نحوه دانلود رمان الهه شرقی
نحوه دانلود رمان الهه شرقی معرفی رمان الهه شرقی : رمان الهه شرقی، روایت دخترجوانی به نام کیمیا‌ست. دختری که از ازدواج اولش ضربه خورده، طلاق گرفته و با تلاش در یکی از دانشگاه‌های پاریس، پذیرش می‌گیرد. درست در شب مهمانی خداحافظی‌ای که خانواده برای او ترتیب داده‌اند، با رابین، برادرزاده‌ی زندایی‌اش آشنا ‌شده و همین آشنایی، زیربنای اتفاقاتی را باز می‌کند ...

نحوه دانلود رمان الهه شرقی

معرفی رمان الهه شرقی :

رمان الهه شرقی، روایت دخترجوانی به نام کیمیا‌ست. دختری که از ازدواج اولش ضربه خورده، طلاق گرفته و با تلاش در یکی از دانشگاه‌های پاریس، پذیرش می‌گیرد. درست در شب مهمانی خداحافظی‌ای که خانواده برای او ترتیب داده‌اند، با رابین، برادرزاده‌ی زندایی‌اش آشنا ‌شده و همین آشنایی، زیربنای اتفاقاتی را باز می‌کند که داستان را به چالش می‌کشد. این رمان با استقبال فوق‌العاده‌ای روبه‌رو شده که یکی از دلایلش پایان باز آن و شگفت زده شدن مخاطب می‌باشد. این رمان از سال‌های اول تا اکنون از فروش و استقبال خوبی برخوردار بوده و همچنان جزو رمان‌های قدیمی خاطره‌ساز و پیشنهادی می‌باشد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی‌ بربیاید. رمان از احساس، تعلیق و هیجان خوبی برخوردار است. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 408 صفحه، در سال 1382 از نشر شقایق منتشر شده است.

 

مقدمه رمان الهه شرقی :

در میان این همه هیاهو، هنوز صدای گامهای الهه عشق در پس کوچه های شهرمان به گوش می رسد و سایه نحیف و خسته ای که با زانوانی ناتوان به این سو و آن سو می رود و چشمانی منتظر که به امید یافتن گمشده ای فضای خالی از نور را می کاود. گمشده ای که در بهاری ترین روز خدا روزنه ای آبی را به سوی تیرگی چشمان خواب آلوده گشود و در سکوت پائیزی ترین غروب تا آبی بیکران آسمان پر کشید.
هنوز گرمی نگاهی گلبرگهای حیات را نوازش می دهد و دستان بی قراری آرامش خوابهای یاس آلود را برهم می زند، و لبخندی سحر آمیز قله های تیرگی را فتح می کند و معجزه عشق جنگل سرد و زمستانی جانهای خفته را به بهاری شکوهمند و سبز پیوند می دهد. و باز صدای گامهای الهه عشق در سکوت پرهیاهوی پس کوچه های شهرمان می پیچد و تا همیشه به یادگار می ماند.
و حکایت آنگونه آغاز می شود که در گذر آرام لحظه ها وجود بیقراری قطره قطره ذوب می شود و در جام هستی فرو می ریزد. ناخواسته سفری آغاز می شود، بی علت دل به سویی به پرواز در می آید و در جایی در عمق غربت فرود می آید و آرامش می یابد. حادثه ای که حتی تصورش ناممکن می نماید به وقوع می پیوندد و شعر سفر جاودانه می شود. غریبه ای نا آشنا با دل و جانی آزرده آشنا می گردد، شیشه عمر اندوه با گرمی آبی نگاهی ذوب می شود و مجنونی آواره بیابانهای آهن و آسمانخراش می گردد تا در جایی در عمق دریای آبی عشق به آرامشی ابدی دست یابد.
با این همه او هنوز سرگردان است و در سفری بی بازگشت جاده های شهر عشق را می پیماید و تو ای آشنا اگر روزی در پس کوچه های این شهر تب آلود به غریبه ای سرگردان با دو چشم دریایی رسیدی نشان کوی دوست را به صداقت نگاه و غربت قلب عاشقش پیشکش کن که او مسافری است که از فرسنگها دورتر از اینجا به قصد رسیدن به قصر رویاهایش با کوله باری از غربت و اندوه به شهر شما سفر کرده است، او را بشناس و دریاب.
نویسنده

 

خلاصه رمان الهه شرقی :

رمان الهه شرقی، داستان زنی جوان است که پس از متارکه و ازدواج اجباری برای ادامه تحصیل راهی فرانسه می‌شود .او در سوربن با ماجراهای تازه‌ای روبه‌رو گشته و هنگامی که در سایه عشقی دیگر به آرامشی مجدد می‌رسد، همسر سابقش برای رجوع باز می‌گردد و خانواده نیز به اجبار او را وامی‌دارند تا به ایران باز گردد، اما او این بار می‌خواهد از حق مسلم خود دفاع کند…

 

مقداری از متن رمان الهه شرقی :

تمام اندامش به شدت می لرزید، حتی با فشار دندان هایش نمی توانست لرزش محسوس لبهایش را مهار کند. انعکاس کلمه ی «برگشته» همچنان در مغزش می پیچید و سرش را به دوران می انداخت. به زحمت بر خود مسلط شد و آرام و لرزان به سوی اتاقش رفت. در را گشود و خود را روی تخت انداخت. چشم هایش را چندین بار باز و بسته کرد. او واقعا در اتاقش بود. نه خواب بود و نه خیال و جمله ای که شاید بار ها در شیرین ترین رویاهایش می شنید و لذت می برد. اکنون در بیداری ودر عالم واقع می شنید «یعنی واقعا او برگشته بود؟» هر چند نمی توانست باور کند ولی حقیقت داشت.او بالاخره بازگشته بود، اما چرا حالا؟ و آیا این بازگشت آنگونه که پیش از این ها تصورش را می کرد او را خوش حال می نمود؟مدتها بود که دیگر انتظارش را نمی کشید. شاید درست از همان اولین روزی که رفته بود، اما اکنون این بازگشت ناگهانی و غیر مترقبه، چون زلزله ای آرامش شیرین زندگیش را بار دیگر به ویرانی می کشید و این اغاز فصل جدیدی بود که پایانش نا پیدا بود و مه الود.
خودش را روی تخت مچاله کرد.اعصابش چنان در هم ریخته بود که احساس می کرد فکرش از کار افتاده و مغزش را خوابی عمیق و سنگین ربوده است.به زحمت از جا برخاست و خود را به مقابل پنجره اتاق کشاند. پنجره ای که روز های بسیار در انتظار یک خبر خوش مقابلش می نشست و با ابر های دلگیر اسمان پنجره اشک می ریخت. امروز هم باران می بارید و آسمان پنجره پر از ابر های دلگیر و سیاه بود و ذهن آشفته ی او به جای پیشروی در زمان حال به مرور گذشته ها می پرداخت و پلکهای خسته اش را روی هم می کشاند.
***
چشمانش را که گشود باز همان تصویر کهنه و تکراری در آینه جا گرفت. چقدر دلش می خواست به جای این تصویر کهنه که سال ها از تکرار آن در آینه می گذشت، تصویر چهره دیگری در قلب آرام و صاف آینه جا می گرفت. چهره ای که لبخندی بر لب، نشاطی در چهره و شوری در نگاه داشت. شاید چهره خود او سال ها پیش از این و یا یک چهره تازه…
تصویر در، که در آینه از هم گشوده شد، چهره اش در هم رفت. می توانست حدس بزند چه کسی وارد اتاق خواهد شد و لحظه ای بعد تصویر پدر با همان قامت متوسط و چهره همیشه نگران در حالی که با انگشت مو های سپیدش را مرتب می کرد، در کنار تصویر او در دل آینه جا خوش کرد. لحظه ای سکوت برقرار شد .گویا پدر برای تسلط بر خود به این سکوت نیاز داشت. سپس در حالیکه سعی می کرد کاملاً خوددار باشد، در آینه نگاهی به چهره دختر جوان انداخت و گفت:
_ هنوز حاضر نشدی بابا؟
دختر جوان پوزخندی زد و بی حوصله پاسخ داد:
– تا چند دقیقه دیگه کارم تموم می شه. شما برو من خودم میام.
_زود باش دختر… نمی شد امروز یکم زود تر کلاس رو تعطیل می کردی ؟
دختر جوان با حالتی عصبی از جا جست، مقابل پدر ایستاد و با خشم گفت:
-نه نمی تونستم زود تر بیام.حالا چی شده؟ آسمون به زمین رسیده و ما خبر نداریم؟اصلاً چرا باید عجله کنم؟ این دو تا معلوم نیست چند ساله دارن با هم زندگی می کنن، حالا راه افتادن اومدن این جا واسه ما جشن عروسی راه انداختن که مارو مسخره کنن یا خودشون رو؟
پدر لحظه ای به سیاهی عمیق چشمان دخترش که برق خشم، گیرایی عجیبی به آنها بخشیده بود، نگریست و با آن که می دانست حق با اوست، قیافه ای حق به جانب به خود گرفت و پاسخ داد:
_ تو حق نداری راجع به عموت این طوری حرف بزنی کیمیا.
– مگه دروغ می گم؟
_ هر حرف راستی رو باید هورا کشید؟حالا بحث رو کنار بذار و زود تر حاضر شو. بعد از این همه گوشه‌نشینی حالام که بالاخره از لاکت بیرون اومدی نمی خوام مردم فکر کنن…
کیمیا با عصبانیت حرف پدر را قطع کرد و گفت:
ـ نه…اصلاً …منم نمی خوام…البته که نمی خوام مردم بگن از وقتی که شوهرش ولش کرده رفته سراغ یه دختر بلوند امریکایی، داره دق می کنه… نمی خوام فکر کننن از وقتی شوهرم هر جا نشسته علنی گفته که از اولم منو نمی خواسته و به زور پدرش با من ازدواج کرده، منزوی شدم…می فهمی پدر؟ من خوب می دونم که شما ابرو دارید و نمی خواید تو جنگی که با پدر اردلان به راه انداختید بازنده باشید.شما می خواید من بزنم برقصم و هورا بکشم، خوشحالم که زندگیم بر باد رفت، خوشحالم و از شادی تو پوست خودم نمی گنجم که کلمه «مطلقه» کنار اسمم نشسته و تو این جامعه لعنتی همه جا جای منه. شادم از این که توی این چند ماه جرات نکردم حتی با پسر باغبون خونه مون سلام و علیک کنم… چرا دست از سرم بر نمی دارین؟ از جون من چی می خواین؟ یعنی چی مونده که بخواین؟ یه روزی روی من معامله کردین و مجبور شدم با پسری ازدواج کنم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم و فرداش گفتین معاملات شما دو تا پول پرست به هم خورده و زندگی ما هم باید به هم بخوره تا تقاص کار شما رو پس بدیم… حالا دیگه چی می گین پدر عزیزم؟چرا نمی ذارین با درد خودم بسوزم و بسازم و بمیرم؟

درست زمانی که آخرین فریاد کیمیا در اتاق پیچید، یک بار دیگر در باز شد و زنی سراسیمه خود را داخل اتاق انداخت و بلافاصله گفت:
– باز آشوب به پا کردی کمال؟خدا ازت نگذره.چرا دست از سر این بچه بر نمی داری؟
پدر دستپاچه پاسخ داد:
_ به جون خودت… به جون خودش من چیزی نگفتم اختر. نمی دونم چرا یه دفه عصبانی شد.
اختر چشم غره ای به شوهرش رفت و به سوی کیمیا دوید و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد دلسوزانه گفت:
– چیه مادر؟ چرا گریه می کنی؟ مثلاً اومدی عروسی ها. این طوری که فریاد می کشی، صدات میره پایین.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان الهه شرقی :

رمان الهه شرقی از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی رویا خسرونجدی :

رویا خسرونجدی، متولد سال 1350، نویسنده رمان و فیلم‌نامه نویس می‌باشد. ایشان جزو یکی از معتبرترین، با سابقه‌ترین و همچنین پرطرفدارترین‌های حوزه‌ی رمان‌خوانی به شمار می‌روند. این نویسنده بیشتر در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی قلم می‌زند.

 

آثار رویا خسرونجدی :

رمان حریم عشق _ انتشارات شقایق
رمان شب نیلوفری _ انتشارات شقایق
رمان الهه شرقی _ انتشارات شقایق
رمان سپیده عشق _ انتشارات شقایق
رمان این قصه را هرگز نخوان _ انتشارات شقایق

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=4581
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.