دانلود رمان رد خون از مریم روح پرور
لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان رد خون از مریم روح پرور توضیحات مهم رمان زن دونی برای دانلود رمان زن دونی به قلم آناهید قناعت نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن رمان کلوب شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان زن دونی را بصورت انحصاری و اختصاصی به ...

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان رد خون از مریم روح پرور

توضیحات مهم رمان زن دونی

برای دانلود رمان زن دونی به قلم آناهید قناعت نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن رمان کلوب شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان زن دونی را بصورت انحصاری و اختصاصی به رمان کلوب داده است.

چکیده خلاصه رمان رد خون

سرگذشت دختری که خیلی زود مادر شده و از گذشته ی مبهمش فرار می کنه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان رد خون

جذاب بودن و واقعی بودن موضوع اصلی داستان.

خلاصه رمان رد خون

آلا دختر کم سنی که با تمام زیباییی و ظرافتهای زنانه برای حمایت از بچه اش مانند یک مرد محکم ایستاده و تمام تلاش خود را برای ساختن زندگی آرام برای فرزندش که پدر ندارد می کند، دختری که در سن پایین از خانواده خود ترد شده چون فرزند داشتن او را یک ابرو ریزی بزرگ می دانند.
او حتی به فکر زیبایی های خود و عاشقی کردن هم نیست که در همین گیرو دار مردی جذاب ثروتمند و مغرور وارد زندگی آلا میشه و آلا تمام ذهن و فکر این مردو درگیر می کنه مردی که خبر نداره طرف دیگه ی زندگیش زنی تو دنیای مد بهش کراش داره و دست از سرش بر نمی داره مادر آلا هست، مادری که در کودکی آلا را رها کرده و حالا از وجود آلا کنار مردی که برای به دست اوردنش تلاش میکنه وحشت داره، برای همین کاری می کنه که…

مقداری از متن رمان رد خون

وارد فست فود که شدند همه به آن پسر بچه که بسیار خوش تیپ و بامزه بود نگاه می کردند و هر کسی آرام یک چیزی می گفت، آلا به لیست نگاه کرد و گفت:
-یه پیتزا گوشت با یه نوشابه لیوانی
کارتش را سمت مرد گرفت و چرخید به هامین نگاه کرد و گفت:
-برو مامان یه جا انتخاب کن بشین
هامین که به تقلید از آرون راه می رفت، کمی سینه اش را جلو داد همان جور که به اطراف نگاه می کرد جلو رفت، جلوی میزی ایستاد، آلا سمتش رفت و گفت:
-این جا خوبه
هامین به سختی اما بالاخره روی صندلی نشست، آلا مثل همیشه کمکش نکرد و با لبخند گفت:
-خیلی وقت بود با هم نیومده بودیم این جور جاها
-از وقتی دفتی از اینا نخول
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=1078
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
درباره ما
\"رمان کلوب: ماجراجویی در دنیای کتاب‌ها، در کنار دوستان جدید. اینجا، هر کتاب‌خوانی یک همراه پیدا می‌کند. عضو شو و با هم کتاب‌خوانی را به یک تجربه‌ی اجتماعی تبدیل کنیم!\" \"رمان کلوب: برای آن‌ها که رمان نفس می‌کشند. پاتوقی گرم و صمیمی برای عاشقان کتاب، پر از رمان‌های جذاب، گفتگوهای داغ و پیشنهادهای هیجان‌انگیز. همین حالا عضو شو و به جمع ما بپیوند!\"
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!