رمان شکلات تلخ جلد دوم رمان سیگار شکلاتی به قلم هما پور اصفهانی است. در جلد پیشین اردلان فانی کشته شده است اما در جلد دوم میخوانیم که زنده است و به صورت مخفی و در ماموریتی جدید وارد باند مافیایی جدیدی شده است. فریال پی به هویت او می برد و اردلان ناچار به کشتن او می شود اما… رمان دو جلدی شکلات تلخ در سال ۱۳۹۷ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب ۸۶۴ می باشد. ویراستاری این رمان توسط خانم افسانه نظری انجام شده است.
موهای مش شده اش را با ناز پشت گوشش هدایت میکرد، راه افتاد سمت تلفن و انگار که من تا آن لحظه با دیوار حرف میزده ام گوشی تلفن را برداشت و گفت: -یعنی مطهره هنوز کار میکنه؟ خدا کنه شمارهش عوض نشده باشه! واسه فردا که بابات میآد باید بگم بیاد کل خونه رو تمیز کنه. این چند ماه که نبودیم همه جا رو خاک !گرفته توام که الحمدالله شعور نداری یه ذره دست به سر و روی اینجا بکشی چپیدی توی اون سولدونی خودت و از راه دور برای ما فقط تز می دی! حالا که او تصمیم داشت به من و حرف هایم توجه ای نکند من هم باید راه خودش را پیش میگرفتم از جا بلند شدم. میدانستم از گوشه چشم همه حواسش به من است ولی دیگر برایم مهم نبود. آمده بودم در صلح همه چیز را حل کنم ولی مشخص بود که این قضیه در صلح حل شدنی نیست.
مانتوام را ،برداشتم شالم را هم سرسری روی موهای اکستنشن بلوندم کشیدم و در کسری از ثانیه کیفم را چنگ زدم و از خانه بیرون زدم. حتی مهلت ندادم جیغ مادرم تمام و کمال به گوشم برسد. باید دست و پایشان را از زندگیام کوتاه میکردم سریع پشت فرمان دویست و شش مشکی رنگم پریدم و پرگاز خودم را از آن کوچه و آن خانه لعنتی دور کردم. من از آنها فاصله گرفته بودم چون دیگر حوصله هیچ کدامشان را نداشتم نه حوصله برادری را که تمام فکر و ذهنش رفتن از ایران بود و بالاخره هم . رفت نه حوصله پدری که جز کار و منفعتش به هیچ چیز اهمیت نمی داد و نه حوصله مادری را که دغدغه اش بالا بردن تعداد مقاله ها و تحقیقاتش و ارج و قرب علمیاش بود خسته بودم از همه آنها. بهانه تحصیل در دانشگاه شهری دیگر از آن ها دور شدم، ولی حالا باید چه کار میکردم؟ درسم تمام شده بود.
و خیلی خوب میدانستم اگر آنها از تهرانشان دل کنده و سراغم آمده اند تنها یک دلیل دارد. برگرداندن من! برگشتن من هم به منزله از دست دادن تمام چیزهایی بود که نمیخواد از دست بدهم. آزادی ام، مهم ترینش! با تمام قوا گاز دادم و ماشین را داخل اتوبان انداختم. شلوغ بود و ماشینها با سرعت کم رانندگی میکردند ولی من حوصله آرام رفتن را نداشتم. هیچ وقت حوصله آهسته رانندگی کردن را نداشتم. دنده کم کردم، ماشین شتاب گرفت. یاد رامیلا افتادم که همیشه با خنده می گفت: -استاد معکوس کشیدن فقط فریال. دنده معکوس باعث میشد ماشین برای یک لحظه شتاب زیادی بگیرد و دور موتور بالا برود. سریع از بین دو ماشین لایی کشیدم. گوشی ام داشت داخل کیفم پشت سر هم زنگ می.خورد برایم مهم نبود چه کسی پشت خط است صدای ضبطم را بالا بردم و در کوبش های موسیقی تند غربی غرق شدم.
باز سرعت گرفتم و از بین چند ماشین دیگر لایی کشیدم. میدیدم کسانی را که از پشت چراغ می زدند همیشه همین بود. رانندگی ام برای مردان گران تمام می شد ولی برایم مهم نبود. از اول و ازل همین مهم نبودن ها باعث شد بتوانم تا این حد در هر چیزی که برایم مهم بود پیشرفت کنم راهنما زدم و با همان سرعتی که داشتم از اتوبان خارج شدم همه خستگی هایم را همیشه فقط یک جا میتوانستم رفع کنم وارد خیابان فرعی شدم و در اولین جای پارکی که دیدم با دو فرمان ماشین را جا کردم. پنل ضبط را در آوردم و داخل داشبورد پرتاب کردم در داشبورد را بستم و بعد از برداشتن کیفم از ماشین پیاده شدم و با دزدگیر درها را قفل کردم و راه افتادم سمت ساختمان سیصد و سیزده طبقه دوم این ساختمان همیشه و همیشه مأمن همه درد هایم بود باز صدای گوشیام بلند شد. وارد ساختمان شدم و گوشی را از کیفم در آوردم.