دانلود رمان عروس عمارت 2 از فاطمه اشکو
راجع به دختری که برای آزادی پدرش مجبور به ازدواج با مردی میشه که هیچ علاقه ای به اون نداره.
مقداری از متن رمان عروس عمارت 2 :
عرق می ریخت.
اشک هایش مثل ابر بهار می ریخت اما نمی توانست بند بیاردشان.
خدا میدانست که سخت بود جلویش را بگیرد.
اصلا نمی شد.
فقط یک چیز توی ذهنش می گذشت و آن هم “ناباوری” بود.
پدرش سالم از خانه زد بیرون.
وای که بخاطر او سوار موتور قراضه اش شد و رفت.
رفت تا برای او دفترچه ی نح بخرد.
لعنت به هر چه دفترچه و کنکور.
لعنت به خواسته هایش… لعنت…
برخواست. بامانتویی که ندانست رنگش مشکی است یا خاکی!
تیز از خانه بیرون رفت تا مادرش نگران نشود.
حتی نایستاد تا کفش هایش را مثل سر قرار رفتنش با ساسان تمیز کند و بعد برود.
مهم بود؟ نه بود!
بگذار خاک عالم روی کفشش باشد ولی پدرش… پدرش خوب باشد.
صدای بوق ممتد ماشین ها را می شنوید اما اصلا توجه نمی کرد. انگار که هق هق و گریه اش پر صدا تر از صدای ماشین ها بود.
پول زیادی نداشت اما سوار تاکسی شد. به درک که پولش نمی رسید. به درک که ته جیبش خالی می شد.
صدای آهنگران از ضبط ماشین به گوشش رسید.
خودش پر از گریه و بغض بود.
آنقدر پر که نفهمید چطور از روی آدرس به بیمارستان رسید. پول های مچاله شده اش را به راننده داد و پیاده شد.
هر چه خورده بود را تا توی گلویش حس می کرد.
بی جان کنار جدول نشست و حلقش را خالی کرد از اضافه های معده اش کرد.
هق زد. گریست. پر از استرس های مشابه زنان بارداری!
موبایلش را بیرون کشید و شماره ی مرد شاهد را گرفت.
بوق های ممتد و تکراری گوشش را آزرد. قطع کرد. خود وارد بیمارستان شد و بخاطر وضعیت خاص پدرش به اورژانس رفت.
با هر فلاکتی بود خود را به پرستار رساند و سراسیمه گفت:
-پدرم! پدرم کجاست؟
پرستار نگاهی به وضع پریشانش انداخت و جواب داد:
-اسم و فامیلشون..
-غلامرضا…
حرفش با آمدن مرد جوان و صدای محکم و خاصش در گلو خفه شد:
-خانوم! بیاین اینجا…
روزبه از روی صدا شناخته بودش!
-من راد هستم. روزبه راد…
چقدر این اسم آشنا بود. فکر کند پیش ساسان شنیده بود. اما کی؟! دقیق نمی دانست.
برگشت. مردی جوان که خیلی به سنش اضافه می کردند، 32، خانه پرش 33 می خورد.
-سلام!
سرش پایین. نگاهش شرمنده. دست های لرزان و حرف هایش با طمئنینه!
-پدرم کجاست آقای راد؟!
روزبه دسته ی کیفش را گرفت و او را به سمت اتاقی که تا آنها فقط چند اتاق فاصله داشت، برد.
-برین ببینیش بعدا صحبت می کنیم.
چندین مامور در اتاق ایستاده وصورت جلسه می کردند. مونا هراسان به روزبه نگریست و پرسید:
-این پلیس ها چی میخوان؟!
صدای ناله ی پدرش را شنید و بند دلش پاره شد.
-بابا!
و رفت.
حتی نماند جواب سوالش را بگیرد.
روزبه به دختری که روزهاست دنبالش می گردد و حاا میان دست های او دنبال جواب بود، نگریست و زیر لب با خود گفت:
-تو کجا و اینجا کجا پریچهر من…
بیرون در ایستاد و شماره ی برادر زاده اش را گرفت.
-الو داداش…
بخاطر اختلاف سنی کمی که داشتند، همدیگر را داداش صدا می زدند.
-ساسان…
-جانم داداش!
-من بیمارستانم ممکنه به جلسه ی امروز نرسم، خودت اداره شون کن.
صدای هراسان ساسان به راحتی قابل تشخیص بود.
-بیمارستان چرا داداشم؟!
سرش را به دیوار تکیه داد:
-مژده تصادف کرد. با یه موتوری.
-مژده ی خودمون؟!
-آره!
-حالش چطوره؟!
بغض مزاحمش را قورت داد:
-بردنش اتاق عمل. احتمال زنده موندنش کمه. سرش به جدول کنار خیابون برخورد کرد.
سرش را زیر انداخت و کفش چرمش را از نظر گذراند.
-سخته ساسان… من خودم به اینجا رسوندمش. چطور از پسش بر بیام.
پووفی کرد و در مقابل اصرار های ساسان برای به کنارش امدن، شرکت را بهانه کرد.
نخواست او را به آنجا بکشاند و در غمی عظیم شریکش کند.
روی صندلی های بیرون اتاق نشست و به سقف خیره شد:
-خدایا خودت هستی دیگه؟! نمیزاری دختره حیف شه، هوم!؟
***
دست های پینه بسته ی پدرش را با دودست محکم گرفت.
اشک مزاحم و سمجش را روی آن ها خالی کرد و سر روی گره ی دستانشان گذاشت:
-من فدات بشم خب. نبینم دردت رو…
ناله ی خفیف غلامرضا که سعی داشت رفع بلا کند با “خدانکنه” ای آهسته به گوشش رسید.
لبخند زد.
خداراشکر که زنده بود و نفس می کشید.
مطالب مرتبط:
دانلود رمان مالک از فاطمه اشکو
دانلود رمان عروس عمارت 1 از فاطمه اشکو
دانلود رمان مستاجر از فاطمه اشکو
دانلود رمان رسوا از فاطمه اشکو
دانلود رمان شعله های هوس 1 از فاطمه اشکو
رمان جنتلمن از فاطمه اشکو
بخوانید از دیگر نویسنده ها :
رمان عطر هلو
رمان آلا
رمان ادل
رمان بهارم باش
رمان دست هایت را به من بده
رمان سونات آخرین شب زمستان
رمان توهم عاشقی
رمان ماه غروب می کند
رمان خون سیاه
رمان غمزه شیطان
رمان نفس آخر
رمان پرده نشین
رمان قهوه تلخ چشمانت