دانلود رمان پریچهر از مرتضی مودب پور
  • نام: پریچهر
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مرتضی مودب پور
  • صفحات: 504
سال دور از خانه، دور هشتم گذشته... فرهاد حالا برگشته. همون پسری که یک روز رفت تا فراموش کنه، اما نتونست. کارخونه‌ ی پدرش فقط یه محل کار نیست اونجا قراره گذشته دوباره سر راهش سبز بشه، با تمام زخم‌ها و شاید... فرصتی برای شروع دوباره.

موضوع اصلی رمان پریچهر:

سال دور از خانه، دور هشتم گذشته… فرهاد حالا برگشته. همون پسری که یک روز رفت تا فراموش کنه، اما نتونست. کارخونه‌ ی پدرش فقط یه محل کار نیست اونجا قراره گذشته دوباره سر راهش سبز بشه، با تمام زخم‌ها و شاید… فرصتی برای شروع دوباره.

مقداری از متن رمان پریچهر:

همه وارد ساختمان شدیم. چمدون ها رو به کناری گذاشتم و دوباره مادرم رو در آغوش گرفتم. بعد رو به فرخنده خانم کردم و گفتم: چطورید فرخنده خانم؟خوبید؟ دلم برای شما و سماور گوشه خونه تون خیلی تنگ شده، پناهگاه من! یادم می آد هر وقت که مادرم منو دعوا می کرد به اتاق فرخنده خانم پناه می بردم و اون هم با دادن یک استکان چای و چند آب نبات از من دلجویی می کرد و با گفتن قصه ای منو شاد به طرف خونه می فرستاد. سماورش همیشه خدا، گوشه اتاق از سوز دل،قل قل می کرد. فرخنده خانم- حالا دیگه پناه ما،بعد از خدا شمایید فرهاد خان. من- خیالتون راحت، من هنوز هم اگه طوری بشه، به دو به طرف پناهگاه می آم. در همین موقع دختری با چادر که فقط چشمانش از آن بیرون بود وارد شد و سلام کرد. صدایی گیرا، یادآور گذشته ای دور. لیلا بود. دختر کوچک فرخنده خانم که حالا بزرگ شده بود.

من- سلام لیلا خانم چقدر بزرگ شدید! لیلا- خوش آمدی فرهاد خان، خانم چشم شما روشن. مادرم-ممنون لیلا جون. دلت روشن. بطرف چمدان رفتم و سوغات فرخنده خانم و لیلا رو بیرون آوردم و گفتم: اول از همه به یاد شما بودم فرخنده خانم، بفرمائید، ناقابله. این هم خدمت شما لیلا خانم. فرخنده خانم- مادر چرا زحمت کشیدی؟همون که یاد من بودی برام بس بود.پیر شی پسرم. لیلا- ممنون فرهاد خان. از صورت لیلا چیزی معلوم نبود اما صدای قشنگی داشت. سوغات پدر و مادرم رو هم دادم. همگی نشتیم و مشغول صحبت کردن از هر دری شدیم. در خونه فقط شادی بود که به هر گوشه ای می دوید و همه جا سرک می کشید. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که زنگ زدند و هومن وارد شد. شلوغ و پر سر وصدا. شروع به سلام و علیک با پدر و مادرم کرد. پدرم که از حرکات هومن خنده اش گرفته بود.

پرسید: فرهاد هنوز این پدر سوخته پشت سر من حرف می زنه؟ من- اختیار دارید پدر، غلط می کنه. هومن- من که همیشه همه جا می شینم و بلند می شم دعاتون می کنم! همین چند ساعت پیش توی هواپیما ذکر خیرتون بود. داشتم دعاتون می کردم. نگاهی چپ چپ بهش کردم. هومن- به به فرخنده خانم! ماشالله مثل قالی کرمون می مونید از موقعی که از ایران رفتم تا حالا تکون نخوردید. فرخنده خانم که گل از گلش شکفته بود گفت: ماشاالله چه با کمالاته این هومن خان! هومن- اااا، این لیلا خانمه؟! من- بله، لیلا خانمه. هومن- ماشاالله چه بزرگ شدن! لیلا خانم یادتونه چقدر من و این طفلک فرهاد رو به جون هم می انداختید؟ راست می گفت. وقتی کوچک بودیم بارها و بارها لیلا باعث دعوا و کتک کاری من و هومن شده بود. لیلا- اختیار دارید هومن خان. اون مال وقتی بود که خیلی کوچک بودیم. در واقع بازی کودکانه بود.

هومن- راست می گن لیلا خانم. اون موقع بچه بودیم و فقط کتک کاری می کردیم. ان شاالله حالا که بزرگ شدیم لیلا خانم کاری می کنن که دعوای من و فرهاد به قتل و کشت و کشتار برسه! فرخنده خانم- وا هومن خان خدا اون روز رو نیاره. من- هومن تو اینجا اومدی چیکار، مگه خودت خونه و زندگی نداری؟ هومن- رفتم خونه سوسن خانم تشریف نداشتن. اومدم یه سلامی عرض کنم و مرخص شم. در همین وقت تلفن زنگ زد و پدرم تلفن را جواب داد. چند دقیقه بعد خنده کنان بطرف ما امد. پدرم- هومن تو این کارها رو از کجا یاد گرفتی؟ بعد رو به مادرم کرد و گفت: پدر سوخته رفته به پدرش گفته من یه سر می رم هتل. زن و بچه امو گذاشتم اونجا. پدرش از تعجب خشکش می زنه. می پرسه مگه زن گرفتی؟اینم گفته آره یه دختر اهل مغولستان رو گرفتم. اسم بچه مون رو هم گذاشتم چنگیز خان !

اطلاعات رمان
  • نام: پریچهر
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مرتضی مودب پور
  • تعداد صفحات: 504
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=12588
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.