دانلود رمان حاکم از فرشته تات شهدوست
  • نام: حاکم
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • صفحات: 837
از همان ابتدا که بازی را شروع کردی، دل را گذاشتی وسط، بی‌آنکه بدانی من با سیاه‌ها چه می‌کنم. حالا که حکم دست من است، فقط یک راه مانده... دل‌هایت را بریز، تا ببینیم چه کسی واقعاً حاکم است.

موضوع اصلی رمان حاکم:

از همان ابتدا که بازی را شروع کردی، دل را گذاشتی وسط، بی‌آنکه بدانی من با سیاه‌ها چه می‌کنم. حالا که حکم دست من است، فقط یک راه مانده… دل‌هایت را بریز، تا ببینیم چه کسی واقعاً حاکم است.

مقداری از متن رمان حاکم:

حاج صادق دستی به صورت و ریشهای بلند و جوگندمی خود کشید! نگاهش را به ساختمان انداخت نمیدونستم امیر بهادر تا این حد روی چشم فرو بست و نفسش را بیرون داد. مکث کرد. پلک زد و پرسید به خودتم چیزی گفته؟! پریزاد که موقعیت را برای صحبت با حاج صادق مناسب میدید سعی کرد حتی با همان لکنت باز هم حرفش را بزند و خجالت نکشد بله! اما … اما حاج آقا؟! با کنجکاوی به صورت پریشان حال دخترک نگاه کرد: چی شده؟! اونا … منظورم خاله فریده … یاشار خب؟ فریده و یاشار چی؟! دارن… دروغ میگن امیر بهادر… اون… هیچ کاری نکرده. دیشب وقتی خاله فریده… بهش سیلی زد… امیر بهادر تا چند… چند ساعت.. زیر بارون بود. افتاده بود گوشه ی… دیوار و حالش…. بد بود! ما … مامانمم.. شاهده اونم میدونه حاج صادق بعد از مکث کوتاهی پرسید: چرا سیلی خورد؟!

پریزاد با شرم سر به زیر شد. زیر لب گفت: به خاطر من! حاج صادق زیر لب چیزی گفت و به پریزاد نگاه کرد: اون شب چه اتفاقی افتاد؟! مهمه که بدونم دخترم یاشار و امیربهادر سر چی دعواشون شد؟! جرات نداشت به چشمان او نگاه کند همانطور آرام و شمرده البته با صدایی که کمی می لرزید گفت: به یاشار گفت خودشو… بکشه کنار اونم هر چی از دهنش در اومد به… به امیر بهادر گفت جلوی همه آبروشو…. برد. گفت شما دوستش نداری و… چون امیربهادر ناخلف و گناهکار… شما از خونه بیرونش کردین. شم خاله فریده اومد اونم کلی… کلی حرف به امیربهادر زد. امیربهادر… التماس میکرد که…. که هیچی نگه تا… حرمت شکنی نشه. ولی خاله فریده بهش بهش سیلی زد بعدشم امیر بهادر بدون اینکه… به کسی نگاه کنه… با به حال عجیبی از… از اینجا !رفت همون دیشب حالش بد شد و تب کرد.

حاج صادق در سکوت به صورت پریزاد نگاه میکرد دخترک از یادآوری آن شب هم آشفته بود و میلرزید هیچ یک از حرکات و رفتارهای او از دید حاج صادق پنهان نماند متوجه دلنگرانی های این دختر بود که با لحنی ارام پرسید: این حسی که امیربها در و گرفتار خودش کرده… دو طرفه است؟! قلب پریزاد تند میزد سکوت کرده بود. سکوتش اینبار معنای رضایت داشت حاج صادق لب هایش را جمع کرد و با همان لحن پدرانه پرسید: چرا به یاشار جواب رد دادی؟ اون که از همه نظر سرتر از امیربهادر دختر جان؟! پریزاد اخم کرد. سعی داشت در چهارچوب احترام از خودش و امیربها در دفاع کند نه یا … یاشار… فقط در ظاهر ..خوبه اون برای اینکه من…. نظرم نسبت به… امیر بهادر عوض بشه پشت سرش بدگوییشو می کرد. اما امیربها در هیچ وقت پشت… دو… دوستش حرف بدی نزد تازه وقتی ازش…

در مورد با شار پرسیدم… تعریفشو کرد آدما رو نمیشه… از رو ظاهرشون… قضاوت کرد حاج آقا لکنت که گرفته بود. حالا نفس نفس هم میزد. حاج صادق با نگرانی نگاهش کرد آروم باش دخترم چرا هول شدی؟ پریزاد لب گزید و با لبخندی مات از سر حیا زمزمه کرد: خوبم و نفس عمیق کشید تا شاید آن لکنت لعنتی دست از سرش بردارد! حاج صادق که همچنان به او نگاه میکرد با تحکم گفت: امیر بهادر برای تو مناسب نیست دخترم. پریزاد صادقانه اما با صدایی لرزان جواب داد: میدونم جواب پریزاد به معنی واقعی کلمه حیرت زده اش کرد می دونی و باز دل به دلش دادی؟ پریزاد سری جنباند و با اطمینان گفت: می خوام… می خوام بهش… کمک کنم حاج صادق به یکباره لبخند زد. لبخندی که بوی غرور می:داد امیر بهادر عوض بشو نیست دخترجان اون پسر کنجکاو از ا رو خودم بزرگش کردم.

اطلاعات رمان
  • نام: حاکم
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • تعداد صفحات: 837
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=12855
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.