نحوه دانلود رمان پادزهر من
رمان پادزهر من به قلم گلبرگ راد، روایت یک انتقام سیاه است.
مردی به نام رادمان که تصادف میکند و فلج میشود. همسرش او را ول میکند و حرفهی شغلیاش را از دست میدهد؛ او تشنهی انتقام میشود.
از دختری که باعث این تصادف است.
از شانسش متوجه میشود که آلا برای آزاد شدن خواهرش از زندان نیاز به پول دارد؛ به او پیشنهاد عقد موقت و پرستاری از خودش در قبال مقدار بالایی پول میدهد و آلا از سر ناچاری قبول میکند. اما همه چیز زمانی شروع میشود که پا به خانهی رادمان میگذارد و میفهمد این مرد فلج…
رمان پادزهر من به قلم گلبرگ راد، روایتی خوب و نثری زیبا دارد.
در ژانر انتقامی و عاشقانه نوشته شده و در لیست پیشنهادی قرار میگیرد.
رمان پادزهر من به قلم گلبرگ راد، داستان زندگی دختری به نام آلا است که خواهرش به خواهر بدهی زندان است. برای پس دادن آن پول، به عقد موقت مردی فلج به نام رادمان در میآید تا به عنوان پرستار از او نگهداری کند. اما نمیداند هدف رادمان انتقام از او است و…
_حداقل معتاد و مفنگی نشدم
خوددانی
لیوان ها و بشقاب ها را می چینم
سپیده هم غذاها را می کشد
جو بینشان سنگین است
آنقدر که معذب شدم
برای تغییر جو آهسته رو به آنیل می گویم
_گفتی خبر خوب داری
_اون خورشتو بده تا بگمت
قبل از من سپیده خورشت را مقابل آنیل قرار می دهد
_جنازه ای رو که میخواستم پیدا کردم
غذا به شدت در گلویم می پرد
سپیده برایم آبی می ریزد اما نمی توانم آن را بخورم
با چند مشت آنیل اوضاعم بهتر می شود
_حالا نگفتم تو اون جنازه ای
که اینطوری هول کردی
چشم غره ای به طرفش می روم و آبی از لیوان می نوشم
_نگو که جنازه دزدی هم می کنی
چشم غره ای به طرف سپیده می رود
_خیر مادمازل از خانواده اش خریدم
بهت زده می شوم
_یعنی جنازه ی دخترشونو فروختن
آنیل شانه ای بالا می اندازد
_آره خب یه خانواده ی پرجمعیت با یه پدر مفنگی
حتی پول خریدن کفن هم نداشتن
منم یه پول خوب بهشون دادم
فقر حتی آدم را به مرده خوری می اندازد
آهسته می پرسم
_چندسالشه
شبیه منه
دیگر کسی اشتها ندارد
حتی آنیل که زیاد غذا میخورد
_بیست و پنج سالشه
قد و هیکلش و رنگ موهاش آره شبیه توئه
بقیه شو باید یه طوری اوکی کنم
راستی یه چیزی ازت میخوام
بی توجه به حرف آنیل دوباره می پرسم
_چرا مرده
آهی می کشد
_گیره سه پیچ دادی به این دختره ها
مرده چون خودشو دار زده
درست مثله آسو
نمی دانم چرا دیگر نمی توانم آنیل را نگاه کنم
شاید چون از رادمان دفاع می کردم
و باور نمی کردم که کار او باشد
_دادمش یه دکتر بررسیش کنه
فهمیدم که حامله بوده
احتمالا با یکی رابطه و داشته و طرف ولش کرده
این بدبختم خودشو کشته
سپیده پوزخندی می زند
_احمق چرا خودشو کشته
میتونست سقط کنه و دهن اون پسر رو هم سرویس کنه
آنیل چپ چپ نگاهش می کند
_شرمنده که طرف قد تو کاربلد نبوده
تو که خونواده ی اونو ندیدی
اگه خودش اینکارو انجام نمی داد
خانواده اش می کشتنش
سپیده تلخ می گوید
_فقط یه بزدل خودشو میکشه
آدم شجاع اونیکه وایمیسه و مشکلاتشو حل می کنه
تو هم بیخودی به خاطر آسو ماله نکش رو کار اینو اون
سپیده این را می گوید و سریع به طرف اتاق می رود
هم آنیل هم سپیده هرد بیش از حد درمورد هر چیز که به آسو ختم میشد
حساس بودند
صدای کوبیده شدن در می آید و خبر از رفتن سپیده می دهد
آهسته پچ می زنم
_اگه نمیخوری میزو جمع کنم
آنیل که سرش را میان دستانش گرفته بود
بلند می کند
و جدی لب می زند
_حلقه ای که با رادمان خریده بودید رو میخوام
باشه ای می گویم و به طرف اتاق می روم
جعبه ای که سپیده به من داده بود را باز می کنم
حلقه را در می آورم و بر می گردم
آنیل هم پشت سر من آمده بود
همین باعث معذب بودنم می شود
که نکند به سرش بزند و آن سناریوی الکی را که میخواهد برای رادمان اجرا کند
را تبدیل به واقعیت کند
حلقه را به طرفش می گیرم
حلقه را می گیرد و نیم نگاهی به آن می اندازد
_این نه
همونی که تو پسندیدی و ستش رو هم رادمان گرفت
متعجب نگاهش می کنم
_تو از کجا می دونی
_مثل اینکه یادت رفته نیم ساعت بعدش بهت اون فلشو دادم
آهی می کشم و آن حلقه را که با هزار امید و آرزو انتخاب کرده بودم را در می آورم
نگاهی دقیق به حلقه می کنم
_پشیمون شدی؟
نگاهم به اخم های آنیل می افتد
چرا اخم کرده بود
یه نگاه حسرت بار که اخم نداشت
غم و دلسوزی داشت
حلقه را به دستش می دهم
_نه پشیمون نشدم فقط خواستم یادم بمونه که چه شکلی بود
شاید دوباره با یکی دیگه بخرمش
قرمه سبزی را هم می زنم
و عمیق بویش را به ریه هایم می فرستم
این فروشگاهی که از آن خرید کرده بودم
واقعا سبزی خوبی داشت
صدای بسته شدن در را میشنوم
_خسته نباشی
_آخ سرم آلا قرصای منو ندیدی
نگاهم به سپیده که روی کاناپه افتاده بود می نشیند
هم خانه ام
چند ماهی بود که باهم در یک واحد کوچک در نیویورک هم خانه بودیم
نگاهی به جعبه ی خالی داروها می اندازم
_تموم شدن سپی
_وای خدا کی حال داره بره داروخونه
به طرف کیسه ی خریدم می روم
_داروخونه چرا بشین برات الان اسطوخودوس دم می کنم میارم
معجزه می کنه
دم نوش را درست می کنم و برایش می برم
مقداری از آن را میخورد
_این دیگه چه طعمی
از کجا خریدی اینو
ذوق زده جوابش را می دهم
_یه فروشگاه ایرانیان سر خیابون باز کردن
امروز افتتاحیش بود
از اونجا خریدمش
_میگم بوی قرمه سبزی از کجا میاد
قبلیه اصلا بو نداشت
_آره فروشگاه خوبی بود
همه چیز داشا حتی یه سری چیزا که تو ایرانم سخت پیدا میشدن هم داشت
دستم را داخل کیسه ی خرید می برم و ذوق زده پفک ها را بیرون می آورم
آخرین باری که خورده بودم را به یاد نمی آورم
حتی چشمان سپیده هم با دیدنشان برق می زند
_وای آلا مال منو بده ببینم
یکی از آنها را به طرفش پرت می کنم
خنده ام می گیرد
و نگاهش می کنم که با عجله پفک را باز می کند
_میبینم که کاملا اوکی شدی
با لذت یکی از انها را داخل دهانش می گذارد
و اوممی می گوید
من هم مال خودم را با لذت امتحان می کنم
_گفتی فروشگاه سرخیابونه دیگه
از این به بعد اونجا پاتوق منه
گوربابای رژیم و این کوفت و زهره مارا
میخندم
_یعنی دیگه اسموتی سبزیجات نمیخوای
آهی می کشد
_هم دلم میخواد بخورم
هم دلم یه هیکل توپ میخواد
تو که مدلا رو اونجا ندیدی
منکه یه دخترم غش می کنم
رمان پادزهر من به قلم گلبرگ راد، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.
گلبرگ راد رمان نویس، بیست و هشت ساله و مادر یک فرزند هستند.
دو اثر درحال تایپ دارن و سه ساله که وارد دنیای نویسندگی شدن.
رمان پادزهر من - درحال تایپ
رمان رهایی – درحال تایپ