نحوه دانلود رمان در امتداد حسرت
رمان در امتداد حسرت، نوشتهی طیبه امیر جهادی؛ درمورد دختری است خوشگذران و سرکش که بهخاطر فراموش کردن غم نبود پدرش، زندگی خود را وقف مهمانیهای شبانه کرده است. آنچه که در این رمان اولشخص بررسی میشود، آسیبهای روحی و روانی ناشی از نبود والدین بر روی فرزندان است. آسیبهای که از طلاق و تکوالدی ناشی میشوند. برای کتابخوانهای علاقهمند به پایان خوش، این کتاب حتماً توصیه میشود. رمان در امتداد حسرت، از طیبه امیر جهادی، در 680 صفحه در سال 1388 به چاپ رسیده است.
در صبح آشنایی مان را
گفتم که مدد عشق، نئی باورت نبود
و در این غروب تلخ جدایی مان هنوز هم
می خواهمت چو روز نخست، ولی چه سود
تو پنداشتی که کوره عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش شود؟
پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش شود
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
ن مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور!
من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو، نور عشق تو، عشق بزرگ تو است
و من خورشید جاودانی دنیای دیگرم.
جا دارد از این طریق از همه عزیزانی که از داخل و خارج کشور از طریق نامه و تلفن ابراز علاقه کرده اند، تشکر و قدردانی کنم. چرا که عشق شما عزیزان باعث شد که در بحرانی ترین لحظات زندگیم یک بار دیگر قلم به دست بگیرم و امیدوارم این اثر که چکیده ای از واقعیت هاست، همانند «غزال» مورد توجه و عنایت شما عزیزان قرار بگیرد.
قربان همه شما عزیزان طیبه امیر جهادی
یاسی از سیزده سالگی با طلاق والدینش مواجه میشود. او که از داشتن نعمت پدر محروم است، کمبودهای خود را با عیش و نوش و سیگار و مشروب پر میکند. سالها بعد پدرش دوباره به آنها برمیگردد و این برگشت زندگی یاسی را از این رو به آن رو میکند.
نیمه های شب بود که با مهرداد مهمانی را ترک کرده و بیرون آمدم. داخل ماشین چون سرم به شدت درد میکرد، سرم را به صندلی تکیه داده و چشمهامو بستم که مهرداد پرسید:
ــ چیه پاسی خانوم، چرا دمغی؟ نکنه از دوستام خوشت نیومد؟
ــ نه، اتفاقاً بچه های خوبی بودن. به خرده سرم درد میکنه، فقط همین!
خنده ای کرد و گفت:
ــ خب عزیزم تقصیر خودته، بچه و چه به این حرفها!
چشمامو باز کردم و با عصبانیت جواب دادم:
ــ این فضولیها به تو نیومده و به تو مربوط نیست. تو فقط منو زودتر برسون خونه!
مهرداد با لب و لوچه آویزان گفت:
ــ بد اخلاق، نازکنارنجی!
تا زمانیکه به خونه برسیم، دیگه هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد. جلوی درب با دلخوری از هم خدا حافظی کرده و من پیاده شدم. بی حوصله و بی حال کلید را بیرون آوردم و درب را باز کردم و به داخل رفتم. وقتی داخل خانه با گذاشتم، نیلوفر خوشحال جلو دوید و گفت:
ــ سلام یاسی جون، میدونی کی اومده؟ اگه گفتی جایزه داری!
لبخند زنان جواب دادم:
ــ سلام فسقلی کی اومده که باعث شده تو تا این وقت شب بیدار بمونی؟ مگه فردا مدرسه نداری؟
ــ چرا؟ ولی از خوشحالی نتونستم بخوابم!
قبل از اینکه حرفی بزنم، مامان هم به حال آمد و سلام کرد. نگاهی به صورتش انداختم، پکر و گرفته به نظر میرسید. برای همین در جواب نیلوفر گفتم: حتماً دایی اینا اومدن.
آخه مامان از زندای مونا که آدم فضولی بود، خوشش نمیآمد.
نیلوفر نوچی کرد گفتم:
– خاله اینا؟
– نه.
– مامان بزرگ اینا؟
نیلوفر که دختر زیبا و شیرین زبانی بود خندهای کرد و گفت:
– وای یاسی جون چقدر تو خنگی!
مامان با اخم و تشر جواب داد:
– بیادب این چه طرز حرف زدن با بزرگتره!
همین که سرمو بلند کردم تا جواب مامان رو بدم از دیدن کسی که پشت سر مامان ایستاده بود حیرت کردم. به چشمهای خودم اطمینان نکردم و چند بار باز و بسته کردم ولی نه واقعیت داشت، اصلاً باورم نمیشد بعد از سالها دوباره ببینمش. سرم به دوران افتاد و احساس کردم خانه دور سرم میچرخد، برای حفظ تعادلم روی زانوهام نشستم و خیره نگاهش کردم. نسبت به هفت سال قبل کمی شکسته و کمی از موهای سرش ریخته بود و تارهای سفید لابلای موهایش خودنمایی میکرد و این بر جذابیتش افزوده بود.
اون روزها دیوانه وار دوستش داشتم و عاشقش بودم. وقتی در کنارش قدم برمیداشتم، به وجودش افتخار میکردم و فخر میفروختم؛ ولی حالا سرتاپا نفرت و انزجار بودم و هرگز در مخیلم نمیگنجید که یک بار دیگر ببینمش. آه سینه سوزی کشیدم و پرسیدم: برای چی اومدی؟
– اومدم شماها رو ببینم.
پوزخندی زدم و گفتم: ماها رو اون هم بعد از این همه سال؟ متاسفم خیلی دیر فیلت یاد هندوستان کرده!
سرش را پایین انداخت و گفت: قبول دارم که خیلی دیره و اشتباه کردم ولی باز هم اومدم جبران گذشته رو بکنم. یاسی جون من شماها رو خیلی دوست دارم!
خنده کش داری کردم و گفتم: یاسی جون، یاسی جون.
سپس با فریاد ادامه دادم:
– نگو یاسی جون، یاس مرده در واقع تو کشتیش. اون موقع که ترکمون کردی و رفتی ما رو تو دریای غم رها کردی…
رمان در امتداد حسرت از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.
خانم طیبه امیر جهادی متولد سال ۱۳۵۳ زاده ی تبریز هستند؛ اما در بندرعباس زندگیکردند. تحصیلات خود را در رشته ی تجربی تمام کردند.
رمان فقط چند دقیقه _ انتشارات علی
رمان رویای خام _ انتشارات علی
رمان راهی از شوره زار _ انتشارات علی
رمان در امتداد حسرت _ انتشارات علی
رمان غزال _ انتشارات علی