نحوه دانلود رمان شاهرگ
نحوه دانلود رمان شاهرگ معرفی رمان شاهرگ : رمان شاهرگ به نویسندگی ماهرخ اسفندیاری، روایت زندگی وکیلی تازه کار به نام جانا است که پرونده‌ی سیاستمداری قدرتمند به نام جهانگیر را به دست می‌گیرد تا پسر گمشده‌ی او را که بیست و پنج سال پیش دزدیده‌اند پیدا کند. اتفاقی یک روز ماشینش خراب می‌شود و به تعمیرگاهی می‌رود تا تعمیرش کند اما آنجا ...

نحوه دانلود رمان شاهرگ

معرفی رمان شاهرگ :

رمان شاهرگ به نویسندگی ماهرخ اسفندیاری، روایت زندگی وکیلی تازه کار به نام جانا است که پرونده‌ی سیاستمداری قدرتمند به نام جهانگیر را به دست می‌گیرد تا پسر گمشده‌ی او را که بیست و پنج سال پیش دزدیده‌اند پیدا کند.
اتفاقی یک روز ماشینش خراب می‌شود و به تعمیرگاهی می‌رود تا تعمیرش کند اما آنجا ناگهانی پسری را می‌بیند که شباهت عجیبی با جهانگیر دارد.
بعد از کلی تحقیق متوجه می‌شود که اورهان، پسر گمشده‌ی جهانگیر است و…
این رمان عاشقانه روایتی خوب و زیبا دارد.
کشمکش های معمایی که رمان شاهرگ را هیجانی کرده و خواندنش به عزیزان بزرگسال توصیه می‌شود.

 

مقدمه رمان شاهرگ :

بازیِ زندگی، بازیِ بومرنگ‌هاست؛ پندار و کردار و گفتار انسان دیر یا زود با دقتی حیرت‌انگیز به خود او باز می‌گردد…

 

خلاصه رمان شاهرگ :

رمان شاهرگ به قلم ماهرخ اسفندیاری، داستان زندگی وکیلی تازه وارد است که پرونده‌ی مردی سرشناس به نام جهانگیر را به دست می‌گیرد تا پسر گمشده‌ی او را پیدا کند.
با خراب شدن ماشینش، اتفاقی به تعمیرگاهی می‌رود و آنجا پسری را می‌بیند که شباهت عجیبی به جهانگیر دارد و می‌فهمد اورهان پسر گمشده‌ی او است و…

 

مقداری از متن رمان شاهرگ :

بالاخره تموم شد .
دست روغنی و سیاهم رو با لباس کار آبی رنگم پاک کردم .
خم شدم و قمقمه آبم رو که کنارم افتاده بود برداشتم و سر کشیدم ‌.
بلند جوری که صدام به طرف دیگه گاراژ برسه داد زدم :
– اوستا من کارم تمومه…
دیگه کدومو درست کنم؟
مرد لاغر اندام با خوش رویی نگاهم کرد و به ماشین بیرون گاراژ اشاره زد .
– اینجا دیگه کار نداری پسر..
اگه می‌تونی یه دستی به اون پارسه بکش صاحابش عصری میاد ببرتش ..
با پشت دست عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و جواب دادم :
– رواله اوستا ..
آفتاب سر ظهر مستقیم به سرم می‌خورد .
از گرما فاصله ای تا هلاک شدن نداشتم .
دوست داشتم همین الان خودم رو توی استخر یخ ول کنم تا یکم از گرمایی که به جونم افتاده بود کم بشه ..
دستم و به کمرم تکیه دادم و سرم رو بالا بردم و به آسمون نگاه کردم .
– مَصبِتو شکر ..
اینم لابد حکمته دیگه!
ما سگ کی باشیم بخوایم شکایت کنیم؟
با احساس تشنگی دوباره قمقمه‌ی پلاستیکی دیگه ای رو از روی سکو برداشتم و سر کشیدم .
اخم هام از طعم آب و پلاستیک داغ درهم رفت .
از خیر آب خوردن گذشتم و اجبارا برای خنک شدن قمقمه رو بالا بردم و آب توش رو روی سر و صورتم خالی کردم .
حالم بهتر شده بود .
این بار با سری خنک شده نگاهی به پارس رو به روم انداختم و با بیچارگی و خستگی گفتم :
– تو رو جون ننه‌ت بد قلق نباش!
از صبح خروس خون با اره و اوره و شمسی کوره سر و کله زدم..
مخم رد داده دیگه.
دستم رو به کاپوت ماشین کوبیدم و تکرار کردم :
– باشه پسر خوب؟
هیچ مرگیت نباشه دستت زدم راه بیفتی.
خم شدم و خودم و زیر ماشین کشیدم .
– بسم الله…
تا جایی که می‌تونستم با دل و روده ماشین ور رفتم .
بعد از چندسال کار کردن تو مکانیکی اونقدری زبده شده بودم که ایراد ماشین هارو توی 5 دقیقه پیدا کنم ..
سخت مشغول انجام کارم بودم که شنیدن صدای نالون دختری حواسم رو پرت کرد ..
ترسیده فوری خودم رو بالا کشیدم که سرم به سپر خورد .
غر غر کنان سرم رو چسبیدم و از زیر ماشین بیرون اومدم .
– ببخشید؟!
کسی اینجا نیست؟؟؟
منتظر جواب دادن اوستا بودم ‌.
بعد از چند لحظه که در کمال تعجب خبری ازش نشد ، صدای دختره دوباره در اومد .
– ببخشید؟؟
از اونجایی که پشت ماشین بودم اون من رو نمی‌دید ولی من از پشت شیشه ماشین به راحتی می‌تونستم سر و ریختش رو ببینم!!
از لباس هایی که پوشیده بود مشخص بود اهل این طرفا نبود .
صبر کردن و نگاه کردن کافی بود!!
با پام تخته فلزی رو هُل دادم و از پشت ماشین بیرون اومدم .
آروم و با لحنی که نترسونمش ولی جوری که بشنوه گفتم :
– بفرما آبجی در خدمتم ..
با شنیدن صدام فوری سرش رو به طرفم چرخوند و با شوق مشغول حرف زدن شد .
– سلام آقا من ماشینم یه چهار راه پایین تر خاموش شده..
گوشیم هم خونه جا گذاشتم..
شماره‌ی هیچ کس هم حفظ نیستم..
همونطوری که سر تا پای دختره رو از نظر می‌گذروندم توی دلم گفتم :
– دختره از دنیا فارغه قشنگ..

از هفت دولت آزاد..
به خودش زحمت نداده یه شماره هم حفظ کنه!!
همونطوری نگاهم می‌کرد و وقتی فهمید دارم فکر می‌کنم دوباره گفت :
– می‌شه کمکم کنید؟
هرچقدر هزینه باشه پرداخت می‌کنم.
خم شدم و پارچه سفیدی که لکه های روغن روش دیده می‌شد رو برداشتم و روی دست هام کشیدم .
همونطور که سرم پایین بود گفتم :
– آبجی بحث پولش نیست که…
پوفی کشیدم و دستم رو پشت گردنم کشیدم و نگاهی به دور تا دور گاراژ انداختم .
دلم خوش بود که پارس حرف گوش کن آخرین ماشین تعمیری امروزم بود!!
ولی مثل اینکه این بارم شانس با من یار نبود .
بلند داد زدم :
– اوستا… اوستا بیا مشتری داری.
از نظر جانا طرز وایستادن و چشم های عسلی اون پسر مکانیک شدیدا واسه‌ش آشنا بود .
اگه گونه روغنی شده و لباس کار کثیف‌ش رو در نظر نمی‌گرفت به جرعت می‌تونست بگه که اون یکی از محدود مردای جذابی بود که تو زندگیش دیده!!
همین هم حسابی فکرش رو درگیر کرده بود .
بعد از گذشت چند لحظه اوستا از پنجره گاراژ بیرون اومد .
چند قدمی جلو تر اومد و وقتی به ما رسید با دیدن قیافه نا آشنای اون دختر گفت :
– بفرمایید در خدمتم.
دختره که از قرار معلوم حسابی توی فکر بود با شنیدن صدای اوستا به خودش اومد .
گیج نگاهی بهش انداخت و شوکه گفت :
– جان؟
با شنیدن این حرف ناخواسته پوزخندی گوشه لبم نشست .
دوباره توی دلم گفتم :
– شوته شوته کلاً تو باغ نیست!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان شاهرگ :

رمان شاهرگ به نویسندگی ماهرخ اسفندیاری را به صورت فایل مجازی فروشی، از طریق کانال شخصی نویسنده می‌توانید تهیه کنید.

 

بیوگرافی ماهرخ اسفندیاری :

ماهرخ اسفندیاری هستم سی و یک سالمه و مادر دوتا پسر شیطونم. نویسندگی از یک سال پیش شروع کردم و چهارتا رمان دارم که درحال تایپ هستن.

 

آثار ماهرخ اسفندیاری :

رمان بایگانی – فروش مجازی
رمان پناه من – فروش مجازی
رمان شاهرگ – فروش مجازی
رمان شیطونک – فروش مجازی

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=3913
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.