آرمان زند، پزشک و استاد برجستهای که پس از سالها تحصیل و کار در خارج از کشور، هرگز نمیکرد سرنوشت او را در مسیری قرار میدهد که باید به ازدواجی ناخواسته شود—آن هم با یکی از دانشجویانش! اما بازی تقدیر از پذیرش این ازدواج برایش باقی نمیگذارد…
با صدای داد و بیداد از جا پریدم همزمان در اتاق با شدت باز شد و بابام برافروخته اومد داخل بلند شدم و قبل از اینکه یک کلمه حرف بزنم سیلی محکمی نوش جان کردم و افتادم روی تخت داد: آرمان بلند شد … دایی جان شما گوش بدید من چی میگم بابام زیر بازوم و گرفت و بلندم کرد چشمام از سیلی که خورده بودم سیاهی میرفت با خشم غرید آدمت میکنم دستشو بالا برد تا سیلی دوم رو بزنه که آرمان مچ بابام رو توی هوا گرفت جلوى من سینه سپر کرد و گفت نمیذارم بزنیش دایی بابام در حالی که از عصبانیت کبود شده بود داد زد.
تو میخوای من قاتل بشم پسر؟ هان؟ تازه قفل زبونم باز شد و با التماس گفتم بابا به خدا من کار بدی نکردم با این حرف عصبی تر شد و عربده زد بی پدر من این طوری بزرگت کردم تو حیا نداری تازه میگه کاری نکردم آثار کثافت کاری تون توی خونه هست. اون وقت تو میگی کاری نکردم ناباور نگاهش کردم بازوم و گرفت و از پشت آرمان کشیدتم بیرون و داد زد از المان تم سون / DON دختری که دامنش لکه دار بشه مجازاتش مرگه… مرگ وحشت زده نگاهش کردم بازوم و دنبال خودش کشوند که آرمان گفت ببرش معاینه… اون وقت میفهمی که دخترت پاکه با این حرف بابام متوقف شد.
ناباور به آرمان نگاه کردم که گفت میدونم واسه سوگل چه قدر سخته میدونم قلب دخترتو با این کار میشکنی اما ببرش معاینه حداقل بهتره تا – بکشیش با با تنه پته گفتم آرمان چی داری میگی؟ از همه جا بی خبر گفت من خودم بیشتر از تو مخالف این کارام اما دلم نمیخواد واسه کاری که نکردی مجازات بشی بابام بازوم و ول کرد و گفت ابرو لباسات و بپوش با وحشت گفتم رووو… واسه چی؟ با اخم گفت میریم دکتر لیم و طوری گاز گرفتم که طعم خون توی دهنم پخش شد لعنت به هر چی دکتر این مملکته با قسم های دروغشون عاشق پزشکی بودم اما امروز ازش بیزار شدم.
زنیکه ی به اصطلاح دکتر خودش و جلو کشید و گفت حدس تون درست بود آقای سلحشور سرم پایین افتاد و تنم لرزید دخترتون بک… نداره انگار شک تون درست بوده و بهش تعرض شده البته این تشخیص من نیست . باید ببریدش پزشکی قانونی سنگینی نگاه بابام رو روی خودم حس میکردم تشکر آرومی کرد و بلند شد با هر قدمی که به سمتم اومد از ترس بیشتر توی خودم مچاله شدم .. مچ دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند کارت تمومه ،سوگل از اونی که میترسیدی به سرت اومد شک نکن بابابزرگ نگاه نمیکنه از گوشت و خونشی و میکشتت .