک کردم : هر دوشون هستن سری تکون داد و دوباره سکوت کرد…نمیدونم چه قدر گذشت که نتونستم طاقت بیارم اگر انقدر برات سخته یا چه میدونم خوابت میاد _ چرا مجبورم کردی باهات بیام…با آژانس میرفتم ..والا راننده اش خوش اخلاق تر بود از زیر عینکش نگاهی بهم انداخت : بد اخلاق نیستم…فقط نمیخوام باهات بحث و جدل کنم دست به سینه شدم و به در تکیه دادم و کامل به سمتش چرخیدم : یکی چند ساعت پیش میگفت تعامل  

اطلاعات رمان
  • نام: انار
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: الناز پاکپور
  • تعداد صفحات: 1209
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=3683
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.