نحوه دانلود رمان رایکا
نحوه دانلود رمان رایکا معرفی رمان رایکا : رمان رایکا روایتی جذاب از پسری به نام رایکا است که عاشق فرد اشتباهی شده و بی‌خبر از پدرش که آن دختر را با پول از او دور کرده، در راه عشقِ غلیظش به او، دچار فراموشی می‌شود. رزا که فردی مناسب برای اوست و عاشقانه می‌پرستش، از سمت پدرش برای زندگی با او ...

نحوه دانلود رمان رایکا

معرفی رمان رایکا :

رمان رایکا روایتی جذاب از پسری به نام رایکا است که عاشق فرد اشتباهی شده و بی‌خبر از پدرش که آن دختر را با پول از او دور کرده، در راه عشقِ غلیظش به او، دچار فراموشی می‌شود. رزا که فردی مناسب برای اوست و عاشقانه می‌پرستش، از سمت پدرش برای زندگی با او انتخاب می‌شود ولی از آن‌جا که رایکا هنوز عاشق عسل است، دچار چالش می‌شود. رمان رایکا پرفروش بوده و تا سال‌ها بعد هم جزو کارهای پیشنهادی مخاطب‌ها به هم شمار می‌رفته. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی‌ بربیاید. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 474صفحه، در سال1386 از نشر شقایق منتشر شده است.

 

مقدمه رمان رایکا :

سایه های تردید در کوچه های مهتابگون شب به دنبالم روان شدند. نمی دانستم بگریزم یا گامهایم را کند کنم و به پشت سر بنگرم تا ببینم او کیست که چون سایه ای در پیام روان شده است. در روشنایی مهتاب، چشمانم به قامت بلندی افتاد که قلب لرزان مرا در خود مچاله کرد! آیا باید باور می کردم که او آمده؟ در سطر سطر دفتر زندگی ام جستجو کردم و در میان کاغذهای کاهی خاطراتم به دنبال جواب این سؤال گشتم و گشتم اما همه تلاشم بیهوده و عبث بود و در میان مه تردید بازهم به او نگریستم و نگاه بی قرارم را به چشمان ژرف و آسمانی اش دوختم و از شبنم شرم، صورتم مرطوب شد.
آیا باید باور می کردم لحظه های نفس گیر فراغ زمانی که تمام وجودم لبریز از بغضی بی انتها شده و سرگشته و پریشان، سینه ام انباشته از غمی جانفرسا، نفس کشیدن را برایم حرام کرده بود به سر رسیده؟ لحظه هایی که در تنهایی اتاقم به او و به آن نگاه ویران کننده می اندیشیدم؛ به او که تمام خستگی های عالم بی حضورش بر شانه های نحیفم سنگینی می کرد و قامت خسته من در زیر فشار این غم له می شد و فرو می ریخت و هر شامگاه در کوچه های بی انتهای دلش قدم می زدم بی آنکه او باشد تا در کنارم گام بردارد و در پهنه کویر شعرهایش مهمانم کند و گیتار عشق را به یاد من و برای من بنوازد! در مرز میان خواب و بیداری بودم و ترنمی الهام بخش و زیبا مرا در خلسه ای باور ناشدنی فرو برده بود. نرمی قطرات باران و ترنم صدای زیبای آن در هنگام برخورد با سختی زمین باز هم مانع شد با پاهای خیال همراه شوم و چون سالیان درازی با خود نجوا کنم که ای کاش آن لحظه و آن ثانیه بار دیگر تکرار میشد و این بار من با تمام وجود سعی در حفظ او
می کردم، اما چه زود و به چه سهولت او را از دست داده بودم.
برای دلتنگی خودم اشک ریختم و باز هم مه غلیظ روبروی چشمانم کنار رفت و باز هم آن قامت… چشمانم را به هم فشردم تا بر باورم بیفزایم و بازهم نگریستم؛ در کنار دیوار و در میان درختانی که سایه های خود را بر زمین مهمان کرده بودند او را دیدم نه باور کردنی نبود امروز دیگر من در رویا و خیال غرق نبودم. او آمده بود و چند گام بیشتر با من فاصله نداشت؛ فاصله ای به اندازه یک قلب، یک احساس یک… دلم می خواست می گریستم. دلم می خواست فریاد می زدم و ناله سر می دادم تا خود را از زیر این فشار می رهانیدم. چشمانم را بر هم گذاشتم و بار دیگر که باز کردم او نبود حتی سایه ای هم از او بر روی سنگفرش کوچه نمانده بود و من فقط در حسرت باز از دست دادنش گریستم.
فهیمه سلیمانی
زمستان ۸۳

 

خلاصه رمان رایکا :

رمان رایکا قصه‌ای عاشقانه دارد. آقای بهنود، پدر رایکا، برای دور کردن پسرش از عسل دست به هر کاری می‌زند. او با دریافتن این مطلب که عسل در گذشته‌ ازدواج ناموفق داشته، به او پیشنهاد می‌کند در مقابل مبلغ هنگفتی پول از رایکا دست بکشد. رایکا نیز مجبور می‌شود برای بهبود حال مادرش، که دچار حمله‌ی قلبی است، با آن‌ها موافقت کرده و به خواستگاری رزا برود. رزا که از اولین دیدار عاشق رایکا شده به سرعت پاسخ مثبت می‌دهد، ولی حتی در روزهای نامزدی و مراسم عقد نیز رایکا را ناراحت می‌بیند. دو ماه پس از نامزدی، رایکا به او اعتراف می‌کند که دلبسته‌ی دیگری است و او را تنها می‌گذارد. رایکا به سراغ عسل می‌رود ولی متوجه می‌شود که او مدت‌هاست از آن‌جا اسباب‌کشی کرده است و به همین علت دچار استرس و فراموشی می‌شود. رزا به عنوان پرستار به خانه‌ی او می‌آید و مراقبت از او را به عهده می‌گیرد. رایکا هر روز درباره‌ی عسل حرف می‌زند و باعث ناراحتی رزا می‌شود. رایکا کم‌کم به حضور رزا عادت می‌کند و از دیدن غمی دائمی در چشمان او تصور می‌کند که او نیز عاشق فرد دیگری است. در پی اتفاقاتی پای عسل به زندگی آن‌ها باز می‌شود. رایکا که به تازگی متوجه‌ی اشتباه خویش در عشق به عسل شده است در مواجهه با او تمام گذشته را به یاد می‌آورد، ولی رزا که از ملاقات او با عسل آگاه شده او را ترک می‌کند. رایکا پس از چند روز افسردگی به همراه خانواده‌اش مجددا به خواستگاری رزا می‌رود.

 

مقداری از متن رمان رایکا :

با ضربه ای که به در خورد، سرش را بالا آورد و به در نگریست:
ـ بفرمایید.
در به آرامی باز شد، دختری با صورت ظریف و بینی قلمی و ابروهای بلند و خوش حالت داخل شد و روبروی او ایستاد. رایکا به صندلی چرمی اش تکیه داد و در حالیکه خودنویس داخل دستش را تکان می داد، به مغزش فشار آورد تا چهره دختر را بیاد آورد. اما هرچه اندیشید بی نتیجه بود. به همین خاطر بار دیگر به برگه های روی میز روبرویش خیره شد و با بی توجهی پرسید:
ـ بفرمایید … امرتون.
دختر جوان من من کنان گفت:
ـ ببخشید، سرمدی هستم، رزا سرمدی.
رایکا بی توجه به او، باز هم کلماتی را روی کاغذ روبه رویش یادداشت کرد و پرسید:
ـ اسم شما باید چیزی رو بیاد من بیاره؟
دختر با لحنی آرام گفت:
ـ بله،من از امروز قراره به عنوان مترجم شرکت …
رایکا سرش را بالا آورد و از پشت عینک، کمی چشمهایش را ریز کرد و دقیق تر به صورت او نگریست.اکنون بیاد میاورد که چهره او را کجا دیده است! دو روز پیش در میان فرمهای درخواست کار، نام او را دیده و از منشی اش خواسته بود تا با او تماس بگیرد، او هم ساعتی بعد آمد و بعد از گفتگو کوتاهی قرار بر آن شده بود که از امروز به عنوان مترجم شرکت، کار کند. رایکا که از برخورد خود خجل شده بود، از جا برخاست و با تواضع گفت:
ـ بله بفرمایید خانم…
اما هرچه به ذهنش فشار آورد نام او را به یاد نیاورد، به همین خاطر لبخندی بر لب راند.
ـ بله ببخشید! لطفا بفرمایید…
ـ سرمدی هستم.
ـ اوه بله، البته، بفرمایید خانم سرمدی، ظاهرا شما کاملا وقت شناس هستید.
رزا روی مبل چرمی روبه روی میز مدیر عامل لم داد و در حالی که یک پایش را روی پای دیگر می انداخت، به صورت جدی و بی حالت رایکا نگریست. در نظر اول چهره او بیشتر شبیه مردان رومی بود، صورتی استخوانی و بینی باریک و قلمی و لب و دهانی کوچک و محکم، بله او کاملا شبیه مردان رومی بود و بر خلاف صورت ظریف و زیبایش، جدیت خاصی داشت که با آن همه زیبای هماهنگی نداشت. رزا هنوز در افکار خود غرق بود که لحن ملایم رایکا او را بخود آورد:
ـ متوجه عرایض بنده شدید خانم سرمدی؟
رزا دستپاچه جواب داد:
ـ بله، بله آقای بهنود!
ـ پس بفرمایید کارتون رو شروع کنید. موفق باشید.
رزا از روی صندلی برخاست و گامی به سمت در اتاق برداشت، اما لحظه ای بعد همان جا ایستاد. او اصلا متوجه نشده بود که باید برای انجام کارهایش به کدام اتاق برود و چه وظایفی را بر عهده دارد! با اعصابی درهم، لب زیرینش را گزید و در دل نالید: «اه از همین الان دختر حواس پرتی جلوه می کنم! دختر حواست کجاست؟»
ـ با من بودید؟
رزا سراسیمه به پشت سر نگریست و چشمان نگرانش را به صورت جدی و غیر قابل نفوذ رئیسش دوخت. باید اعتراف می کرد که حواسش نبوده و متوجه توضیحات او نشده، این بهترین راه ممکن بود. به همین خاطر به سختی آب دهانش را فرو داد و گفت:
ـ من، من باید کجا برم؟
رایکا عینک را از چشمانش جدا کرد و با دیدگان متعجب به او نگریست:
ـ من چند دقیقه پیش …
ـ بله، بله می دونم اما متاسفانه من …
ـ شما باید حواستون را بیشتر جمع کنید. من دوست دارم کارمندانم حواسشون فقط به کار باشه. اینجا فرصتی برای تکرار دوباره حرف نیست.

رزا بسختی بغضش را فرو داد. در اولین حضورش در محل کار، دختر سر به هوا و حواس پرتی به نظر آمده بود و اجازه داده بود مورد توبیخ قرار بگیرد. .اما به نظرش اشتباهش آنقدر جدی نبود که رئیسش اینگونه خصمانه او را مورد سرزنش قرار دهد. به سختی جلوی ریزش اشکهایش را گرفت و با صدایی مرتعش و لرزان گفت:
ـ دیگه تکرار نمی شه.
رایکا بی توجه بحال منقلب او سر به زیر انداخت و شاسی تلفن روی میزش را فشرد و در همان حال گفت:
ـ لطفا خانم سرمدی رو به اتاق آقای شهبازی راهنمایی کنید.
و بعد بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، خودنویس را روی کاغذ روبرویش کشید و گفت:
ـ آقای شهبازی شما رو راهنمایی می کنه.
رزا سر به زیر از اتاق خارج شد. از همان لحظه اول، خوب ظاهر نشده بود. شاید باید به نصیحت پدرش گوش می کرد و از خیر کار کردن می گذشت و یا لااقل طبق پیشنهاد او در شرکت دایی اش مشغول به کار می شد. اما با یاد آوری اینکه در شرکت دایی مجبور بود هر روز با برادر زن او روبرو شود و به تملق های بی سرو ته اش گوش بسپارد، پشیمان شد .نفس عمیقی کشید و با گامهایی محکم بسمت منشی رفت. او هم از پشت میز برخاست و بسمت اتاق دیگری رفت و چند ضربه به در زد ، بعد وارد اتاق شد و لحظه ای بعد که دوباره بازگشت گفت:
ـ آقای شهبازی منتظر شما هستند.
رزا بار دیگر نفسی تازه کرد و این بار با ضربه ای آرام وارد اتاق شد. باز هم مردجوانی پشت میز نشسته بود و برخلاف مدیر عامل شرکت، کاملا منتظرش بود! با ورود رزا، با ادب کامل از جایش برخاست و همراه با لبخندی که آذین بخش صورتش شده بود به مبل چرمی نزدیک میز اشاره کرد و گفت:
ـ بفرمایید خانم سرمدی؛ خیلی خوشحالم که شما رو ملاقات می کنم!
رزا که غم چند دقیقه پیش را کاملا فراموش کرده بود، لبخندی کمرنگ بر لب راند و روی مبل نشست. آقای شهبازی دستهایش را زیر چانه ستون کرد و مستقیم به او نگریست:
ـ چه کمکی می تونم به شما بکنم؟
ـ اگر لطف کنید و وظایف منو بگید ممنون می شم.
ـ بله، بله البته. اما می تونم بپرسم چرا آقای بهنود این افتخار رو نصیب من کردن.
رزا سرش را به زیر انداخت و صدایش را کمی پایین آورد و گفت:
ـ ایشون توضیح دادن ، اما من برای لحظه ای توجهم جای دیگری معطوف شده بود.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان رایکا :

رمان رایکا از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی فهیمه سلیمانی :

فهیمه سلیمانی متولد آبان ماه سال 1357، نویسنده رمان و فیلم‌نامه نویس ایرانی می باشد. ایشان مدرک کارشناسی کارگردانی سینما دارد و فارغ التحصیل دوره عالی فیلمنامه نویسی از حوزه هنری است. فهیمه سلیمانی نه تنها از نویسندگان موفق از سال ۱۳۷۹ تا کنون است، بلکه نویسنده فیلمنامه بسیاری از فیلم‌های موفق، و همچنین تهیه کننده ی بسیاری از آن فیلم های سینمایی و سریال های به نام می باشد. این نویسنده بیشتر در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی قلم می‌زند.

 

آثار فهیمه سلیمانی :

رمان شبگرد – انتشارات شقایق
رمان دیوار شیشه ای – انتشارات شقایق
رمان قصر یخی – انتشارات شقایق
رمان رایکا – انتشارات شقایق
رمان بغض تنهایی – انتشارات هژبر
رمان چشم های بارانی – انتشارات شقایق
رمان برایم بمان – انتشارات شقایق
رمان دوشیزه– انتشارات شقایق
رمان لولی وش – انتشارات علی
رمان پامنار ـ انتشارات علی

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=4491
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.