دانلود رمان شب سراب از ناهید ا.پژواک
  • نام: شب سراب
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: ناهید ا.پژواک
  • صفحات: 291
این اثر برداشتی آزاد از بامداد خمار است که نویسنده آن، بر این باور بود روایت رحیم نادیده گرفته شده و محبوبه یک‌سویه و بی‌حضور دیگری قضاوت شده است.

موضوع اصلی رمان شب سراب:

این اثر برداشتی آزاد از بامداد خمار است که نویسنده آن، بر این باور بود روایت رحیم نادیده گرفته شده و محبوبه یک‌سویه و بی‌حضور دیگری قضاوت شده است.

مقداری از متن رمان شب سراب:

اوستا هفته به هفته مزدم را می داد و قول داده بود وقتی که حسابی نجاری را یاد گرفتم و توانستم بدون کمک او کار کنم مزدم را اضافه خواهد کرد. اولین مزدم را که گرفتم بعد از ماه ها، نیم کیلو گوشت خریدم و دو تا سنگک خشخاشی و یک جفت جوراب برای مادرم خریدم و به منزل رفتم. هیچوقت قیافه راضی مادرم را فراموش نمی کنم جوراب ها را گرفت و پیشانی مرا بوسید. می خواست دست هایم را هم ببوسد که خودم را کنار کشیدم و نگذاشتم. – الهی رحیم پیر بشی انشاءالله، الهی یک دختر شیر پاک خورده نصیب تو شود انشاءالله. زندگی انیس خانم بدجوری دل مادرم را برده بود، انیس خان هم یک پسر داشت که شوهرش طلاقش داده بود و او پای پسرش پیر شده بود و شوهر نکرده بود اما به قول خودش «شوهر گردن شکسته اش» پنج تا هم از دو تا زن بعدی بچه پس انداخته بود.

نه انیس خانم و نه پسرش کاری به کار آن مردک نداشتند، انیس خانم خیاط قابلی بود و از همین راه زندگی خود و فرزندانش را تأمین کرده بود. حالا ناصر آقا خودش زن داشت و در کنار مادرش و زنش به نظر من هم، مرد خوشبختی بود، آثار رضایت از زندگی را در چهره همه شان می شد خواند. مادر مدام در اندیشه زندگی ای مثل آنها برای خودمان بود، در تخیلات و تصورات خودش مرا زن می داد و همراه عروسش و من زندگی را به خوشی می گذراند. – رحیم وقتی مزدت دو برابر شد می تونیم دست بالا کنیم و دختری را خواستگاری کنیم. – کو تا آن موقع مادر، من تازه اره کردن را یاد گرفته ام. – گفته بودی چوب و اره می آری خانه چرا نیاوردی؟ – نه مادر خاک اره تمام زندگیت را کثیف می کند، همانجا یاد می گیرم. – دلواپس من نباش. – نه، فراموش کن. اولین بار که تونستم با مسطره کار کنم

اولین چیزی که اره کردم و دور و برش را صاف کردم یک کدنگ بود که با اجازه اوستا برای مادرم ساختم. – رحیم آقا از اینکه همیشه با یاد مادرت هستی خوشم میاد پسرجان، قدر مادرت را بدان مادر تو هم مثل انیس خانم ما، جوانی اش را فدای پسرش کرده، اینجور زن ها را خدا روز قیامت در کنار عرش خودش جا می دهد، ناصر پسر حق شناسی است سعی کن تو هم مثل او باشی، اصلاً با ناصر نشست و برخاست بکن، اخلاقش را یاد بگیر، پسر ماهی است، من همیشه آرزو داشتم خدا پسری مثل او قسمت من کند. اوستا آهی کشد و پکی به چپقش زد و دیگر هیچ نگفت. بطوری که فهمیده بودم اوستا بچه نداشت و اجاقش کور بود و همیشه در آرزوی یک بچه به سر می برد البته نه حالا، وقتی که جوان بود، حالا سنی از او گذشته بود و دیگر هوس بچه دار شدن را از سر انداخته بود.

اما گاهگاهی آهی از سر درد از سینه اش بیرون می آمد و اسرار دلش را پیش آشنا و بیگانه فاش می کرد. اما آقا ناصر که اوستا می گفت با او دوست شوم مرا زیاد محل نمی گذاشت، نمی دانم مرا بچه سال می دید و لایق نمی دانست، یا از صبح تا شام کار می کرد و دیروقت به خانه می آمد حال و حوصله دید و بازدید نداشت. اما انیس خانم و مادر من حسابی با هم جور بودند و می توانستم بگویم که مادرم، کمتر به یاد پدر می افتاد و کمتر غصه می خورد. چه می دانم شاید هم علت اصلی، کار پیدا کردن من بود و اینکه انیس خانم این کار را برای من جور کرده بود و مادر همیشه ما را مدیون او می دانست،به هر صورتی که بود مادر یک انیس خانم می گفت و صد دعا می کرد. اما راستش را بخواهید من زیاد و به اندازه مادر از این زن خوشم نمی آمد، خیلی حرف می زد، به همه چیز کار داشت.

اطلاعات رمان
  • نام: شب سراب
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: ناهید ا.پژواک
  • تعداد صفحات: 291
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=12688
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.