دانلود رمان شاه دزد دلربا از فاطمه غلامی
دلربا، دختر یتیمی که در پرورشگاه بزرگ شده، به دنبال کار میگردد اما به دلیل سن کم و نداشتن سابقه کاری، هیچ کس به او شغلی پیشنهاد نمیدهد. در یکی از روزها، ناگهان با دوست کودکیاش که حالا یک دزد شده، روبهرو میشود و از آن لحظه مسیر زندگیاش به طور غیرمنتظرهای تغییر میکند.
اونم با لبخند زل زده بود بهم به خودم اومدم و نغمه رو بغل کردم و گفتم: سلام عزیزم… ایمان سلفه ای کرد و گفت: وروجک من و یادت رفت؟.. نغمه از بغلم پایین اومدو رفت بغل باباش چادرمو بیرون آوردم و داشتم لباسامو بیرون میاوردم که ایمان اومد توی اتاق. چشمش به من بود. من نپرسیدی نغمه چش بوده؟ ایمان مامان خونه نبود از خودش پرسیدم گفت من خوبم مژده هم گفت من خیلی عجیبه مانتومو بیرون آوردم برگشتم سمتش… خواست حرفی بزنه که من زودتر وارد حموم شدم نمیخواستم دوش بگیرم ولی عصبی بودم.
چرا مامانش باید مارو بکشه اینجا اونم وقتی خودش این سفرو برامون چیده بود. سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون با دیدن نغمه که توی بغل ایمان خواب بود تعجب کردم. سریع لباس پوشیدم و با حوله موهامو خشک کردم…. خمیازه ای کشیدم و به تخت نگاه کردم حالا کجا بخوابم….؟ پتو رو برداشتم و به سمت کاناپه توی اتاق رفتم. روش دراز کشیدم و کمکم خوابم برد. ایمان
با زنگ خوردن گوشیم چشمامو باز کردم سریع بلند شدم و گوشی رو جواب دادم تا نغمه بیدار نشه. از اتاق بیرون زدم تلفنم که تموم شد برگشتم اتاق.. نغمه بیدار شده بود.
با دیدن دلربا که روی کاناپه خوابش برده بود به سمتش رفتم… بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت دست نغمه رو گرفتم و با هم رفتیم بیرون. نغمه: بابا من گشنمه بانو من بریم: مژده بهت شیرو کیک بده تا موقع شام چیزی نمونده وارد آشپزخونه شدیم
من مژده خانم دستتون درد نکنه برای نغمه شیرو کیک بیارین بخوره، مواظبش باشین من کار دارم باید برم بیرون. مژده: بله حتما از آشپزخونه زدم بیرون و رفتم اتاق با صدای دلربا به خود اومدم سرشو تکون میداد و هزیون میگفت. کنارش نشستم
حرفاشو نمیفهمیدم… جیغی کشیدو از خواب پرید با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: آب میخوام…
سریع رفتم پایین و براش آب آوردم وقتی اومدم توی اتاق نبود. در حموم باز شدو اومد داخل اتاق به سمتم اومدو لیوانو ازم گرفت و خورد و روی تخت نشست. الحس بانو من چیزی شده؟ سرے تکون دادو گفت: نه من: پس چی؟ چرا اینجوری هزیون میگی؟… دلربا گفتم که چیزی نیست به طرف کمد رفتم و درشو باز کردم و مشغول عوض کردن لباسام شدم و گفتم من میخوام برم اداره دستت درد نکنه حواست به نغمه باشه مامانمم نیست تا موقع شام خوردن نمیاد…