نحوه دانلود رمان سرآغاز وارونگی
نحوه دانلود رمان سرآغاز وارونگی معرفی رمان سرآغاز وارونگی : رمان سرآغاز وارونگی روایت عطرین است. دختری که ذهن و روحش به خاطر گذشته‌ی پر از چالشش، دچار تغییر و وارونگی شده. این رمان بار احساسی و منطقیِ درستی داشته و از اهمیت نقش افراد مختلف در روند خوب یا بد زندگی و تصمیم‌های مهم اطلاعات می‌دهد. رمان روایت‌های خواندنی‌ای داشته و ...

نحوه دانلود رمان سرآغاز وارونگی

معرفی رمان سرآغاز وارونگی :

رمان سرآغاز وارونگی روایت عطرین است. دختری که ذهن و روحش به خاطر گذشته‌ی پر از چالشش، دچار تغییر و وارونگی شده. این رمان بار احساسی و منطقیِ درستی داشته و از اهمیت نقش افراد مختلف در روند خوب یا بد زندگی و تصمیم‌های مهم اطلاعات می‌دهد. رمان روایت‌های خواندنی‌ای داشته و بار احساسی بالایی دارد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی‌ بربیاید. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 768 صفحه، در سال 1402 از نشر شقایق منتشر شده است.

 

مقدمه رمان سرآغاز وارونگی :

نگاهم روی صحنه ی رو به روم خشک می شه. پلک نمی زنم، نفس نمی کشم، حرکتی نمی کنم. نگاهشون می کنم و از دورن فرومی ریزم. این بار بدتر از همیشه، حقارت آمیزتر از همیشه، خسته تر از همیشه!
نگاهم می کنه؛ نگاهی که زیاد هم متعجب نیست. خجالت زده؟ انگار اون هم نیست. حتی شاید طلبکار و حق به جانب هم باشه.
اشکی از چشم های بازم روی گونه م راه می گیره. می خوام چشم ببندم، حتی پلک های نامردم هم در حقم خیانت می کنند.
ـ مگه نگفتی امشب نمیاد خونه؟
چشم از امید زندگیم می گیرم. انقدر خسته و دل گرفته هستم که دیگه تحملم تموم شده.
ـ واسه چی اومدی؟!
اومدنم اشتباه بود، و باید این اشتباه رخ می داد تا همه چیز برای همیشه تموم بشه. قدم اول رو که بر می دارم، سرگیجه می گیرم. دستم روی شکمم می شینه. نگاهم رو پایین می کشم و به شکم دردناکم نگاه می کنم. هیچی حس نمی کنم، چقدر خالی و کوچیک شده!
– کجا میری؟
قدم دوم و برنداشته، بالاخره پلک هام روی هم می افتند، اما… بیچاره زنی که امشب هیچی نداره؛ حتی یک رویا!
– آوات!
جوابی به کسی که اسمش و صدا کرده نمی ده.
– صبر کن عطرین!
به پاهای سست شدهم التماس می کنم که کمی من و تن خسته و قلب آزرده م رو یاری کنند تا بتونم برای همیشه از این عطرین کثیف و خوار خلاص بشم.
– وایسا ببینم!
پاهام صدای التماسم رو می شنوند. قدم هام رو تند می کنم و صدای هق زدن هام به گوشم می رسه. چه شکست بزرگی! حقیقت، در مقابل تمام باورهایی که ساختم، قد علم کرده و با بی رحمی ریشخندم می کنه.
نگاهم بین پله ها و آسانسور و طبقه بالا و پایین می گرده، اما نیم نگاهی به پشت سرم نمی اندازم. بذارحقیقت سیاه همون جا بمونه، نفس نفس می زنم.
منگ و ابله به نظر می رسم. کجا برم؟!
– بیا تو… کجا می خوای بری؟
صدای عصبیش باعث می شه تن گر گرفته م یخ بزنه. امشب نه جنجالی هست، نه عصبانیتی و نه بحثی؛ حتی گلایه ای هم نیست.
پله های طبقه ی بالا رو از نظر می گذرونم. فکری لبخند روی لبم می آره. لبخند به هق زدن های زجرآور تبدیل می شه. پله ها رو با سرعت بالا میرم.
– عطرین!
داره پشت سرم میاد. از اینکه دستش بهم برسه تنم می لرزه.
– کجا میری؟! وایسا!
صداش نشون میده ترسیده. چرا؟! مگه نگفت دلش می خواد همه چی تموم بشه؟
ـ بهت می گم وایسا! کجا میری؟
نمی دونم چه قدرتی پیدا می کنم که طبقه ی سوم رو با این سرعت پشت سر می ذارم. به شدت نفس نفس می زنم. به شدت هق میزنم و بلند و دیوونه وار می خندم. در پشت بوم رو باز می کنم. موجی از هوای تازه روی سرم آوار می شه. دست روی سینه ام می ذارم و دور تا دور رو حریصانه نگاه می کنم.
پرواز، توی یک شب آروم و صاف، این آرزوی من نیست؟
– عطرین!
قلبم می ریزه و با ترس به عقب نگاه می کنم. لرزی به تنم می افته و قدم هام رو عقب می کشم. نکنه یک وقت بی رحمی کنه و مانع از پروازم بشه؟!
قامت بلندش، با چشم های ترسیده! دیدم تار می شه. چشم های ترسیده ش رو دوست دارم. با احتیاط قدمی به جلو برمی داره.
ـ می خوای چیکار کنی؟!
قدم بعدی رو که برمی داره، با ترس صدام رو بالا می برم.
– جلو نیا!
سر جاش میخکوب می شه. اشک های لعنتی نمی ذارند و حشت نگاهش رو خوب ببینم. تمام خاطرات خوب و بد از ذهنم می گذرند. می دونه که به خاطرش چقدر دیوونگی کردم؟! اون چی تعبیر کرد!
ـ می خوام تمومش کنم!
می ترسه و من چقدر محتاج این ترسیدن بودم.
ـ چی می گی احمق؟! چی و تموم کنی؟
می خواد باز هم قدمی برداره. بلندتر و دیوونه تر داد می زنم:
– گفتم جلو نیا!
دست هاش رو بالا می گیره. چقدر لرزش دست هاش برای من خواستنیه.
ـ خیلی خوب… خیلی خوب! جلو نمیام. همون جا وایسا، قول می دم جلو نیام. کاش همیشه انقدر من رو می دید. نگاهم رو ازش نمی گیرم. کاش همیشه انقدر دلواپسم بود.
عقب تر میرم. کمرم به حصار کوتاهی که دور تا دور پشت بوم کشیده شده می خوره. به خودم می لرزم.
– عطرین… قربونت برم! دیوونه بازی در نیار. بیا با هم حرف بزنیم.
دستم روی لبه ی دیوار می شینه. تمام زجرها تموم می شه، اگر از این مانع کوتاه بگذرم.
ـ به خاطر تو می خوام تمومش کنم.
حالا دیگه رنگی به صورت نداره.
– فقط به خاطر من!
بر می گردم و وقتی ارتفاع رو می بینم، تمام تنم می لرزه.
ـ به خاطر تو از همه چی می گذرم.
ـ می فهمی چیکار داری می کنی؟! تو رو خدا بچگی نکن!
بچگی! خنده داره که هنوز من رو بچه می دونه.
ـ به خاطر تمام بچگیام ببخشید.
صداش می لرزه، حس می کنم داره از ترس قالب تهی می کنه.
ـ شوخی بسه… بیا کنار دیوونه! اونجا خطرناکه!
چقدر قشنگ و خالصانه خواهش می کنه.
ـ با من این کارو نکن دیوونه، با زندگی مون این کارو نکن!
لحظه ها، روزها و ماه های قبل جلوی چشمم جون می گیرند. زندگی مون! نه، زندگی وجود نداره. خودم رو بالا می کشم و روی لبه ی دیوار می شینم. نگاهش رنگ مرگ می گیره.
– خسته م، دیگه نمی خوام به اون زندگی برگردم.
دست خودش نیست که جلو میاد و به جیغ زدن های من توجه نمی کنه.
ـ باشه، غلط کردم! از اون دیوار بیا پایین احمق. نکن این کارو عطرین! به خاطر من بیا پایین. غلط کردم قربونت برم. بیا با هم حرف بزنیم. دیگه به اون زندگی برنمی گردیم. بیا اینجا…
آوات فاصله ای ازم نداره.
– بیا زندگی من! ببخشید بیا پایین خوشگلم، عطرین… دستت و بده به من.
نگاهم به سمت دستی که به شدت می لرزه کشیده می شه.
ـ دستت و بده من. بیا بریم خونه با هم حرف می زنیم. اصلا هر چی تو بخوای.
هر کاری بگی می کنم اذیتم نکن ببخشید! از اونجا بیا پایین.
انگار تمام تنم پر شده از کرم های ریز و درشت و این کرم های گوشتخوار دارند زیر پوستم وول می خورند. چقدر از برگشتن به زندگی نکبت گرفته ی روزهای قبل بیزارم!
به آسمون نگاه می کنم. چقدر صاف و پر آرامشه نفس بلندی می کشم و
آخرین نگاهم رو به مرد حقیقت ها و رویاهام می اندازم.
ـ به خاطر تو…
قبل از اینکه دستش بهم برسه، چشم روی چشم های دیوونه ش می بندم و خودم رو رها می کنم.
صدای نعره ی بلندش، تکرار اسمم، لبخند من، جون دادن اون خلاصی من!
به آرامش می رسم!

 

خلاصه رمان سرآغاز وارونگی :

رمان سرآغاز وارونگی، داستان دختری جوان به نام عطرین است که ذهنیت و عواطفش به خاطر گذشته‌ی مبهم و پرماجرایش، دچارِ وارونگی پیچیده‌ای شده است.
عشق دیوانه‌وارش به آوات، پسر عکاسی که همسایه‌شان است، او را به سمت راهی می‌کشد که پر از نقاط تاریک است.
توی این راه تاریک، رسوایی را به جان می‌خرد… و با شروع زندگی عجیب‌شان، گذشته‌ی وارونه آغاز می‌شود و رازهایی که برملا می‌شود…

 

مقداری از متن رمان سرآغاز وارونگی :

نگاهم از صورت جذاب و لبخند کم رنگش کنده نمی شد. آه از این همه دوری و این همه دیده نشدن. چشم های سیاهش از این زاویه برق می زنند. ابروهای پر صورت استخوونی و موهای سیاهی که به جذابیت انکار ناپذیرش افزوده بود. ته ریش اون رو مردونه تر کرده بود. چقدر به دوربینی که توی دستش آواره شده بود حسادت می کردم. تمام عشق اون یک دوربین و یک اتاق رنگی و نور فلاش و صدای چیک بود! و تمام عشق من فقط و فقط دنیای اون!
آه پر حسرتی کامم رو تلخ کرد. بیست و دو هزار لایک در عرض دو ساعت! و من به اندازه ی بیست و دو هزار بار برای دیده نشدنم سوختم. انگشت سرکشم مراعات حالم رو نمی کرد و باز هم شروع به خوندن دونه دونه ی کامنت هایی کردم که بیشتر از هزار و پونصد تا بودند.
” یعنی می شه یه روز از نزدیک ببینمت؟ ”
” داداش حرف نداری… کارت بیسته ”
” تو می تونی برترین مدل دنیا بشی. حیفی به خدا ”
” با من دوست می شی؟”
” من عاشقتم لعنتی!”
این همه و من تنها حس مالکیت به کسی که من رو بین این همه نمی دید؛ این بزرگترین درد بود.
– عطرین… کلاست دیر نشه؟!
صدای مامان رو شنیدم. نگاهم روی چشم های کشیده ای که به من زل زده بودند مونده بود. گونه های استخوونی و پوست براق لب های برجسته و موهای روشن پیراهنی بلند و براق که یقه ی آواره ش قفسه ی سینه ش رو به زیبایی نشون می داد.
– عطرین خوابی؟
کاش این عکس محبوب رو که بیشتر از همه طرفدار داشت از پیجش حذف می کرد. تصور لحظه ای که ازش عکس می گرفت وحشتناک بود. اون بهش گفته بود این طور بی نقص ژست بگیره؟ مثلا دست زیر چونه ش بذاره و با دست دیگه ش دامن پیراهنش رو بالا بکشه و…
– عطرین!
حس خفگی داشتم. نباید باز هم به افکارم اجازه ی خودنمایی می دادم.
– صبحونه که نخوردی، لااقل بیا ناهار بخور بعد برو سر کلاس.
همین دیشب بود که دیدمش. با بی خیالی به سمت واحد خودش می رفت. دستی توی جیب شلوار و دستی گوشی رو نگه داشته بود. دو ساعتی بود منتظر دیدنش بودم. دو پله ای از اون بالاتر بودم. برای نیم نگاهش داشتم جون می دادم. سخت لب از هم باز کردم و آروم گفتم:
«سلام»

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان سرآغاز وارونگی :

رمان سرآغاز وارونگی از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی شیرین نورنژاد :

شیرین نورنژاد‌، متولد ۱۳۶۸ و ساکن کرج است. رشته‌ی تحصیلی او حسابداری است و از سال ۹۵ نوشتن رمان را به صورت آنلاین در سایت آغاز کرده و تا به امروز چند رمان در ژانرهای مختلف به پایان رسانده است.

 

آثار شیرین نور نژاد :

رمان حال من خوب است، اما… _ انتشارات علی
رمان سرآغاز وارونگی _ انتشارات شقایق
رمان شاه‌صنم _ انتشارات علی
رمان قدیسه‌ی گناه‌کار _ انتشارات علی
رمان کبریا _ مجازی فروشی
رمان دلدادگی شیطان(دلداده‌ی رُز) _ انتشارات علی
رمان بوسه بر گیسوی یار _ مجازی فروشی
رمان شب از ستاره‌ها تنهاتر است _ مجازی فروشی
رمان راز دلبند _ مجازی فروشی

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=4093
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.