توضیحات
دانلود کتاب مستند استخوان اژدها pdf اثر تاد ویلیامز بدون سانسور
نام کتاب: مستند استخوان اژدها
نام نویسنده: تاد ویلیامز
ژانر اصلی رمان: فانتزی
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 520
معرفی کتاب مستند استخوان اژدها
جادویی سیاه در حال شکستن بندهای خود است؛ جادویی که بذر جنگی سهمگین را در دل سرزمینی آرام و صلح آمیز به نام اوستن آرد میکارد. با نزدیکشدن مرگ پرستر جان ، پادشاه بزرگ و نگهبان، دیواری که جلوی طوفان را گرفته بود فرو میریزد. اکنون پادشاه طوفان ، فرمانروای نامیرا و مرموز سیثیها، فرصتی طلایی تا پس از سالها تبعید، قدرت را پس از گرفتن و تاریکی را در سراسر جهان بگستراند…
خلاصه کتاب مستند استخوان اژدها
در این روز از روزها، در اعماق قلب خفتهی هِیهولت، در راهروهای آرام و حیاطهای پوشیده از عشقه، در اتاقکهای راهبان و اتاقهای مرطوب و تاریک، ناآرامی غریبی وجود داشت. مستخدمان و درباریان خیره میشدند و با همدیگر نجوا میکردند. در آشپزخانه، ظرفشورها از بالای ظرفشوییها نگاه های معنادار ردوبدل میکردند. به نظر میرسید در تمام راهروها و حیاط های قلعهی بزرگ، مکالمههای محرمانهای انجام میشد. شاید انتظار نفسگیر قلعه، مژدهی اولین روز بهار را میداد، اما تقویم بزرگی که در اتاق دکتر مورگنس قرار داشت، چیز دیگری را نشان میداد: هنوز ماه نواندر بود. پاییز در را نگه داشته بود و زمستان وارد خانه میشد.
چیزی که این روز را از روزهای دیگر متفاوت میکرد، یک فصل نبود بلکه یک مکان بود؛ تالار تاجوتخت هیهولت. برای سه سال طولانی، درهایش به دستور شاه بسته شده و پردههای سنگینی پنجرههای رنگی را پوشانده بودند. حتی کارگران نظافتچی هم اجازهی عبور از آستانه را نداشتند، که این امر تشویشِ سرپرست کنیزهای خانهداری را برانگیخته بود. تالار به مدت سه تابستان و سه زمستان دستنخورده باقی مانده بود، اما امروز دیگر خالی نبود و تمام قلعه شایعاتی را زمزمه میکردند. در حقیقت، در قلعهی شلوغ هیهولت، یک نفر بود که توجهش به آن تالارِ خالی از سکنه جلب نشده بود، یک زنبور در کندویی پرجنبوجوش، که وزوزهایش با بقیهی گروه هماهنگ نبود.
آن شخص در مرکز باغ پرچین، زیر تاقی نشسته بود که وسط سنگهای قرمز و ماتِ کلیسای کوچک قرار داشت و به پهلوی مجسمهی شیر پرچین تکیه داده بود. البته کسی هم حواسش به او نبود. تا اینجا روز آزاردهندهای را پشت سر گذاشته بود زنان همه مشغول کار بودند و زمانی کم برای پاسخگویی به سؤالهایش داشتند؛ صبحانه دیر و سرد شده بود. طبق معمول، دستورهای گیجکنندهای به او داده بودند و کسی وقت اضافی نداشت تا با رسیدگی به مشکلات او تلف کند… آن طرف می غلتاندند در کنار ،پیشکار ،قلعه با کـه بر سرم و هویج های له شده ای که هر روز صبح به آشپزخانه ی قلعه آورده میشدند راشل و کنیزهایش همیشه به طرزی عجیب پر مشغله بودند.
جاروهای کاهیشان را مرتب میکردند مانند گوسفندهای چموش به دنبال گلوله های خاکی می دویدند و به افرادی که اتاق هایشان را به طرزی خاصی رها میکردند، لعن و نفرین می فرستادند و عموماً افراد تنبل و شلخته را به وحشت می انداختند مکانی سایمن سربه هوا مانند ملخی میان لانه مورچه ها بود. بزرگ تر بودند و مطمئناً عاقل تر در سنی که پسرهای دیگر برای مسئولیت های مردانه سرودست می شکستند سایمن هنوز خرابکار و سرگردان بود. مهم نبود چه کاری بر عهده اش بگذارند حواسش به سرعت پرت میشد و درباره ی نبردها هرگز به جایی نمی رسد افراد زیادی این را به او گفته بودند و اکثرشان هم به نحوی وسایلی می شکستند، گم میشدند یا کارها به اشتباه انجام می شدند.