گفتم توبه کنم نه به یاد تو بیفتم، نه در رؤیای تو باشم، نه از چشمانت بلرزم، نه از لبخندت بسوزم… توبه کردم! اما… با دیدنت، همهی توبهها ریخت زمین! من عاشقم هنوز. و این، حقیقتی بیپرده است…
شلاق سومش است این بار! محکم و بی رحم بر کمرش فرود می آید و صدای ضجه اش، پر درد و گوش خراش، از گلوی زخم شده اش بیرون میزند. ـ نزن، نزن بی شرف! بی پدر! شلاق چهارم اما، وحشیانه تر از سومی کوبیده میشود. با همهی بی جانی اش محکم میزند و از روی عمد! بی توجه به صدای دلخراش دو نفری که گوشش را می آزارد و شاید هم مثل همیشه، در و همسایه را به راحتی خبر کنند و پشتش هم یکی دو فحش آب دار بخورند! و او همهی گلویش دریده میشود با آن جیغی که پس از درد استخوان سوز شلاق چهارم میزند.
انگار که گوشت تنش با هر ضربه بر روی زخم های پیشین میسوزد و بعد هم از استخوانهایش کنده میشود؛ وسط همان حیاط کذایی! ـ بی شرف اونیه که تو رو پس انداخت. بی پدر اون توله سگیه که نفهمید و توی آشغال رو پس انداخت! دندان هایش با همهی لرزش بر روی هم می لغزد و میساییدشان روی هم! پلک می فشرد و ناخن هایش را با همهی سوزش پشتش، محکم و بی امان بر روی موزاییکهای پوسیده کف حیاط خانه کلنگیشان می کشد. صدایش اما گرفته و از شدت جیغ و گریه به زور به گوش میرسد. ـ اسم بابای منو به دهن لجنت نیار مرتیکه!
حیف اسم بابای من، حیف ننهی من که پرش خورد به پر توی… شلاق پنجم در میان حرفش بر کمرش فرود می آید و این بار با صدای نعره و گریه اش در میان حیاط، صدای جیغ زن پیش رویش که همه وقت در بین گریه خودش را میزند و ترس جلو آمدن دارد را هم بالا میبرد. ـ تو رو به مولا بَسشن آق تیمور! غلط کرد. میکشیش، خونش می افتِن گردَنت! آرنجش را همان طور که تاج ملوک محکم در برگرفته تا جلویش را بگیرد، محکم و وحشیتر از قبل به قفسهی سینه او می کوبد: ـ زر نیا زنیکه بیشین عقب! جلو بیای میزنم بال و پر تو رو هم مث این حرومی می ریزم کف حیاط!
تاج ملوک پَتهی چارقد روی سرش را به دهان برده و از شدت اشک به دندان می گزد. با التماس و با آن لهجهی قر و قاطی رو به دخترش میکند: ـ آبرو برام نِموندن تو محل، به روح آقات نندازمون سر زبون این و او…! ـ آق تیمور جان! خودِم، خودِم می اندازِمش تاریک خونهی پشتی که سگ بو نکشِن! ردش میکنِم بره. خودم خفه ش میکنم صدایشِم در نِیان! و اویی که از شدت گزگز گوشتهای لهیدهی پشت کمرش و خونی که ردش تا روی موزاییکهای کف حیاط کشیده شده، در حال بیهوش شدن است، کم نمی آورد! خندهی پخ مانندی میکند و با ناله میگوید: ـ نچایی ننه تاج!