کتاب عشق‌ های فراموش شده “روشنک و سپهرداد” اثر راحیل ذبیحی
  • نام: روشنک و سپهرداد
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: راحیل ذبیحی
  • صفحات: 42
قصه‌ی دختری به نام روشنک که بختی خاکستری دارد، یا سپیدبختی در انتظار اوست یا سیاه‌بختی. بسته به خود اوست که کدام را انتخاب کند! «سپهرداد» را در سردابه‌ای رازآلود ملاقات می‌کند. پسری با چهل سوزن در سینه‌اش. شاهزاده‌ای اسیر جادو که روشنک آرام‌آرام عاشقش می‌شود. باید چهل‌روز تمام فقط با یک‌دانه بادام و یک انگشتدانه آب سر کند…

دانلود کتاب عشق‌ های فراموش شده “روشنک و سپهرداد” pdf اثر راحیل ذبیحی بدون سانسور

نام کتاب: عشق‌ های فراموش شده “روشنک و سپهرداد”

نام نویسنده: راحیل ذبیحی

ژانر اصلی کتاب: عاشقانه

زبان کتاب: فارسی

سال انتشار: اردیبهشت 1404

تعداد صفحات: 42

معرفی کتاب عشق‌ های فراموش شده “روشنک و سپهرداد”

قصه‌ی دختری به نام روشنک که بختی خاکستری دارد، یا سپیدبختی در انتظار اوست یا سیاه‌بختی. بسته به خود اوست که کدام را انتخاب کند! «سپهرداد» را در سردابه‌ای رازآلود ملاقات می‌کند. پسری با چهل سوزن در سینه‌اش. شاهزاده‌ای اسیر جادو که روشنک آرام‌آرام عاشقش می‌شود. باید چهل‌روز تمام فقط با یک‌دانه بادام و یک انگشتدانه آب سر کند…

خلاصه کتاب عشق‌ های فراموش شده “روشنک و سپهرداد”

روشنک نشسته بود توی باغچه و همین طور که اشک می ریخت با دست خاکها را میریخت توی گودال کوچکی که برای قبر ماه منیر کنده بود ماه منیر آن روز صبح مرده بود. روشنک نمیدانست چرا فقط وقتی توی پستویی که با دو خدمتکار دیگر آنجا میخوابید بیدار شد دید ماه منیر افتاده روی زمین آن دو خدمتکار دیگر با گریه ی او از خواب بیدار شدند و بعد که فهمیدند موضوع چیست خندیدند.

از اول هم مأنوس بودن روشنک با یک گنجشک برایشان خنده دار بود. روشنک نمیدانست ماه منیر خود به خود مرده یا کشته شده نمیخواست هم بداند. این روزها دیگر دلیل هیچ چیز برایش مهم نبود دلش میخواست دوان دوان برود و دیگر پشت سرش را نگاه نکند هر بار سپهرداد را میدید انگار کسی روی قلبش چنگ می انداخت. خاطره ی از دست دادن سوزن چهلم کیمیایی که سالومه ی جادوگر بود و خنده ی مستانه اش یاد آن روز که سالومه چنگ انداخت به پیراهن او و زیر گوشش زمزمه کرد اگر یک کلمه به سپهرداد بگی میکشمش انگار خنجری بود توی قلبش روشنک خاک نمناک را توی گودال میپاشید و سعی میکرد این خاطره ها را مرور نکند ولی مگر میشد؟ صدای سم اسب را که شنید سرش را بلند کرد و گردن کشید سپهرداد را که دید دوباره مشغول به کار شد اما دیر شده بود.

سپهرداد او را از میان درخت ها دید اسمش را صدا زد و جلو آمد. روشنک بر خودش و سر و وضع خاکی اش لعنت فرستاد ایستاد و سرش را برای مرد محبوبش خم کرد سپهرداد پرسید چه کار میکنی؟ گنجشکم مرده خاکش میکردم سپهرداد گفت: «متأسفم.» قلب روشنک از شنیدن این جواب به آسمان پرواز کرد. آن وقت جرئت کرد و به چشمهای سپهرداد نگاه کرد که از سوارکاری طولانی قرمز شده بودند سپهرداد دست در دراعه برد و کاغذ و دستمالی بیرون آورد دختر عموت رو دیدم روشنک از شادی سالم و زنده بودنت به گریه افتاد این نامه رو برای تو داده با این سیم تنبور سالم و هر دو لنگه ی گوشواره ات روشنک یک لحظه تمام غم هایش را فراموش کرد. دست خط ثریای عزیزش بود تنبورش هم دوباره می توانست به صدا در بیاید با بغض گفت: چطوری میتونم از شما تشکر کنم؟

سپهرداد گفت: یک چیز دیگه هم هست. بعد دست آزاد او را گرفت و سنگی را در مشتش گذاشت دست هر دویشان سرد بود و سنگ از آن هم سردتر روشنک لرزید و فکر کرد این همان دستی است که سیونه شب در دستهایم میگرفتم و می بوسیدمش سپهرداد حتی وقتی سنگ را در دست روشنک گذاشت دست او را رها نکرد. روشنک در چشمهای او خیره شد و مثل همیشه در دلش فریاد زد چرا نمیفهمی؟ چرا؟ سپهرداد توضیح دیگری نداد دست روشنک را رها کرد برگشت سمت اسبش افسار او را کشید و دور شد.

اطلاعات رمان
  • نام: روشنک و سپهرداد
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: راحیل ذبیحی
  • تعداد صفحات: 42
  • منبع تایپ: wikiroman.ir
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=12694
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.