توضیحات
دانلود کتاب فرشتهها خودکشی کردند pdf اثر مهدی موسوی بدون سانسور
نام کتاب: فرشتهها خودکشی کردند
نام نویسنده: مهدی موسوی
ژانر اصلی رمان: شعر
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 115
معرفی کتاب فرشتهها خودکشی کردند
«فرشتهها خودکشی کردند» نوشتهی سید مهدی موسوی، بهعنوان نخستین اثر منتشرشده در قالب غزل پستمدرن شناخته میشود؛ شعری که مرزهای سنت و نوگرایی را در ادبیات معاصر فارسی جابهجا کرده است.
خلاصه کتاب فرشتهها خودکشی کردند
در عـمق چشمان کـسی کـه رفـته عـینک حـالا نـوارت را بـه نـرمی مـی گـذارم جای تـو، تـا من را بخوانـد زیـر پیچک!! حـالا کـه میچـرخیم من هـم فکـر کـردم به عشق کوچک، مرگ کوچک، مرد کوچک حالا کـه میچـرخـیم شایـد دوست دارم گـریـه کـنم بیربط در تـو مثـل کـودک حـالا ادای زنـدگـی را در مـیـارم در دوربـیـن زوم کـرده روی دلقـک فـرقی نـدارد اوج یا… لـذّت نـبـردی؟! حـالا رهـا شـو بـاد، بـادا، بـادبـادک! میسوزم و میسوزم و میسوت میزن طعـم گـس ِ زن در دهـان گـرم آهـک سیگار روشـن میشـود در انتـظار ِ… آتـش که زن که میزند در ذهن فـندکفرشتهها خود کشی کردند من تـیـغ را کـشتم کـنار دوش افـتـاد و… و مـلائـک جـمع میکردند مدرک!
مـامـان کـجـا رفـتـه کـجـای مـتـن امّـا آرام بـر میگـردد و زنبـیـل و سـنگک بابا شما میخواستید این واژهها را… تصویر مرد و زن درون هم (فلاش بک) مـن شـاهـد هـیچِ خـودم بـودم کـه میشد مـن شـاهـدِ… و نـاتـوانی مـتـرسـک مـن مـتـّهـم هـسـتم بـه آنـچـه پـیـش آمـد یک اشتـباه از حجم تختِ… هی مردک! ایـنجای دنـیـای مـرا شـایـد عـوض کـن پرتاب کن خود را از آن لحظه که چشمک… کات! تو نمیته وانی از خود… زندگی کن و سالـگـرد مـرگ تـدریـجـی مـبـارک. زن چادر سیاه به سر داشت از انتهای قصّه خبر داشت! آنچـه که مـرد خـواسـته بـودم میداده بود -آه! اگر داشت تصویر بیتـفاوت خود را از پشت قاب پنجره برداشت. بـا اینکـه منتـظر ننـشـسـتیمای کـاش انتـظار اثـر داشت!
حـتی بهـار خـوب کـه آمـد بر روی دوش خویش تبرداشت مردی رسـید دیرتر از هـیچ زن ازهمیشه فاصلهتر داشت یا مـرد یا هـر آنکـه کـه باشد میلی به سمت هر دونفرداشت! در بستری سپـید زمین خورد چـون آسمان مرد خطر داشت حـتـی نـگـاه صـیـّاد درباره پـرنـده نـظـر داشـت یک شعـر پشـت پنجره رد شد هـر چـند خانه حتماً در داشت! و ایـسـتـاده مـثـل مـردی ایـسـتـاده مثـل شبی کـه گـریـه کردی ایـسـتـاده له میکند در زیر پا خود را… مهم نیست میخواهدت، میخواهدت امّا مهم نیست حس میکـند هـرگز ترا… حـتماً نـدیـده در میرود مـاننـد مـرغی سـر بـریـده با هر چه دارم – از تو دارم – میستیزم دیگـر نمیخواهـم تـرا اصـلاً عـزیـزم!
هی قطره، قطره… قطره، قطره، آب گشتم بگـذار از چـشـمـان تـو پـایـیـن بـریـزم مـن عاشـقـم… بـیخود تـقـلّا میکنم هی از تـو بـه سـمت دیگـر تـو مـی گـریـزم اینجا نشـسته پـیش مـن در حلقهای زرد حـس تصرّف در تـنم در بـستـر درد… -استاد! من که مردهام، به… من چه مربوط که شعـر بایـد درس را پاره نمیکرد؟! از اول ایـن درس هی از زن نـوشـتـم هی عـشـق املا کـرد… و هی من نوشتم اصلاً کسی میفهمد این را که چرامَرد لبخـند بر لب در دل خـود گـریه میکرد. مـن عـاشقـم کـه عـاشـقم کـه غـم نـدارم غـیر از زنی کـه نیست چـیـزی کـم ندارم اصلاً چـرا من را به خود تشبیه کردید؟! خانم شـما قـلب مـرا تـشـریح کـردیـد! و خـون مـن پاشـیـد روی دسـت هاتـان من جیغ می… ساکت نشـستم زیر باران…