توضیحات
دانلود کتاب وسط بازی pdf اثر شان مک گوایر بدون سانسور
نام کتاب: وسط بازی
نام نویسنده: شان مک گوایر
ژانر اصلی رمان: فانتزی، علمی تخیلی
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 550
معرفی کتاب وسط بازی
با راجر آشنا شوید؛ پسری خارقالعاده که زبانها را بیهیچ زحمتی میآموزد، گویی واژگان از ابتدا در وجودش نهادینه شدهاند. او میداند کلمات چگونه جهان را شکل میدهند؛ نه با تمرین، بلکه با غریزهای عمیق. در کنار او، داجر ایستاده است؛ خواهر دوقلویی که ذهنش با اعداد میتپد. ریاضیات نه تنها زبان او، بلکه دنیای اوست. هر پدیدهای را با نظم دقیق ارقام درک میکند، گویی جهان را با منطق محض میبیند. اما راجر و داجر، آنگونه که به نظر میرسند، انسان نیستند. آنها هنوز خدایان نیستند… اما در مسیر تبدیل شدن به چیزی فراتر قدم برمیدارند. و اینجاست که رید وارد میشود؛ کیمیاگری باهوش و ماهر، شاگرد استادی مرموز، که دوقلوها را خلق کرده. او پدرشان نیست، حداقل نه از جنس خون و گوشت؛ اما هدفی در سر دارد: پرورش قدرتی بیمانند در راجر و داجر، و تصاحب آن برای تغییر سرنوشت جهان.
خلاصه کتاب وسط بازی
هنوز آن قدر تجربه کسب نکرده بود که به یک شطرنج باز هنرمند تبدیل شود. حالا آن تجربه را دارد. بی رحمانه حرکت میکند و میخواهد هر چه زودتر بازی را تمام کند. آنها فقط در دو طرف مختلف بازی نمیکنند هر کدام با هدف متفاوتی بازی میکنند راجر میخواهد بازی طول به زود تمام کند. راجر می گوید: «خوب بازم کمه. داجر می گوید: «همیشه خوب بازی میکردم. میکشد و روی پایش میگذارد صبر میکند باید انتظارش را داشت داجر اهل صبر کردن نیست. راجر دستش را روی مهره ای میگذارد و مکثی میکند. وقتی دست از بازی میکشد که مجبور شود وقتی توقف میکند که بتواند یک حرکت فیزیکی را به یک حرکت ذهنی تبدیل کند؛ هر کس که او را موقع حل مسئله دیده باشد میداند که وقتی مسئله ای ذهن داجر را اشغال کند میتواند ساعت ها بی حرکت باقی بماند
اما این مسئله ای نیست که نتواند حل کند این یک تعامل است یک نفر به دیگری جواب می دهد و راجر با این کار نمیگذارد داجر از بازی راضی باشد. ثانیه ها میگذرند و تبدیل به دقیقه ها میشوند تا اینکه داجر طاقتش تمام می شود. سرش را در چشمان تنگ می کند. داجر می گوید: «میدونم تا این حد هم ناشی نیستی. وارد صحبت میشود و برای اولین بار بعد از شروع بازی حضور پیدا می کند مهره ات رو تکون بده. اگه نخوام مهره ام رو حرکت بدم چی؟ بعد جریمه میشی و من باید حرکت کنم «اگه باز هم حرکت ندم؟؟ راجر دست های خالی اش را به داجر نشان می دهد و روی میز میگذارد میخوام با تو حرف بزنم اینجا اومد با تو حرف بزنم.» پس حرف بزن. سعی کردم اما جوابم رو نگیرم از اینجا نمیرم من جونت رو نجات دادم پس حداقل به گفت و گو بهم بدهکاری.
داجر پلک میزند خون از صورتش محو میشود و قطره ای باقی نمی ماند و مثل همیشه قیافه رنگ پریده ای پیدا میکند مجسمه مومی یک یک ریاضیدان بعد سرش را تکان میدهد و می خندد. «واقعاً؟» با تعجب و اینو بگی؟ زندگیت رو نجات دادم؟ من از خونه بیرون رفتم «اگر اون طور با قاطعیت تصمیم نگرفته بودی که در رو به روی من ببندی از خودت می پرسیدی چطور به موضوع پی بردم» راجر به داجر خیره میشود سعی میکند جلوی عصبانیتش را بگیرد؛ اما خیلی عصبانی است. داجر اخم می کند برعکس لبخندهایش با تمام دهانش اخم میکند مات و مبهوت به نظر میرسد منظورت چیه؟ کافی بود تا تمایلات نوجوانی اش سرکوب شود. با کلی آزمون و خطا، مطمئن شده بودند فقط افکارشان به هم منتقل میشود احساسات و عواطف و چیزهایی از این قبیل از این راه قابل انتقال نبودند
فقط احساسات داجر در لحظاتی که تقریباً آخرین لحظات زندگی او بود به راجر منتقل میشد. راجر با لحن عبوسیه کم خونی داشت از کار می افتاد قلب منم تقریباً از کار افتاد.» داجر یک مهره هم جابه جا نکرده و همین طور راجر من سر کلاس بودم که دچار حمله شدم چشمم سیاهی رفت زمین خوردم و وقتی به هوش اومدم فهم بلایی سر خودت آوردی میدونستم به خودت صدمه زدی و تو هزاران مایل با من فاصله داشتی و هیچ کاری از دست من برنمی اومد کردم فریاد زدم جواب ندادی. داجر رویش را برمیگرداند تا نگاهش به او نباشد خیلی بد شد دریچه سد باز میشوند. راجر عقده هایش را باز میکند چه خودش بخواهد چه نخواهد. سال ها گذشت و او نتوانست عصبانیتش را به داجر نشان دهد.