دانلود رمان تولد یک معجزه از سارا شیفته
  • نام: تولد یک معجزه
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
  • نویسنده: سارا شیفته
  • صفحات: 1749
امید، پزشک جذابی که دل‌ها را به سادگی تسخیر می‌کرد، همیشه از صحبت درباره عشق و ازدواج دوری می‌کرد و علاقه‌ای به آن نشان نمی‌داد. اما وقتی برای انجام وظیفه‌ای به روستایی دور افتاده رفت، گمان نمی‌کرد چشمان رنگین و خیره‌کننده دختری بازیگوش او را این‌چنین مجذوب کند. او با پای برهنه به سمت دریای عشقش دوید، بی‌اعتنا به سنگلاخ‌های سر راه. اما زمانی که همه چیز برای رسیدن به معشوق نزدیک به نظر می‌رسید، سایه‌های گذشته خانواده‌ها پدیدار شد و اسراری که او و سلما را به مسیر جدیدی از اجبار و تقدیر کشاند، فاش شدند.

موضوع اصلی رمان تولد یک معجزه:

امید، پزشک جذابی که دل‌ها را به سادگی تسخیر می‌کرد، همیشه از صحبت درباره عشق و ازدواج دوری می‌کرد و علاقه‌ای به آن نشان نمی‌داد. اما وقتی برای انجام وظیفه‌ای به روستایی دور افتاده رفت، گمان نمی‌کرد چشمان رنگین و خیره‌کننده دختری بازیگوش او را این‌چنین مجذوب کند. او با پای برهنه به سمت دریای عشقش دوید، بی‌اعتنا به سنگلاخ‌های سر راه. اما زمانی که همه چیز برای رسیدن به معشوق نزدیک به نظر می‌رسید، سایه‌های گذشته خانواده‌ها پدیدار شد و اسراری که او و سلما را به مسیر جدیدی از اجبار و تقدیر کشاند، فاش شدند.

مقداری از متن رمان تولد یک معجزه:

 امید متاثر به حال و روز او نگریست. بیماران تصادفی زیادی را دیده بود که همراهانشان همین شرایط را داشته و متاسفانه از این حال و استرس گریزی نبود. با آهی سینه سوز کنارش نشسته و آرنج را تکیه به پاهایش داده رو به جلو خم شد. بعد از سکوت کوتاهی که بین آن ها جاری بود، سپیده خیلی ناگهانی پرسید: _ سلما بهت گفت؟ امید همانگونه که رو به جلو خم بود، صورتش به طرف او چرخید و آرام جواب داد: _ داییش بهم گفته … سلما نمیخواسته که کسی بدونه. او خیره به دریچه آی سی یو زمزمه کرد. _ در حقش خیلی ظلم شد …

همون جور که اون موقع کنار وایسادم، بیگناهی سلما رو دیدم ولی فقط تماشا کردم و حرفی نزدم ، حالا مجبورم کنار بشینم و آب شدن بچه ام رو ببینم و نتونم حرف بزنم. امید صاف در جای نشسته و به واگویه های ذهنی او گوش میداد. پی دی تولد: امید متحیر از بازی زمانه کاملا به طرف او چرخید. _ میشه برام بگید که جریان چی بوده؟ او صورتی که از آن محنت و رنج تراوش میکرد را به سمت امید چرخاند و نیم نگاهی خسته به او انداخت و دوباره به روبرو خیره گشت. _ بابات در جریان بود که این زمین مال سلماست. امید کنجکاو و دقیق چشم به دهان او دوخت.

_ زمانیکه رضا زنده بود، تصمیم گرفته بودن که شریکی اونجا رو بسازن. رضا خیلی برای اونجا آرزو داشت. پسری بلند پرواز با ذهنی هوشیار و خلاق بود. پدرت هم روی حرف و نظرش حساب باز کرده بود و قراری بین اونا گذاشته شد که با هم اونجا رو تجاری اداری بسازن اما خیلی زود همه چیز به هم ریخت. با افسوس دستی بر چشم های سرخ و خسته اش کشید و ادامه داد. _ تا مدتی کار خوابیده بود ولی سازهای که نیمه کاره ول میشه، ضررش خیلی زیاده. پدرت زیر بار فشار داشت داغون میشد؛ اونجا ساخته نشده بود اما مجبور بود که چک هایی که بابت خرید تیر آهن و مصالح و غیره داده بود، پاس بشه.

علاوه بر اینا هزینه نگهبان و برق و مالیات و خورده ریزه ها هم بر اونا اضافه میشد. یک شب من و نسرین و حمید جمع شدیم و راضیش کردیم که ساخت و ساز رو ادامه بده. امید میان حرفش پرید و گفت: رضا زنده بود؟ اون از شروع ساخت اطلاع داشت؟ _ رضا زندان بود و شرایط روحی مساعدی نداشت که بشه با اون مشورت کرد. زمین هم به نام نسرین بود و بابات وکالت تام داشت. خلاصه اینکه ما پدرت رو راضی کردیم تا کار رو ادامه بده، سود خیلی خوبی توش بود و نمیشد ازش گذشت. ما گفتیم بعد که رضا اومد سهمش رو بهش بدیم. آخه چُو افتاده بود که احتمالا پریوش خانم رضایت بده.

اطلاعات رمان
  • نام: تولد یک معجزه
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
  • نویسنده: سارا شیفته
  • تعداد صفحات: 1749
خرید رمان
50,000 تومان
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=5826
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.