دانلود رمان سیاه مست از تمنا زارعی
جنازهی بدون پوشش خواهرِ یارا، نامزدِ سهند خان بزرگ آبادی رو صبح زود تو خونه باغ یه مرد غریبه پیدا کردن! سهند خان انتقامِ این رسوایی و بی آبرویی رو از خواهر کوچیک یلدا گرفت!
مقداری از متن رمان سیاه مست:
باید خودم را تبرعه میکردم باید میفهمیدم که یلدا با پسر مش رحیم که حتی پنج سال از او کوچک تر بود توی آن خانه باغ چه غلطی میکرد.
اشکهایم را با پشت دست پس زدم و با گریه گفتم: دیشب زنگ زد؛ گفت شیفت وایمیستم داروخونه… گفت دوستش نمیاد امشب جای اون میمونه…
خودش گفت بخدا…
سهند پوزخندی کنج لبش نشاند و با طعنه گفت: خجالت بکش داری مثل سگ دروغ میگی دروغ میگی! دروغ میگی
دروغ میگی “آخر را چنان بلند گفت که رعشه به تنم انداخت!
موبایل یلدا را از جیبش بیرون کشید رمز کوفتی اش را باز کرد و صفحه ی پیامهایش را مقابل صورتم گرفت و داد زد:
اینو واسه تو فرستاده واسه توی کثافت تر از خودش ببین چی نوشته
گوشی را از مقابل صورتم دور کرد و پیام را با نفرت و حرص خواند:
یارا من امشب خونه نمیام تو خونه باغ پیش امیر حسینم حواست باشه به کسی نگیا
یکه خورده به چشم های پر از خشم و نفرتش چشم دوختم روح من از این پیام خبر هم نداشت. لب هایم میلرزیدند نمی توانستم حرف بزنم
سهند دندانهایش را محکم روی هم فشار داد و غرید.
دیشب ده دقیقه بعد از اینکه من خر بهش گفتم دلم واست تنگ شده این پیامو واسه تو فرستاده پیش اون ازگل بی شرف بوده وقتی من…
ساکت شد! توی یک لحظه انگار تازه یادش افتاد یلدا مرده و سیبک گلویش بالا و پایین شد!
چشم هایش را برای لحظاتی بست وقتی پلک هایش از هم فاصله گرفتند خون نشست به آن چشم ها!
نفرت داشت جولان میداد توی آن نگاه لحنش تلخ شد به تلخی زهر مار و عقرب انگشت اشاره اش را بالا گرفت و تهدید وار رو به من غرید
اونکه مرد و با مردنش خودشو نجات داد! این وسط تو موندی و خانوادت که باید جواب بدین باید دلیل بیارین، باید تاوان بدین پس اینو تو گوشات فروکن که سهندخان عظیم دست بر نمیداره از این آشوب که مسبب بی آبروییشه!
می ترسیدم وحشت داشتم از این دو کاسه ی خون که به….