نحوه دانلود رمان جام سراب
رمان جام سراب نوشتهی زهرا احسان منش، داستانی است عاشقانه و اجتماعی که البته بعد اجتماعی آن به عاشقانهاش میچربد. جام سراب، قصهایست از سراب زندگی که تارا هرچه میدود تا به آرامش برسد، سراب بیشتر او را در خود میبلعد. این داستان داستان عشق است که صبر نمیکند و اگر قدرش را ندانی خیلی راحت رهایت میکند. جام سراب کاری از زهرا احسان منش، قصهای است عاشقانه و اجتماعی و توصیفی از یک خانواده سنتی. که عشق تارا به پسر عمهاش را روایت میکند. عشقی که سرانجام ندارد زمانی تارا به خودش میآید و میبیند که به معشوق نرسیده است.
رمان جام سراب اثر زهرا احسان منش، در نشر آرینا زیر شاخهای از انتشارات علی، در سال ۱۳۹۶، در ۸۵۶ صفحه به چاپ رسید.
جام سراب درمورد زندگی دختری نوجوان به نام تارا است که عاشق پسرعمهاش است؛ اما به دستور پدرش عقد آن یکی پسرعمهاش میشود. ازدواج اجباری تارا خوشایندش نیست. آنها در تهران زندگی میکنند و شوهرش تومنی با عشق سابقش متفاوت است، تارا در حلقهی دوستان همسرش، با جمعی از دوستان او که پسرانی مجرد و پرانرژی هستند، آشنا میشود و این آشنایی تأثیر عجیبی در زندگی او میگذارد.
پروردگارم به نام تو و به عشق تو می نویسم که سر لوحه هر عشق را تویی و طول آن تویی و انتها تویی….
جام سراب برگرفته از حقیقت زندگی کسانی است که شنونده یا بیننده ی زندگی پر فراز و نشیبشان بودم، زمانی عاشقانه از بطن جامعه ای که در آن زندگی میکنیم، با آدمهایی که نه آنها را به قضاوت نشسته ام و نه به دفاع.
ضمن قدردانی از مساعدت نشر خوب على
نیز مشاور و کارشناس ترک اعتیاد برادر عزیزم «احسان»
جام سراب را با عشق و علاقه ی قلبی ام تقدیم وجود مهربان تک تک مخاطب های عزیزم میکنم که همیشه همراه و حامی من بوده اند.
– حالا کی هست این دختر خانوم خوشبخت که دل آقا رضای ما رو برده؟
توران لیوان خالی چای را روی میز گذاشت رو به فرشته شانه بالا انداخت و با لحنی کمی دلخور گفت:
– خودمم نمیدونم زن داداش رضا خودش انتخاب کرده… ظاهراً دختره دانشجوئه.
فرشته وا رفت و سرخورده به عقب تکیه داد. باورش هم سخت بود که رضا تارای پانزده سالهی او را بازی داده باشد. چقدر حماقت کرد وقتی فهمید تارا به رضا دل باخته، سکوت کرد و ابلهانه رضا را داماد ایدهآلش دید. نگاه مضطربش به ایرج رسید. اگر ایرج می دانست هم میتوانست با خونسردی جرعه ای چای بنوشد؟ ایرج اما در پشت نگاه خونسرد خیره به استکان چایش داشت به این فکر میکرد که رضا مالی هم نبود که بخواهد برای از دست دادنش غصه بخورد. بعد از آن هـمه ملک و مال و منال، حیف نبود دختر دسته گلش را بدهد به یک دانشجوی تربیت معلم؟! حیف از آن همه اعتماد که به او داشت. حیف از سادهلوحی او که رضا را نشناخته بود. پسری که با دختر مردم در دانشگاه قول و قرار ازدواج بگذارد و با وقاحت به مادرش بگوید دختری نشان کرده است، خیلی هم لیاقت تینای او را نداشت که حالا برای از دست دادنش کاسه ی چه کنم چه کنم دست بگیرد. با این تفکر، گره ابروهایش شل شد:
– رضا جوونه، تجربه نداره، آبجی قبل از هر کاری برو خوب راجع به دختره و خونوادهش تحقیق کن. حواست بهش باشه از هول حلیم نیفته تو دیگ.
ته دل فرشته خالی شد. ایرج نباید به این راحتی کوتاه می آمد. اگر می دانست رضا با تارا رابطه داشته؛ حتماً گردن رضا را می شکاند. اما نه، خوب که فکر میکرد ایرج روی رضا تعصب ویژه ای داشت. بنابراین، اگر هم میفهمید رضا و تارا خاطرخواه هستند، خیلی سخت نمیگرفت. شک نداشت که ایرج هم رضا را داماد آینده ی خود می دید؛ اما اینکه رضا بعد بازی با دل تارا، به دختر دیگری فکر کرده باشد، خیلی سنگین بود. ناصبور زل زد به توران که همینک چروک چادرش را صاف میکرد و با مکث گفت:
– اون که حتماً خان داداش، شما خیالتون راحت. مـن پـسـرمـو خـوب میشناسم. این قده عاقل هست که دختر درستی رو انتخاب کنه.
در حالی که بلند میشد، صدای بمش در اتاق پیچید و سبیل پت و پهن پشت لبش تکان خورد
– خدا کنه. فرشته به من صبونه بده .برم دیرم میشه.
فرشته بیقرار بلند شد. توران سرش را پایین انداخت و بی معطلی گفت:
– راستش داداش یه کار دیگه هم باهاتون داشتم.
ایرج مشکوک نگاهش کرد:
– خیره آبجی… بگو می شنفم.
خجالت زده و بی هدف لبه ی روسری اش را مرتب کرد
– چطور بگم؟ روم نمیشه
گوشه ی لبش را که جوید، ایرج متفکرانه روی مبل لم داد و صدایش را تا حد ممکن کشید پایین.
– پول لازم داری آبجی؟
با نیم نگاهی به ایرج گفت:
– آره… یعنی…
اجازه نداد حرفش تمام شود:
– تا ده پونزده میلیون یه ساله میتونم بهت قرض الحسنه بدم.
بعد از آن همه سال سکوت، حالا روی زبان آوردنش شده بود جابه جا کردن کوه اما به ،ناچار با کمی دست دست کردن گفت:
– آخه قرض نمیخوام. چطور بگم داداش… من میخوام برای رضا
خونه بخرم و عقد و عروسی رو یکی کنم. میخواستم اگه براتون مقدوره حق ارث منو از باغ پرتقال بدید.
– سهم ارثتو ؟! کدوم ارث؟!
ایرج چنان متحیر این سؤال را پرسید که توران خودش هم شک کرد نکند ایرج سهم ارتش را داده و او آلزایمر گرفته و یادش نمانده است. لبش با منگی به چپ کش آمد:
– خب آقا خدابیامرز باغ پرتقال رو برای هر سه ی ما ارث گذاشت. شما برادرید و شرعاً سه دونگ میبرید و من و پوری هم کدوم یکونیم دونگ.
ایرج بلند پورخند زد و صدای کلفتش بندهای تن توران را لرزاند – زکی! چه غلطا… آقا باغ پرتقال ارث گذاشته!
لبهای سفیدش احمقانه کش آمد:
– بله که گذاشت… مگه یادتون رفته داداش؟!
پوزخند ایرج همراه نگاهش دور اتاق چرخی زد. ناگهان نگاه تمسخر آمیزش روی توران متوقف و در جا طوفانی شد:
– بیخود روده درازی نکن! من هیچی یادم نرفته… اونی که یادش رفته تویی. این تویی که یادت رفته وقتی آقا مرد، درختای اون باغ همه نهال بودن. کی از اون نهالا باغ ساخت؟ اصلاً کی پیشنهاد خرید اون باغو به آقا داد؟ کی وقتی آقا زنده بود و تو داشتی واسه خودت درس میخوندی، صبح تا شب، تو اون باغ جون کند؟
رمان جام سراب از طریق انتشارات علی و تمامی کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه است.
زهرا احسان منش متولد خردادماه 1361 است. او از سال نود فعالیت خود را در زمینهی ادبیات داستانی آغاز کرد. ژانر غالب کاری او عاشقانه اجتماعی است و تاکنون رمانهای زیادی از او به چاپ رسیده است. زهرا احسان منش علاوه بر نویسندگی در ویراستاری هم فعال است. او از سال نودوپنج در زمینهی ویرایش آثار ادبی آموزش دید و شروع به فعالیت کرد. تاکنون او ویراستار بیش از هشتاد اثر تألیفی و ترجمه بوده است. خانم احسانمنش همین طور در برگزاری کلاسهای آموزشی ویراستاری نیز فعالیت دارند و علاقهمندان به درستنویسی میتوانند زیر نظر ایشان آموزش ببینند.
رمان نوش دارو – انتشارات علی
رمان باور های زخمی – انتشارات صدای معاصر
رمان تب یخ – انتشارات صدای معاصر
رمان در حرم یار – انتشارات علی
رمان سایه سار – انتشارات علی
رمان جام سراب – انتشارات آرینا
رمان بال های بسته – انتشارات آرینا
رمان محرم راز – انتشارات پرسمان