دانلود رمان تاج‌ بلورین از شادی‌ موسوی
  • نام: تاج‌ بلورین
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: شادی‌ موسوی
  • صفحات: 4828
به دنیا که آمدم، گفت این یکی ملکه‌ست! اما کسی از من نپرسید، "می خوای باشی؟" از همون اول فرق کردم نمی‌تونستم فقط یه ظاهر باشم، فقط یه نقش. و خب، این فرق کردن هزینه داشت... دادگاه برپا شد، قاضی نگاهش پر از نفرت بود. اسمم شد یاغی! طردم کردن، حذفم کردن، فرستادنم به حاشیه. من؟ تسلیم شدم. راه دیگه‌ای نبود. سر خم کردم، و همون لحظه، تاجِ پر زرق و برق ولی پوچم شکست. صدای شکستن اون تاج، رساتر از فریاد من بود... چون هیچ‌وقت سزاوارش نبودم. نه اون، نه اون‌ها، نه اون قفسِ طلایی!

موضوع اصلی رمان تاج‌ بلورین:

به دنیا که آمدم، گفت این یکی ملکه‌ست! اما کسی از من نپرسید، “می خوای باشی؟” از همون اول فرق کردم نمی‌تونستم فقط یه ظاهر باشم، فقط یه نقش. و خب، این فرق کردن هزینه داشت… دادگاه برپا شد، قاضی نگاهش پر از نفرت بود. اسمم شد یاغی! طردم کردن، حذفم کردن، فرستادنم به حاشیه. من؟ تسلیم شدم. راه دیگه‌ای نبود. سر خم کردم، و همون لحظه، تاجِ پر زرق و برق ولی پوچم شکست. صدای شکستن اون تاج، رساتر از فریاد من بود… چون هیچ‌وقت سزاوارش نبودم. نه اون، نه اون‌ها، نه اون قفسِ طلایی!

مقداری از متن رمان تاج‌ بلورین:

برای شام بیرون میرویم و به بقیه می پیوندیم و من دیگر حال سر شبم را ندارم حال نیکا را بهانه می کنم و زودتر از همیشه از آن جا می رویم تی را به هتل میرسانم و وقتی وارد آپارتمانم میشوم اول به نیکا سر میزنم و بعد هم دوش میگیرم . گوشی را از کیفم بیرون میکشم و متوجه می شوم که یک پیام از کیان دارم پیامش را باز میکنم و چشمانم تا آخرین حد باز میشود سلام فردا حتما با میرزایی هماهنگ کن بلیتای سفرمونو اوکی کنه  آه از نهادم بلند میشود من چطور باید او را در این سفر همراهی میکردم و هویتم را هم مخفی نگه می داشتم؟

پاسپورتم را چه میکردم؟ کارم تمام بود؟ روی تخت میافتم و سرم را به تشک تخت میکوبم لعنت بهش… لعنت لعنت صبح بخیر … هین شوکه به علیرضایی که کنار چای ساز بود نگاه می کنم و دستم را روی قلبم میگذارم این ساعت صبح اینجا چکار می کرد؟ کی آمده بود که من نفهمیدم… یا سوال بهتر اینکه اصلا رفته بود؟ تو خونه زندگی نداری؟ نیشش را باز میکند و پشت به من مشغول چای ریختن می شود. بریزم برات؟ نگاهی به کت و شلوار اتو کشیده اش میکنم و کم مانده تا فکم روی زمین بیفتد یک خط رویش نبود ! لباسی نبود که برای بار دوم پوشیده شده باشد.

شبیه به لباسی بود که همین حالا از اتوشویی آمده باشد ! روی صندلی می نشیند و من دست به سینه مقابلش می ایستم بسلامتی هم خونه شدیم؟ ساک بستی اومدی یا کلا ک بستی اومدی . اسباب کشی کردی؟ من کاملا جدی و حتی کلافه و حرصی جملاتم را ادا کردم و طبیعتا علیرضا نباید خرخر کنان بخندد و بی توجه به من در گوشی اش سر ببرد ! جیغ جیغ نکن سر صبحی بچه م خوابه… بیدار میشه بچه ای که می گفت سی و اندی سن داشت و چند روز بود که سرکارش نرفته بود بند ربدوشامبرم را با حرص محکم میکنم و غرغرکنان به سمت یخچال می روم تا برای صبحانه چیزی پیدا کنم.

اون دوست دختر بی عقلتو به زور دارم تحمل می کنم تو رو کجای دلم بذارم؟ یک لیوان آب پرتقال برای خودم می ریزم و با یک تست بیات شده شروع به خوردن میکنم دلم قار و قور می کند هوس صبحانه ی مفصل تری دارد اما وقتش را ندارم! علیرضا از جایش بلند می شود و گوشی اش را به طرف من می گیرد. دوس دخترم نیست .خانوممه ما رو هم زیاد قرار نیست تحمل کنی قشنگه؟ نگاهم به صفحه ی گوشی داخل دستش کشیده می شود و با دیدن تصویر حلقه ی تک نگین برای لحظه ای نفسم بند می آید . با رضایت به نیش بازش نگاه می کنم و او ابرو بالا می اندازد .

اطلاعات رمان
  • نام: تاج‌ بلورین
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: شادی‌ موسوی
  • تعداد صفحات: 4828
خرید رمان
50,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=6061
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.