دانلود رمان باران بهاری از بهار
  • نام: باران بهاری
  • ژانر: عاشقانه، معمایی، اجتماعی
  • نویسنده: بهار
  • صفحات: 751
یه دختر . . . تنها ، خسته ، اما هنوز قوی . کسی که سال‌هاست خودش را گرفته پشت خودش باشه ، چون کسی نبوده . با اینکه دلش تکیه‌گاه می‌خواهد ، خودش تکیه‌گاه بقیه است ، برای همون چند نفری که هنوز براش مهمن . زود میرنجه ، زود میبا لببقیه ​ولی ته دلش هنوز هم همون دختر احساسیه یه دختر... تنها، خسته، اما هنوز قوی. کسی که سال‌هاست خودش را گرفته پشت خودش باشه، چون کسی نبوده. با اینکه دلش تکیه‌گاه می‌خواهد، خودش تکیه‌گاه بقیه است، برای همون چند نفری که هنوز براش مهمن. زود می‌رنجه، زود می‌شکنه، ولی یاد گرفته که نشون می‌ده… با لبخند جلو می‌ره، با اراده ادامه می‌ده، فقط به امید بقیه حالشون خوب باشه. ولی ته دلش هنوز هم همون دختر احساسیه… همونی که دلش یه آغوش امن می‌خواد. گاهی فکر می‌کنه دیگه دلش چیزی حس نمیکنه… اما خودش می‌دونه هنوز اون ته‌ها، یه قلب زنده‌ست…

موضوع اصلی رمان باران بهاری:

یه دختر . . . تنها ، خسته ، اما هنوز قوی . کسی که سال‌هاست خودش را گرفته پشت خودش باشه ، چون کسی نبوده . با اینکه دلش تکیه‌گاه می‌خواهد ، خودش تکیه‌گاه بقیه است ، برای همون چند نفری که هنوز براش مهمن . زود میرنجه ، زود میبا لببقیه ​ولی ته دلش هنوز هم همون دختر احساسیه یه دختر… تنها، خسته، اما هنوز قوی. کسی که سال‌هاست خودش را گرفته پشت خودش باشه، چون کسی نبوده. با اینکه دلش تکیه‌گاه می‌خواهد، خودش تکیه‌گاه بقیه است، برای همون چند نفری که هنوز براش مهمن. زود می‌رنجه، زود می‌شکنه، ولی یاد گرفته که نشون می‌ده… با لبخند جلو می‌ره، با اراده ادامه می‌ده، فقط به امید بقیه حالشون خوب باشه. ولی ته دلش هنوز هم همون دختر احساسیه… همونی که دلش یه آغوش امن می‌خواد. گاهی فکر می‌کنه دیگه دلش چیزی حس نمیکنه… اما خودش می‌دونه هنوز اون ته‌ها، یه قلب زنده‌ست…

مقداری از متن رمان باران بهاری:

-گفتم- داشتی میرفتی چه غلطی بکنی؟ با همون جسارت و اخم زل زدم تو چشماش و گفتم اول اینکه درست صحبت کن.. دوم اینکه خوشم نمیاد پسر جماعت برام خرج کنه داشتم میرفتم میزمو حساب کنم.. خوب انگار یادم رفت یکی از شرطامو بگم بهت..یادت باشه هر موقع بامنی حق نداری خوب گوش بده ببین چی میگم.. بعد خیلی تاکیدی :گفت حق نداری دست تو جیبت کنی. شیرفهم شد؟ سرمو تکون دادم با نفرت تو چشماش نگاه کردم و راه افتادم سمت ورودی رستوران نشستم پشت ماشین با کف دستم چندبار محکم زدم رو فرمون اون عوضی هم هیچ موقع نمیزاشت دست تو جیبم کنم.

گلوم از بغضی توش بود درد میکرد. اما در حد همون بغض نگهش داشتم نزاشتم اشک بشه بریزه. اگه اشک بشه تمام نفرتم از پسرا باهاشون میریزه. اینو نمیخواستم.. من باید تا اخر عمرم از پسرا دور باشم باید ازشون متنفر باشم اگه اشک بریزم دیگه نفرت و کینه ای نمیمونه تا ازشون دوری کنم..4 ساله اشکامو جمع کردم تو دلم تا شده به نفرته عمیق.. ماشینو روشن کردم و با یه حرکت از تو پارک در اوردمش روندم سمت خونه تو راه اینقدر تند رفته بودم که همه عصبانیتم سر گاز ماشین خالی کرده بودم و دوباره ارامشمو به دست آوردم.. بخاطره ارامشی گرفته بودم با لبخند وارد خونه شدم…

دستی تو موهاش کشید و از کافی شاپ اومد بیرون..ماشین باران به سرعت از پارک در اومد و راه افتاد با خودش گفت دختره دیوونه برا من میره میزشو حساب کنه. پررو نشست پشت ماشینش و راه افتاد. فکرش درگیر بود. اصلا نمیتونست باور کنه این شرطها رو براش گذاشته باشن. یه جورایی باهاش اتمام حجت ،کرد برا اینکه خیالش راحت باشه حق طلاقم ازش گرفت ..نمیتونست منکره خوشگلیش و غروره زیادش بشه تا حالا هر دختری دیده خودشونو راحت در اختیارش گذاشتن اما باران با همه فرق داشت. فکر باران 1 ثانیه هم از سرش نمیرفت بیرون هی از این شاخه میپرید.

به اون شاخه اخرشم میرسید به باران چه جور یه دختر میتونه بشه همه کاره خانوادش..جوری مادرش میگفت انگار شده پدره خانواده..اصلا به قیافش نمیاد اینقدر دختره محکمی باشه در نگاه اول فکر میکنی یه دختره ناز نازیه که تو ناز و نعمت بزرگ شده اما اینجوری دارم میبینم انگار برعکس تیپ و قیافه ظریفش دختره سخت و قویه و سختی زیاد کشیده. برا اینکه از فکرش بیاد بیرون صدا اهنگو تا ته برد بالا و سرشو محکم تکون داد از دست مامانش ناراحت بود مجبورش کرده بود بیاد خواستگاری بعدم همه راه های مخالفت رو بسته بود نمیخواست

اطلاعات رمان
  • نام: باران بهاری
  • ژانر: عاشقانه، معمایی، اجتماعی
  • نویسنده: بهار
  • تعداد صفحات: 751
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=6211
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.