دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر
لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر چکیده خلاصه رمان وسوسه های شورانگیز : رمان وسوسه های شورانگیز روایت عقد اجباری دختریه که برای جدایی، از دوست پدرش کمک می گیره که یک وکیل زبده است اما در این میان سر از عشقی در میارن شورانگیز.   مقداری از متن رمان وسوسه های شور انگیز : عقب عقب رفتم ...

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر

چکیده خلاصه رمان وسوسه های شورانگیز :

رمان وسوسه های شورانگیز روایت عقد اجباری دختریه که برای جدایی، از دوست پدرش کمک می گیره که یک وکیل زبده است اما در این میان سر از عشقی در میارن شورانگیز.

 

مقداری از متن رمان وسوسه های شور انگیز :

عقب عقب رفتم به اولین مبلی که رسیدم خودمو رها کردم روش با حرص گفتم:

– مرتیکه منتالی رو نگاه، مَردم مگه قر میده؟

به منصور نگاه کردم،کنارم دست به سینه نشسته بود و با هیچ کس قدر اون راحت نیستم، دوست باباست ،بیشتر اوقات میگم «عمو منصور» اما یه وقتایی که خیلی از دست مامان اینا حرصم می‌گیره وسطاش دیگه عمورو وامیدم ،میشه منصور…

انگار نه انگار هفده سال از من بزرگتره؛ بهش نگاه کردم، اون چشمای آبی مهربونش و موها و ریشای مرتبش با هم هماهنگی ایجاد می‌کرد که به من حس اعتماد و امنیت میداد؛ همیشه یه لبخند رو لبش بود که خیلی از اون خنده خوشم میومد، انگار خیالش بابت زندگی راحته!

به کسری اشاره کردم و گفتم: ترو خدا عمو منصور نگاه کن، مرتیکه بی‌ جربُزه‌ رو داره پا به پای دخترا قر میده.

منصور با همون لبخندی که از خنده رو لبش بود، همون مدلی باز حرف زد که انگار موقع حرف زدن کمی لبشو جلو میده که برعکس جذابش میکنه! و گفت:

– خب تو هم برو برقص.

– با اینا؟! «پوزخندی زدم و گفتم» مرتیکه دوست دخترای سابقشم دعوت کرده.

منصور با همان لبخند مطمئن رو لبش گفت: ازش بدت میاد.

به کسری نگاه کردم و تنم لرزید و گفتم:

اَی! مرده ‌شور ریختشو ببرن عمو منصور، معلومه که بدم میاد ازش حالم ازش بهم میخوره

در حالی که همیشه همین مدلی حرف میزدم یعنی شونه‌هامون بالا گرفتم و پنجه‌های دستمو جلوی دهنم جمع میکردم گفتم:

اصلاً نمیتونم تحملش کنم، نگاه کن به دستم اشاره کردم و گفتم: مور مور شد دیگه منصور باز اون لبخند ژکوندش رو لبش بود و بیشتر به طرفم چرخید و روبروم شد و آروم و شمرده گفت:

– پس چرا باهاش ازدواج کردی؟

با تعجب دوباره شونه‌هامون بالا دادم و پنجه‌ی دستامو جمع کردمو مقابلم در حال ادای حرفای تکونشون میدادم. گفتم:

من؟ من غلط بکنم اینو انتخاب کنم، منو وادار کردن منصور

«با حرص گفتم»:

تو چطوری خبر نداری تو صمیمی ‌ترین دوست بابایی! این گنده بک گولاخ انتخاب منه؟! تنم باز لرزید،به کسری نگاه کردم…حالم ازش بهم میخورد! نگاش کن شبیه فیلم ترسناکه.

با غصه منصورُ نگاه کردم و منصور برعکس همیشه لبخند از لبش محو شد و جدی نگام کرد و با اون صدای بمش گفت:

– یعنی چی وادارت کردند؟ یعنی چی وادار شدی؟! داریوش حرفی نزد یهو اومد گفت مایا رو شوهر دادیم رفت.

با حرص و یه بغض پنهان گفتم:

– نزده چون شما ایران نبودی، عمو منصور این گنده بک شَتَر شلخته وارد کننده داروهای MS، مرتیکه‌ ی دزد با خیلی از دکترا قرارداد داره که به مریض‌هایی که حتی یکی دو تا علائم MS دارند و ممکنِ که اصلاً MS هم نباشه…

اما چون با دکترا قرارداد داره که اونا تشخیص MS بدن و بفرستند برای تهیه دارو که این آقای بی‌ شرف کثافت داروهاشو بفروشه، منصور حالم ازش بهم میخوره، من با این عوضی آشغال برای چی باید زندگی کنم؟ به خاطر پول با جون مردم بازی میکنه، بعد میتونه راحت اینجا این وسط قر بده؟! بعد بابای من میخواد بزنه تو این کار به این…

منصور همینطور هاج و واج نگام میکرد گفتم: «گوش میدی منصور؟»

با حرص گفتم: منو فروختن انگار،‌ معامله کردن گفتن مایا واسه تو ،یه جا برای من باز کن؛ منصور از دست مامان و بابام کجا فرار کنم؟ آخه کی گفت این دو تا بچه‌ دار بشن؟ اون از زندگیشون که شبیه فیلم فانتزیه اینم از شوهر دادن من.

«شونه‌ هامو بالا دادم و باز با حرص گفتم»: اصلاً من نمی‌خواستم ازدواج کنم من تازه ارشد قبول شدم، خودمو کشتم، هدف دارم گند زدن تو هدف ‌های من…

منصور با تعجب گفت: مایا تو فسقلی چطوری زیر بار این حرف رفتی؟ چطوری قبول کردی عقد کنید؟

– منصور نبودی، نبودی دیگه، اصلاً چه موقعه سفر بود، این زن و شوهر پدر منو درآوردن، منصور منو با گریه… با گریه‌ ها، عقد کردن، عاقد، عاقد که یه غریبه است میگفت «بابا جان، عقد با نارضایتی قبول نیست منصور زیر کل امضاهام فحش نوشتم».

«منصور وسط تعجب و ناراحتی خنده‌اش گرفت و گفتم:

«به خدا نوشتم لعنت به داماد، کله‌ ی پدر داماد…» «منصور زد زیر خنده و با بغض گفتم»: عمو منصور نخند، تو رو خدا تو درکم کن. به خدا من یه روزم با این لش نمیرم زیر یه سقفا،چندشم میشه نگاش میکنم.

«منصور اخم کرده بود و جدی گفت»: داریوش آدم این حرفا نیست!

– نیست؟ نیست؟!!! نبود! شده! طمع عمو منصو، طمع داره پدر و مادر منو میکشه، منصور به خاطر پول زیر آب همو میزنند آخه این زندگی که شما دو تا دارید حاضرم قسم بخورم مادربزرگ پدربزرگام گفتن شما دو تا بچه ‌دار بشید که زندگی کنید، ما پول میدیم به شما اینا هم همون شب دست به کار شدن.

«منصور لبشو با خنده گزید و کف دستشو آروم به پشتم زد و با غصه گفتم»:

– عمو منصور من دارم دیوونه میشم پریروز مسابقه داشتم، نتونستم شنا کنم وسط راه حالم بد شد قلبم گرفته بود! زنگ زدم به مامان و بابا، مامان گفته عروس دارم بابا هم تلفنُ جواب نداده!

منصور نگران نگام کرد و گفت: چرا زنگ نزدی حداقل من بیام دنبالت.

عاصی شده به اطراف نگاه کردم و گفتم: شما که تازه پریروز از سفر اومدید.

منصور: خب باشه، حالت بد بوده.

– من مگه پدر و مادر ندارم؟! آخه منصور این چه وضعشِ وقتی یه دختر رو تو شونزده سالگی و پسرُ تو بیست سالگی بفرستند خونه بخت میشن ننه و بابای من، نگاشون کن!

«مامان سرخوش سرخوش با عجله نزدیک میشد در حالی که می‌گفت:

«مایا… مایا! این چه لباسیه پوشیدی؟! نگاش کن نُچ نُچ وااای آبروریز! تو بدبختی؟ نداری؟ یه کمد لباس کم آوردی؟ میخوای آبروی منو ببری، برو اون لباسی که برات خریدمُ آوردم، پاشو… پاشو برو اونو بپوش».

به سر و وضع خود مامان نگاه کردم، شبیه دخترای سی ساله بود دست کم ده سال جوون‌ تر. انقدر عمل کوفت و زهرمار کرده، اصلاً مادر من این شکلی نبود که!

موهای بلوند اکستنشن کرده‌ شو یه شینیونی کرده بود و تاج هم گذاشته بود،یه لباس بلند شب طلایی هم پوشیده بود انگار عروسی عمه‌ اشِ!

– من راحتم! والله انقدر مادر تو به خودت رسیدی که دیگه کسی جز تو نمی درخشه.

مامان با خنده به منصور نگاه کرد و گفت: ببین چی میگه!

– والله! کو اون بابا؟ الان سه چهار تا اراذل اوباش‌ های جمع میان دورت میکنند.

مامان: پاشو حرف نزن، بابام کو؟ بابات الان دور خودشون زن پر کرده داره دلقک‌ بازی درمیاره.

– خوبه شبیه پاریس هیلتون و شوهرش شدید.

«به منصور نگاه کردم و گفتم»: اونا هم با هم میرفتند مهمونی شب یادشون میرفت با هم اومدند، این با یه دختر دیگه دوست میشد اون با یه پسر دیگه.

مامان: واااای! عین داریوشی فقط فک بزن، پاشو میگم «با حرص بیشتر گفت»: آبروریز! همه با لباسای رسمی اومدن بعد تو با تیشرت و شلوار جین؟ خیر سرت تو زن کسری هستی باید الان تو مجلس تک باشی.

– من به هفت جد قبل و نسل بعدم خندیدم که زن کسری هستم.

مامان با حرص گفت: منصور جان! نگاش نکن یه چیز بهش بگو، قربون شکلت که تو همچین لبخند میزنی و نگاش میکنی انگار داری فیلم مورد علاقتو نگاه میکنی!

منصور: راحته دیگه کتی جان چرا اذیتش میکنی؟

مامان: منصور جان نگو! این روش زیاد هست. آبروی مارو جلوی کسری داری میبری مایا.

– جلوی کسری؟!!! هِه اون خودش ته بی ‌آبروییِ نگاش کن «داشت وسط مجلس کمرشو میچرخوند دخترا هم دوره‌اش کرده بودند و می‌ خندیدند اونم کیف می‌کرد.

«باز مور مورم شد تنم لرزید و گفتم»: مرده‌ شور ریختشو ببرن سر قبرش بشینم، خدایا منو بکش قبل اینکه خونه‌ ی این مرتیکه برم.

مامان دستمو گرفت و کشید که بلند بشم و گفت:

– پاشو چرت نگو، منصور تو یه چیزی بگو.

منصور خیلی جدی گفت: خودش راحته، مهم خودشه، چشه مگه؟!

مامان با تعجب و یکه خورده گفت: منصور! من میگم بهش یه چیز بگو پاشه تو طرفشو میگیری؟! تو خودت رسمی پوشیدی این زن کسری است ،همه با تاکسی دو لباس شبن بعد زن کسری صاحب مجلس با تیشرت و شلوار و کتونی.

پایین تیشرتمو پایین‌تر کشیدم و با حرص گفتم: مرده‌ شور اون کسری و مجلسش.

منصور: من که همیشه در همه حال همین شکلی هستم تو تا حالا منو غیر این دیدی؟! چون من اینطوری راحتم.

«مامان غش غش خندید و زد به شونه‌ی منصور، صورتمو از حرکت مامان جمع کردم و گفتم:»

– مامان باز مستی‌ها! اُه… بابا؟ بابا… اوووه! «بابا غرق بگو بخند بود با حرص گفتم»: حالا کی میخواد جوّ و از بابا بگیره! «به منصور نگاه کردم و گفتم»:

– بدم میاد که بیشتر از ظرفیتشون میخورن.

کسری اومد جلوی مامان و تو بغلش گرفت و قلچ مولوچ محکم بوسیدش اینور صورتشو اونور صورتشُ… چندشم شد باز تنم لرزید،منصور با لبخند معروفش نگام کرد و کسری محکم و تشدید وارد گفت:

ماااچ! ماااچ! به این میگن، مادرزنم به این میگن.

«به قد و بالای مامان اشاره کرد و مامان غش کرد از خنده و به مامان با عصبانیت و تشر نگاه کردم، قسمت دکلته‌ی لباسش سُر خورده بود تا کجا اومده پایین با چشم اشاره کردم، بکش بالا بالا، اره اوره شمسی کوره عارو ناموستو دیدن اَه!»

مامان لباسشو بالا کشیده و کسری رو به من نوک پنجه‌ های جمع شدمو بوسید و گفت:

– جووووون! «از جا بلند شدم و با حرص گفتم»: درد بابااااااام. «اومدم برم کسری گفت»: کو نشان مادر در دختر هان؟

نگاش کردم و گفتم: من از پرورشگاه اومدم خوبه؟

راهمو تند کردم و به طرف یکی از اتاقا خواستم برم که بابا یهو وسط حرفش منو دید گفت:

– عه مایا! بابا جون! اومدی تو دخترم!

– ای بابا! بابا تو هم که همیشه آخر صفی!

بابا اومد جلو بغلم کرد و سرمو بوسید گفت: من ندیدمت که بابا جونم! با کی اومدی تو؟!

– خودم با دست و پاهام اومدم.

بابا: کسری نیومد دنبالت؟

بابارو نگاه نگاه کردم و گفت: دِ! چیه!

– خوبی؟ کسری که اینجا بود! من از فرهنگسرا اومدم خیر سرم امشب اجرا داشتم.

بابا- عه! مگه امشب بود.

چشمامو ریز کردم و با تمسخر گفتم: تو که اصلاً خبر نداشتی ادا درنیار.

 

 

رمان پیشنهادی مشابه این مطلب:

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان دختر خوب از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان حس ممنوعه از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان رابطه از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان تب داغ هوس 1 از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان تب داغ هوس 2 از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان اغواگر از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان بازی خصوصی از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان عشق 52 هرتزی از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان شاه و نواز از نیلوفر قائمی فر

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=520
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.