دانلود رمان پیغام ماهی ها از بهاره غفرانی
دانلود رمان پیغام ماهی ها از بهاره غفرانی موضوع اصلی رمان پیغام ماهی ها : سرگذشت دختری با نقصی ظاهری که اعتماد به نفسش را گرفته و زندگی‌اش را مختل کرده است.   مقداری از متن رمان پیغام ماهی ها : عوض شده بودم؛ اما تغییر ابتدا از درونم رخ داده بود. از باوری که شبنم به روحم تزریق کرد. از عزت نفسی که سامان ...

دانلود رمان پیغام ماهی ها از بهاره غفرانی

موضوع اصلی رمان پیغام ماهی ها :

سرگذشت دختری با نقصی ظاهری که اعتماد به نفسش را گرفته و زندگی‌اش را مختل کرده است.

 

مقداری از متن رمان پیغام ماهی ها :

عوض شده بودم؛ اما تغییر ابتدا از درونم رخ داده بود. از باوری که شبنم به روحم تزریق کرد. از عزت نفسی که سامان به من داده بود. از حمایت‌های مادرم که به لطف شبنم به چشمم آمدند. اعتمادبه‌نفس آدم که بالا می‌رود، ناخودآگاه زیباتر جلوه می‌کند. همیشه همین‌ طور بوده است؛ آن‌ها که عزت نفس بیشتری دارند، خواستنی‌ترند.
روزهای بعد هم سامان نیامد. انگار شکست عشقی برایش گران تمام شده بود. همان ‌طور که جلوی آینه ایستاده بودم و داشتم آرایش می‌کردم، پوزخندی بر لب نشاندم. من دو بار از سمت او نادیده گرفته شدم؛ اما هیچ‌وقت آن‌طور خودم را نباخته بودم. سامان ضعیف بود انگار. حاضروآماده، جلوی در رفتم و منتظر سامیه شدم. پالتوی ضخیم پوشیده بودم که یخ نکنم. شال و کلاه هم گذاشتم تا سرما از پا نیندازدم. نمی‌خواستم مثل روز تولد رامش، از سرما رو به موت باشم.
سامیه پس از چند دقیقه رسید. تعارفش کردم که داخل بیاید، اما قبول نکرد و راه افتادیم. ضبط را روشن کرد و بین راه هر دو با خواننده‌ها می‌خواندیم و می‌خندیدیم. یاد قدیم‌ها افتادم که زیاد با او رفت‌و‌آمد می‌کردم. به‌خاطر لرزش دلم برای سامان بود که دیگر به خانه‌شان نرفتم.
وقتی رسیدیم، پیام و راشد و خواهرهایشان جلوی ورودی، منتظر ما بودند.
سامیه ماشین را داخل پارکینگ مخصوص پارک کرد و همراه هم به‌سمت آن‌ها رفتیم. سعی کردم راشد و آن نگاه معنادارش را نادیده بگیرم، اما تمام حواسم پیش او بود. می‌دانستم که در مورد سامان از من می‌پرسد. رامش و پناه با دیدنمان، چند قدم جلوتر آمدند و پس از سلام و جواب، ما را در آغوش گرفتند. رامش با ذوق نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
ـ وای شباهنگ چقدر عوض شدی! چی‌کار کردی؟
لبخندی زدم و نگاهم سمت پناه که حرف او را تأیید می‌کرد، سر خورد.
ـ راست می‌گه. دختر تو که به این نازی هستی، چرا به خودت نمی‌رسیدی؟
لبخندی تحویلشان دادم و گفتم:
ـ اینکه چیزی نیست. تازه می‌خوام لاغر هم بشم.
پناه لبخند زد و دستش را دور بازویم گره کرد. همراه هم سمت پسرها رفتیم و او گفت:
ـ والا الان هم چاق نیستی؛ ولی کار خوبی می‌کنی که می‌خوای به تناسب اندامت برسی.
رامش سرخوشانه پرسید:
ـ شباهنگ‌جون، خبریه؟
نگاه شیطنت‌آمیزش که وصل چشمانم شد، خندیدم. بیچاره نمی‌دانست همه خبرها تمام شده است.
ـ نه عزیزم، چه خبری؟ من به‌خاطر هیچ‌کسی جز خودم تغییر نمی‌کنم.
پیام که صحبتم را شنیده بود، با لودگی گفت:
ـ آقا تکبیر!

 

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان افسون مو قرمز از بهاره غفرانی

دانلود رمان سمپو از بهاره غفرانی

دانلود رمان زخم فرشته از بهاره غفرانی

دانلود رمان ژینکو از بهاره غفرانی

 

بخوانید از دیگر نویسنده ها:

رمان حمام زاچی

رمان نقش نگار

رمان آنیموس

رمان بسامه

رمان اعجاز

رمان بارانک

رمان سیاه بازی

رمان لمس تنهایی تو

رمان عاشقانه اشتباه کردم

رمان ماهی زلال پرست

رمان آمال

رمان خانم دالووی

رمان نظربازان

رمان ناطور دشت

رمان رقص واژه ها

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=4947
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.