گاهی فقط یک اسم، یک عکس یا یک آهنگ کافیست تا تو را به دورافتادهترین گوشهی ذهنت پرتاب کند؛ جایی که حالا آرامگاه خاطرات خاموشیست که سالهاست بیصدا خفتهاند. خاطراتی که با تمام سادگیشان، یادآور لحظات خاص زندگیاند و برای بیدار شدن، تنها به یک جرقهی کوچک نیاز دارند؛ جرقهای که گاه اشک در چشمت مینشاند و گاه لبخند روی لبت میکارد. و بعضی وقتها، همین جرقهها بیهشدار اتفاق میافتند…
به صورت بیجون و رنگ صورتش که حالا زرد شده بدونو لبی که ترک برداشته بودن، نگاه کردم. چشماش روهم بسته شده بودن و نبعضش کند میزد! نگاهمو سوق دادم سمت بدنش که کلا تاول زده بود. چشمامو چند ثانیه بستم. اونقدری درد داشت که حتی نای ناله کردنم نداشت. سریع بلندش کردمو با چند قدم نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم اتاق! سریع گوشیو برداشتم و زنگ زدم به یکی از اشناهامون که دکتره! با ۴تا بوق بالاخره برداشت. سریع قبل از این که حرفی بزنه باجدیت گفتم: ملورین یه لوکیشین میفرستم تا نیم ساعت دیگه اینجا باش!! وسایل پزشکیتم بیار! سریع تر لطفا! باعجله تلفونو قطع کردم ورفتم بالاسر باوان نفسهای کند شده بودن استرس کل وجودمو گرفته بود. فکر این که طوریش بشه داشت دیوونم میکرد! شروع کردم چند بار صداش زدن! باوان.. باوانم.. چشماتو باز کن!! ضربه ارومی به صورتش زدم.
که پلکش تکون خورد. نفسی که تو سینم حبث شده بودو با خیال راحت دادم بیرون. نمیخواستم سرخود کاری کنم. تا یه وقت چیزیش بشه. تند تند به ساعت نگاه کردم انگار این دقایقی که عجیب دیر میگذشت دوست داشت منو دیوونه تر کنه. خدا لعنتت کنه سورنا. در حال جنگ با خودم بودم که باصدای زنگ خونه به خودم اومدم و سریع رفتم سما در.. درو باز کردمو بعد از چند ثانیه ملورین مقابلم قرار گرفتو نمیدونم چی تو چهره ام دید که با تعجب گفت: سورنا چیشده!! چرا انقد مضطربی این چه حالیه!!!! چرا صورتت قرمزه! سریع انگشتمو گذاشتم رولبشو تند گفتم: هیچی نپرس بامن بیا. اینو گفتمو به سمت اتاق رفتم ملورین پشت سرم وارد اتاق شد. ملورین وارد اتاق شدو همین که نگاهش افتاد به باوان یه هین بلندی کشیدو دستشو گذاشت رو دهنش و ناباور به تنو بدن باوان خیره شد که تاول زده بود.
نزدیک باوان شدو همون طور که خیره بود با حالت مات گفت: چه اتفاقی براش افتاده! کلافه چنگی به موهام زدمو تویع کلمه گفتم: سوخته! تاخواست حرفی بزنه اجازه ندادمو گفتم: ملورین! باسوالات پشت سرهمت روان منو بهم نریز. منم به عنوان این که دخترداییمی بهت اعتماد کردم! الانم هرچیزی که لازمه رو بعد از معاینه بگو! هرکاری فقط حالش خوب شه! سرشو تند تکون دادو شروع کرد به معاینه کرد باصداش گوشامو تیز کردم همون طور که داشت وسیلع های پانسمانو اماده میکرد با جدیت گفت: _تاول زدن و ضخیم شدن پوست. بیشتر از سه هفته طول میکشه تا خوب شه اما اکثر آنها در عرض دو تا سه هفته، بدون به جا گذاشتن اثر زخم بهبود پیدا میکنن. اما یع وقتایی پس از بهبودی، در رنگدانه های پوست ناحیه ی آسیبدیده تغییراتی ایجاد میشه هر چه تاول ها بدتر و شدیدتر باشن، مدت بیشتری طول میکشد تا سوختگی خوب شه.
امیدداشته باشیم که با مراقبت های پی در پی و داروهایی که میگم زود خوب شه. سورنا تاکید میکنم: مراقبت های پی در پی! مصرف داروهای ضددرد بدون نیاز به نسخه (استامینوفن یا ایبوپروفن)؛ استفاده از کرم آنتیبیوتیک روی تاول ها… فعلا نهایت تا یک هفته حموم و برخورد بااب خیلی سرد یا خیلی گرم ممنوعه! نگران نباش تا یکی دوساعت دیگع بهوش میاد. اگه به این چیزایی که میگم خوب گوش کنی زودتر به خودش میاد. سوختگی کم چیزی نیست که نسبت بهش بی تفاوت موند! بادقت به نکاتی که میگفت گوش میکردم. بعد از این که پانسمانش کرد روبهم گفت: تموم شد. بعد از هر پماد زدن پانسمان یادت نره. سرمو تکون دادمو گفتم: متوجه شدم مرسی که اومدی! سرشو تکون دادو گفت: چیزی شد بهم زنگ بزن! چقدرم دختر مضلومو قشنگیه! امیدوارم هرچه زودتر خوب شه.