دانلود رمان یهویی پسندیدمت از محدثه پاشایی
  • نام: یهویی پسندیدمت
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
  • نویسنده: محدثه پاشایی
  • صفحات: 424
نفس دختری بازیگوش و لجباز است که در دانشگاه با رادین، همکلاسی‌اش، همیشه در حال جر و بحث و کل‌کل است. هر دو مدام به دنبال راهی هستند تا دیگری را عصبانی کنند. اما پس از مدتی، رویدادی پیش می‌آید که مسیر این رابطه پیچیده را به طور غیرمنتظره‌ای عوض می‌کند...

موضوع اصلی رمان یهویی پسندیدمت:

نفس دختری بازیگوش و لجباز است که در دانشگاه با رادین، همکلاسی‌اش، همیشه در حال جر و بحث و کل‌کل است. هر دو مدام به دنبال راهی هستند تا دیگری را عصبانی کنند. اما پس از مدتی، رویدادی پیش می‌آید که مسیر این رابطه پیچیده را به طور غیرمنتظره‌ای عوض می‌کند…

مقداری از متن رمان یهویی پسندیدمت:

بعد کلی سابیدن خودمو و کلا بوی شامپو همه جا میمومد با رضایت اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم و به طرف نگین رفتم و بیدارش کردم ساعت ۹اینا شده بود نگین هم رفت حموم گفتم تا اون میره حموم منم برم صبحونه اینا بخورم و ببینم مامان اینا چیکار میکنن رفتم پایین یا جد عمم پایین چرا این شکلیه انگار بمب ترکیده بله خانواده ها همه یه طرف میرفتن جو خنده داری بود یکی لباس میپوشید یکی صبحونه میخورد یکی خونه رو جمع میکرد و هزار کار دیگه خلاصه من بیخیال سری تکون دادم و داخل آشپزخونه شدم برای خودم چایی ریختم و چند لقمه برای خودم با عسل و کرده گرفتم.

و تویی دهنم چلوندم از روش هم یه چایی میل کردم به ساعت نگاه کرد نزدیک ۱۰بود از آشپزخونه زدم بیرون که دیدم مامان و خاله آماده دارن به طرف در میرم از وضعیتشون بهتون بگم که هر کدومشون سه نایلکس پر وسیله دستشون بود جوری با عجله داشتم میرفتن که نگو نمیدونستم ازشون سوال بپرسم که کجا میرن یا بهشون بخندم. من:مامان،خاله انشالله کجا به سلامتی؟! مامان در حالی که کفشش رو برمیداشت خاله هم کفش هاشو میپوشید گفت مامان:داریم میریم آرایشگاه بابات و عرفان و دایت هم رفتن آرایشگاه یعنی پیش ارتام رفتن شما هم دیر نکنید.

به موقع برید آرایشگاه در هارو هم قفل کن یه دستی هم به خونه بکش بهم ریختست به قیافه متعجبم هم اهمیتی ندادن خداحافظی کردن و منم خداحافظی کردن و رفتن و به طرف اتاقم رفتم نگین داشت موهاشو با شلوار خشک میکرد بعد اون هم من موهامو خشک کردم و هر دوتامون موهامو جمع کردیم و دم اسبی بستیم رو به نگین همین طور که به طرف در اتاق میرفتم گفتم من:نگین فعلا ساعت ۱۰:۳۰مامان گفت که یه دستی به خونه بکشم تا تو حاضر میشی یکم خونه رو تمیز کنم بیام نگین:خو اسکول بیا بریم دوتایی تمیز کنیم که زود تموم شه…

من:راست میگیا خلاصه رفتیم پایین دوتایی خونه رو جمع و جور کردیم واقعا خیلی تمیز شده بود به ساعت نگاه کردم ۱۱:۳۰بود یا جد نگین نیم ساعت وقت داشتیم زودی به نگین گفتم و رفتیم بالا تا سه سوته حاضر بشیم. خلاصه بگم براتون من نمیدونم چیا پوشیدم و چیا برداشتم از نگین نگم براتون نمیدونست موهاشو شونه کنه یا لباس بپوشه یا لباس هاشو جمع بکنه به هر جور جون کندنی بود به آرایشگاه رسیدم فیکس ساعت ۱۲بود که جلوی آرایشگاه ترمز زدم جوننننن برگاممممم سرعت عملمون تو حلقم سولماز انقد غر زد غر زد بدبخت که خودش خسته شد.

اطلاعات رمان
  • نام: یهویی پسندیدمت
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
  • نویسنده: محدثه پاشایی
  • تعداد صفحات: 424
خرید رمان
50,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=5824
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.