دانلود رمان یاقوت سیاه از Hera
سوین خبرنگاری که برای مجلهش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه..کسی که در نقش خوانندهست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره…
مقداری از متن رمان یاقوت سیاه:
سوین:یعنی چی منم نمیفهمم واقعا نه از کارای دیروز نه از الان ادوارد:من فقط میخواستم کاری انجام بدم که حالتون خوب بشه ولی الان که میبینم انگار برداشت های نادرستی کردید سوین:مم..ن من د..دوس…هیچی ببخشی حق با توعه نمیتونستم جلوی اشکام و بگیرم اگه یه ثانیه دیگه اونجا میبودم بغضم شکسته میشد دوییدم سمت اتاقم و خودم و روی تخت پرت کردم و زار میزدم… ادوارد: از خودم متنفر شدم که چطوری دلش و شکستم یا نباید از اول امیدوارش میکردم یا اینطوری سرد باهاش رفتار نمیکردم ولی من که این انتخاب و به میل خودم نکردم مجبورم کردن….
دو روز دیگه باید برم چین با کشتی قاچاق انسان …….یعنی دخترای جوون نیمه شب بود اینقد مشروب خورده بودم که به زور خودم و به خونه رسوندم چراغ اتاق سوین روشن بود هرکاری میکردم نمیتونستم حسمو سرکوب کنم شاید از اثرات مشروبه به خودم اومدم که وسط اتاق بودم و سوین با حوله روبه روی من گرمای اتاق زیادی شدید بود پوست بدنم درحال سوختن بود با قدم های سریع به سمتش رفتم و فکش و تو دستام گرفتم سرم رو کج کردم و با خشم شروع کردم به بوسیدنم محکم از پشت پرتش کردم روی تخت و روش خیمه زدم با یادآوری چشمای سرخش غم و آشوبم و روی بوسیدن لباش خالی میکردم
سوین فقط سکوت کرده بود و قطرات اشک میریخت و خودش رو با خشونت من وفق میداد حرکت لبهاش با لب هام هماهنگ شد وقتی احساس کرد که زبونم داره به داخل دهنش راه باز میکنه لبهاش رو از هم فاصله داد بعد از گذشت چند دقیقه که اشتیاق درونیم وآروم کرد زبونم و از دهن سوین بیرون کشیدم و ازش فاصله گرفتم و از روش بلند شدم از تخت پایین اومدم و بی توجه به چشمای اشکی سوین به سمت اتاقم رفتم سوین: سرم درد گرفته بود هیچکدوم از کارای ادوارد برام قابل فهم نبود یه بار حس میکنم عاشقمه ولی دفعه بعدش چنان سرد رفتار میکنه باهام که هنگ میکنم.