دانلود رمان آخرین یاقوت سیاه از آیلی
دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و….
مقداری از متن رمان آخرین یاقوت سیاه:
دیاکو: کاویان ولش کن آماده بشین بریم فرودگاه پویان: یا خدا داداش جنی شدی الان قرار بود آدام بکشی دیاکو: نقشه دارم حالا حالاها باید بکشه ولش کنید بریم گفتن بریم با پوریا اینا راه افتادیم رسیدیم فرودگاه بدون اینکه به بقیه توجه کنم رفتم بلیط ها رو نشون دادم چمدونمم تحویل دادم… که اونا هم پشت سرم اومدن رفتیم سوار ماشین شدیم کاویان اومد کنارم گفت کاویان: چطوری داداش ناراحتی دیاکو: چرا باید ناراحت باشم حالمم خیلی خوبه من داشتم دروغ میگفتم دارم از تو میسوزم من نمیخواستم جز من دلوین مال کسی باشه اما خب چه کنیم )از زبان نویسنده( دیاکو در عشق خواستن دلوین میسوخت خودشم نمیدانست
چگونه و چطور دل به شرابی زیبا داده است اما هروز عصبی تراز دیروز میشود دلوینش کجا بود آن سر دنیا و خودش این سر دنیا اما نمیدانست که نامزد یارش دوم به تله داده است دیاکو هر روز وسایل میشکست جا یگزینش میکرد اما عصبانیتش کم نمیشد دلوین در حال راه رفتن بود حالش با فیزیوتراپی بهت شده باد دیگه راه میرفت دستش را تکان میداد چقدر خوب است اما نمیداند که تمام این خوشحالی ها پوچ است دیگه نمیداند کجا است دیاکو تمام کارهایش را کرده بود تصمیم گرفته بود که با هاکان تماس بگیرد وقتی که هاکان نامزدیش را تایید کرد او دیگر دیوانه شده بود کسی نمیتواند
خشمش را کنترل کند به شدت مثل گرگی گرسنه منتظر شکارش است مینگرد و منتظر طمع هاش بود که شکار کند او را اما نمیدانست این طمعه خطرناکتر از قبل شده این برای او که یک خواهر دارد بد است چون شاید خواهرش عاشق شود آن هم جوری که مرگ برایش آسان شود اونم چه عاشقی عاشق برادر یارش. داشتم به کارهای شرکت تو ایتالیا میرسیدم که صدای در زدن اومد دیاکو: بیا تو در باز شد کسی اومد تو ا ّما من برنگشتم که صدای پدرم اومد نیکلاس: پسرم چرا از وقتی که اومدی یا وسایل میشکونی یا خودتو تو اتاق خودتو زندانی میکنی دیاکو: پدر جان واقعاً این روزها سر یک چیزهایی عصبی هستم.