توضیحات
دانلود کتاب خاطرات یک بیش فعال pdf اثر ملیسا هود بدون سانسور
نام کتاب: خاطرات یک بیش فعال
نام نویسنده: ملیسا هود
ژانر اصلی رمان: عاشقانه
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات :99
معرفی کتاب خاطرات یک بیش فعال
این کتاب با نگاهی نو و الهام بخشی به اختلال توجه و بیشفعالی (ADHD)، از جنبههای ناشناخته و حتی مثبت بودن این وضعیت برمیدارد. نویسنده نشان میدهد که چگونه بسیاری از افراد بیشفعال، با وجود چالشهای اولیه، به تعداد قابلتوجهی دست میبندند. با رشد مغز و شکوفایی ابزارهای ذهنی، این افراد میآموزند که بر رفتارهای تکانشی خود غلبه کنند، کنترل بیشتری بر زندگیشان داشته باشند و مسیر موفقیت را با آگاهی و قدرت طی کنند.
خلاصه کتاب خاطرات یک بیش فعال
– بچه ای که بیش فعالی او تشخیص داده نشده – تکانشگری و بی قراری شاید چسباندن موهایم سر جایشان از آن ایده های خفنی نبود که میتوانست به ذهنم راه یابد، اما در سن ده سالگی – آهای یک بچه مگر چه کار میتواند بکند؟ من فقط چتری هایم را چیده بودم و خیلی هم زشت شدند آن قدر که دیگر نمیشد پوشاندشان مادرم قطعاً مرا میکشت بنابراین دست آخر این راه حل به ذهنم رسید چرا آنها را سر جایشان نچسبانم؟ او هرگز متوجه نمیشود و موهایم هم زمان کافی دارند که دوباره رشد کنند من جلوی آینه ایستادم و با خوشبینی و البته کمی هم ترس به ایده جدیدم نگاه کردم.
از درون میدانستم که مادرم زنی که خیلی به جزئیات اهمیت میدهد و همیشه همین طور بوده و هست هرجور هست از این طرح جامع من سر در خواهد آورد. طرز فکر من در مقام یک بچه بچه ای که بیش فعالی او تشخیص داده نشده همین گونه بود. من همیشه خودم را در چنین مخمصه هایی میانداختم که به نظر کسانی که در اطرافم بودند ناپسند بود. بیچاره مامانم من کاری کرده بودم که او شب و روز با فعالیت دائم و بیش از حد من مشغول بود، در حالی که دیگران اقوام و دوستان خانوادگی به خاطر اینکه من همیشه نیاز داشتم در تکاپو باشم از حضور من هراس داشتند.
علیرغم اینکه من تا آن موقع چیزی در این مورد نمیدانستم ولی بازهم تمام اینها تقصیر من نبود. حتی دنیای علم هم هنوز نیازمند کشف چگونگی و وضعیت این به اصطلاح بیش فعالی اختلال نقص توجه بیش فعالی است در مورد خود، من خانواده ام عقیده داشتند که من فقط یک بچه احمق شیطان هستم که نهایت تلاشم را میکنم تا این چیزی را که به آن زندگی میگویند به نحوی به پایان برسانم بزرگ شدن برای من آسان نبود من یک دختر پسرمانند بودم که در خانواده ای نظامی بزرگ میشدم خانواده ای که همه چیز و همه کس باید سر جایش میبود البته به جز من.
به نظر میرسید در زندگی من هیچ چیز سر جایش نیست – تا اینکه مادرم کنترل مرا به دست گرفت. او همیشه تلاش میکرد مرا همان دختربچه کوچکی بار بیاورد که باید باشم؛ اما در اعماق وجود من یک ولوله و هیاهوی دائمی از این مدل فعالیت وجود داشت شبیه این بود که انگار من در طول زندگیم میدانستم که اتفاق بسیار بزرگی برایم در شرف رخ دادن است اما نمیدانستم چطور باید بدون تلاش به آن دست پیدا کنم. من یک اسم مستعار داشتم ماجراجو و اگر به نظر میرسید یکسری چیزها بدون حرکت و راکد هستند خوب من کاری میکردم که در آن لحظه ای که پا به اتاق میگذارم همه چیز به هم بریزد.