شوکا فکر میکرد عشق واقعیشو پیدا کرده. مردی که همیشه دنبالش بود. اما نمیدونست اون آدم فقط ظاهر فریبندهای داره. در حالی که کسی که واقعاً دوستش داشت و همیشه کنارش بود، نادیده گرفته شده بود. شوکا با اشتباهش دل اون آدم واقعی رو میشکنه، بیخبر از اینکه یه دام خطرناک میشه که به دست همون عشق اشتباه براش چیده شده.
شوکا: ای بابا بازم دیر کردم … دیشب تا صبح توی تختم گریه کردم و کلی فکر و خیال توی ذهنم بود و دم دمای صبح خوابم برد .. برای همین نتونستم زود بیدار شم … پشت در کلاس وایسادم .. استادمون خیلی سختگیره خدا بهم رحم کنه .. در زدم و آروم درو باز کردم … سرمو پاین انداختم و سعی کردم بهونه بیارم: _ببخشین استاد خیابون شلوغ بود و من … سرمو بالا آوردم با دیدن فرد روبروم چشمام گرد شد و ادامه حرفمو خوردم … شاها اینجا چیکار میکرد … مشخص بود اونم جا خورده … ولی زود به خودش اومد و گفت: _اشکال نداره میتونی بشینی …
لبمو گزیدمو به سمت صندلیه خالیه کنار مهتاب رفتم … مشخصه برام جا گرفته بود … این دیگه چه بدشانسی ای بود؟ مار از پونه بدش میاد پونه دم خونش سبز میشه؟ اون مگه استاد دانشگاهم بود؟ زیر گوش مهتاب پرسیدم ماجرا رو … با شنیدن اینکه استاد رحمانی دیگه نمیاد پوست لبمو کندم … یعنی تا آخر ترم باید اینو تحمل کنم؟ سرمو آوردم بالا دیدم شاها داره نگام میکنه .. با دیدن نگام چشاشو ازم گرفت … با حرص چشمامو بستم و پوفی کشیدم … همین کم بود .. یاد شروین افتادم …. وای نباید بفهمه با شروین دوستم وگرنه به مامان و بابام میگه … باید باهاش صحبت کنم …
شروع کرد به خوندن اسامی کلاس .. اسم منو که خوند که فقط دست بلند کردم .. سحر دختر جلف و رو مخ کلاس پرسید: _استاد شما خودتونو معرفی نمیکنین؟ _چرا نکنم؟ بنده مشفق هستم … _اسم کوچیکتون؟ با انزجار نگاهمو ازش گرفتم .. اه نکبت شاها سرشو توی برگه های روی میز کرد و گفت: _لزومی نداره بگم .. سحر بدجور کنف شد .. لبخند موزی ای روی لبم نشست که از نگاه شاها دور نموند .. بهش توجهی نکردمو به ناخنم نگاه کردم … شاها: لبخندی که داشت روی لبم شکل میگرفت رو خوردم .. مشخص بود شوکا از این دختر بدش میاد …
_استاد .. به پسری که اگه اشتباه نکنم اسمش پارسا بود نگاه کردم .. _یسوال !!. شما با شوکا مشفق نسبتی دارین؟ ایشونم فامیلیشون مشفقه.. نیم نگاهی به شوکا انداختم و گفتم: _خیر فقط تشابه فامیلیه … در ادامه گفتم: _خب دوستان .. این جلسه به خاطر اینکه اولین جلسه ای بود که با شما کلاس داشتم رو زودتر تعطیل میکنم … هفته بعد میبینمتون و خسته نباشید .. بقیه هم شروع کردن به گفتن خسته نباشید و از کلاس بیرون زدم … عجیب بود شروین رو نمیدیدم … اسمش که تو لیست بود .. نشستم توی ماشین و پنجره رو دادم پاین ..