نحوه دانلود رمان سایه ای در غبار
رمان سایه ای در غبار رمانی است از مریم احمدی که با موضوع شاخص اعتیاد و آثار خانمان سوز آن بر روی زندگی خانوادهها. این رمان در ژانر اجتماعی و عاشقانه در ۵۲۸ صفحه از انتشارات علی به چاپ رسیده است.
بنام خدا
با سپاس از پروردگار مهربان که مرا در راه نوشتن این کتاب کمک کرد؛ و با سپاس از محمد رضا و نرگس معتادان رها شده از بند به خاطر راهنماییهایشان، و با سپاس از عمو فتح اله به خاطر عشق بلاعوض و محبت و راهنماییهای سازنده اش؛ تقدیم به تمامی معتادان بهبود یافته و انجمن Na و با سپاس از پدر Na فروهر بزرگ به خاطر بنیان گذاری این مجموعه و تلاشهای بی وقفه اش در راه کمک به معتادان بهبود یافته.
و با سپاس از تمامی دوستان و عزیزانی که این کتاب را با دیده ی مهر و محبت میخوانند.
به امید آنکه نوشته های این رمان جرقه ای باشد برای کسانی که هنوز در رنج و عذاب به سر می برند.
مریم احمدی
پروانه و پوریا زن و شوهری خوشبخت بودند؛ اما تا وقتی که پوریا اسیر اعتیاد نشده بود. حالا همه محل از آنها متنفرند، هیچکس با فرزند آنها بازی نمیکند، در حالی که زیر پوست همان محل، خیلیها وضعیت پوریا را دچارند…
– صد دفعه گفتم حداقل اون پنجره ی لامصب رو ببند. می خوای همه ی محل بفهمن اینجا چه خبره؟
– چاردیواری اختیاری خونه ی خودمه به کسی هم مربوط نیست توش چه خبره اصلا چرا تو این قدر بیخودی شلوغش میکنی؟
– به جون پوریا شلوغش نمیکنم مردم فضولن، کاری شون هم نمی شه کرد. از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست، اما دهن مردم رو نمی شه بست. تا چشمشون به من و بچه ها میافته، شروع میکنن به پچ پچ کردن و طعنه زدن. جواب بدیم تف و لعنتمون میکنن، جواب ندیم به ریشمون میخندن. شدیم چوب دو سر طلا. بچه ها که از ترسشون سرشون رو میندازن پایین و بدو میرن مدرسه و می آن. طفلکی پریا. با اینکه دو سه تا دختر هم سن و سالش توی کوچه مون هست، بازم بچه ام تنهایی مدرسه میره. میدونی چرا؟ چون هیچ مادری اجازه نمی ده بچه اش با پریای من بیاد و بره، زبونم لال انگار بچه ی من مرض واگیرداری چیزی داره
همایون پشت گردنش را کمی خاراند به آب داخل قل قلی اش که نسبتاً قهوه ای شده بود، نگاهی انداخت و گفت:
– عجب مردمانی پیدا میشن ها یکی نیست بهشون بگه آخه داداش مگه ما کاری به شما داریم که این قدر به زندگی ما سرک میکشین و اذیت میکنین؟
سپس نگاهش را از روی قل قلی برداشت به روی پروانه ثابت کرد و افزود:
– می خوای واست اسم همه ی اونایی که همین جا توی کوچه ی خودمون زندگی میکنن و از مشتریهای پر و پا قرص کریم کوچیکه هم هستن رو بشمرم؟ همین حسین مکانیک رو خودم صد دفعه پیش کریم دیدم. نامرد تا چشمش به من می افته، راهش رو کج میکنه و از یه طرف دیگه میره، فکر کرده من نمیدونم اونجا چی کار داره. چه طور کسی حسین مکانیک رو تف و لعنت نمیکنه و ما رو میکنه؟ چیه نکنه به خاطر اینه که حسین آقا پولداره و پولش از پارو بالا میره؟ بدبختی رو میبینی؟ دیگه نشئه کردن هم طبقه بندی شده اس پولدا را میتونن بکشن، نوش جونشون بی پولها غلط میکنن بکشن خبر مرگشون.
– کار بد واسه ی همه بده شاید اونا هم فکر میکنن چون پولدارن و دستشون جلوی کسی دراز نیست هر غلطی دلشون بخواد میتونن بکنن خبر ندارن همین همایونی که الان مسخره اش میکنن و دستش جلوی هر کس و ناکسی درازه هم یه روز مثل اونا پول و پله ی درست و حسابی توی دست و بالش بود؛ اما همین اعتیاد بی پدر به این روزش انداخته اونا اگه عقل داشتن و آینده ی خودشون رو توی زندگی ما می دیدن حتماً دست از این کارشون بر می داشتن.
همایون یکی به لوله زد و گفت:
– مگه من ندیدم پروانه؟ صد تا مثل خودمون رو دیدم، اما نفهمیدم چی شد که یه دفعه تا به خودم اومدم دیدم افتادم توی دامش این لامصب بد چیزیه پروانه… بدچیزی اصلاً بی پول و با پول هم حالیش نیست، همه رو به خاک سیا میشونه
پروانه پوزخندی زد و گفت: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ خب یه ذره اون چشم و گوشت رو باز کن تو که میدونی راهت غلطه خُب دیگه بقیه ی راهو نرو برگرد. به خدا شدیم گاو پیشونی سفید همه با انگشت به هم نشونمون می دن و هی طعنه میزنن
– غلط کردن!
دیروز همین پری خانم زن آقا مجید تا منو دید، دوید جلو و سلام نکرده گفت به شوهرت بگو این دیوار رو درست کنه، همه ی سیمانهای لب دیوارتون داره میریزه توی خونه ی ما. دو ساعت داشت واسه ی من خط و نشون میکشید.
آخر سر هم وقتی گفتم فعلاً دست و بالمون خالیه، گوشه ی چشمش رو واسه ی من نازک کرد و با یه حالت تمسخر گفت خُب شوهرت رو بفرست بره سرکار، گوشه ی خونه نشستن و قل قل دود فرستادن هوا که نشد کار. دلم میخواست وقتی داشت این حرفارو میزد اون چشماشو از کاسه در بیارم.
پروانه با عصبانیت نگاهی به همایون انداخت و ادامه داد:
– خدا ذلیلت کنه مرد پیش در و همسایه سرافکنده مون کردی!
همایون که کمی عصبانی شده بود گفت:
ولش کن این زنیکه رو پری خانم همه ی این حرفارو از سر حسودی می زنه.
پروانه با تعجب نگاهی به اطرافش انداخت فرش سوخته ی پاره شده پرده های رنگ و رو رفته و دیوار نم دار و لکه لکه ی اتاق را از زیر نظر گذراند و گفت:
– ببخشید اون به چی ما حسودی میکنه؟ به خونه ی بزرگ و تر و تمیز و شیکمون یا به پول و طلا و جواهراتمون؟ ما شالله آقا مجید هم خونه ی خوب و بزرگی زیر پای پری انداخته هم تا دلت بخواد طلا و جواهر واسه اش خریده.
– به بچه هات حسودی میکنه بدبخت زنیکه افاده ای چشم نداره بچه های ما رو ببینه نه که خودش بچه دار نمیشه با هر کی که بچه داره لجه.
رمان سایه ای در غبار از انتشارات علی و تمامی کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه است.
مریم احمدی نویسنده ی ژانر عاشقانه اجتماعی هستند.
رمان سایهای در غبار – نشر علی