نحوه دانلود رمان درسا
نحوه دانلود رمان درسا معرفی رمان درسا : رمان درسا روایت عشق و دلدادگی می‌باشد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی‌ بربیاید. رمان از احساس، تعلیق و هیجان خوبی برخوردار است. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 488 صفحه، در سال 1391 از نشر شقایق منتشر ...

نحوه دانلود رمان درسا

معرفی رمان درسا :

رمان درسا روایت عشق و دلدادگی می‌باشد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی‌ بربیاید. رمان از احساس، تعلیق و هیجان خوبی برخوردار است. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 488 صفحه، در سال 1391 از نشر شقایق منتشر شده است.

 

مقدمه رمان درسا :

از تو گفتن و چه چیز بهتر از از تو گفتن. تنهایی ات مثل غروب قریه دلگیر است، وقتی که می خندی، حس می کنم اندوه دنیا را درون خنده هایت میهمان داری، یا درمان باغ چشمهایت گلهای حسرت ارمغان داری، می دانم آن انگشت های شعله ور از قله ی نور آتش آورده است. می دانم از سازت نوای سبز گنا مزار می ریزد و از بوم نقاشی در کوچه های رنگ؛ عطر آشنای نور می خیزد، اما آیا در این شهر جنون آباد، دستی برایت از درخت مهربانی میوه ای چیده است؟ و یا قاصدی در کوچه های بخت، مرواریدی لبخند بر تور سپید آرزوهای تو پاشیده است؟
ای وارث شرقی ترین لبخند، بگذار مرغان بهاری در نگاهت آشیان سازند و آن اندوهان دور از تو در دریای شب، خود را نهان سازند.

 

خلاصه رمان درسا :

می توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
اشکم ریزان با هم همنوا شدند!
آن که دستور زبان عشق را بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی‌بایست داد…

 

مقداری از متن رمان درسا :

صدای جدی، اما آرام دکتر مولایی در اتاق طنین انداز شد:
ـ خانم یاری… در ساجان…
نگاه درسا با غمی آشکار، با چشم های دکتر تلاقی کرد. انگار وقتش رسیده بود تا خودش حرف بزند و اصرار دکتر مبنی بر دانستن واقعیت، او را تشویق به گفتن می کرد. هر چند که وجودش سرشار از اندوه و گلویش انباشته از بغضی خفه بود اما با این حال زمزمه کرد:
ـ شما که همه چیز رو می دونید…
ـ آره اما از زبون دیگران، حالا دلم می خواد خودت برام تعریف کنی. حتی تصور کن که برگشتی به اون روزها… پس بگو در سا… دلت رو خالی کن!
درسا، سرد و بی روح با دلی انباشته از دردهای به هم گره خورده، نگاهش را به نقطه ای مبهم دوخت و در حالی که با نفس عمیقی سعی در آرام کردن ضربان ناآرام قلبش داشت، چشم هایش را بست. دکتر مولایی باز هم گفت:
ـ حالا چه حسی داری؟ باز هم می خوای ساکت باشی؟ درسا باور کن که با سکوتت هیچ کمکی به خودت نمی کنی، اینکه تو گذشته ات غوطه بخوری، اونم تنهایی نه برای سلامتی جسمت خوبه و نه روحت! به من، به دیگران فرصت همدردی بده.
نگاه سرد و بی روحش را به اشعه ی نوری که از درز پرده به درون اتاق ود دارد دوخت و همراه نفس عمیقی که از سینه بیرون می داد آرام جواب داد:
ـ چقدر می دونید ؟!
ـ تو فکر کن هیچی، می خوام از زبون خودت همه ی حرفهات رو بشنوم. اونایی که شیوا گفته حرفهای اونه، دغدغه های اونه، نگاه اون به مصائب توئه، الان اینجاییم تا حرفهای درسا رو بشنویم. بگو!
دکتر مولایی نگاهش را روی اوراقی معطوف ساخت و پس از لحظاتی که در سکوت طی شد، تبسم کنان سربلند کرد و به چهره ی مغموم و متفکر او چشم دوخت. آب دهانش را قورت داد و چشمها را بست تا بر ضربان تصاعدی قلبش غلبه کند و با صدای خفه و لرزانی گفت:
ـ فردا؟! خیلی سال بود که به رویش فردا دلخوش بودم، همه ی زندگی ام به فردا زنجیر شده بود، فردای خوشبختی!
آهی از سینه بیرون راند.
ـ خاطرات تلخ گذشته رو اینطوری روی شونه های تکیده ام گذاشتم و باز هم به فردا دلخوش شدم، فردا بوی شکفتن می داد و گلبرگهای انتظار، تمام پنجره ها رو غرق در سبزی می کرد، ولی چه انتظار نافرجامی! در حالیکه برای من فردایی وجود نداره، فردا برای من یعنی مرگ، یعنی نیستی، فردایی که من در انتظارش بودم مدتهاست که مرده. دکتر، من به یاد گذشته می سوزم و هیچ امیدی به فردا ندارم. چون شهابم رفته، شهابم بی نور شده، تک چراغ زندگیم نیست، بچگیم، روزهای خوش زندگیم، حتی روزهای غمگین و سردرگمی هام… همه و همه در کنار شهابم شکل گرفت، رنگ باخت و به خاطره ها پیوست. شهاب، همه کسم بود، هم بازی دوره ی بچگیم، بزرگترین حامی زندگیم، حمایتش برادرانه و محبتش عاشقانه، همیشه و همیشه نثارم شد، بی هیچ قید و بندی منو تو حصار امن خودش نگه داشت.

عاشقم بود و دیوانه وار عاشقش بودم و هستم. با هم به ماه پیش عشقمون رو رسمی کردیم، با امضاهای فراوون تو یه دفترچه ی رنگی به ثبت رسوندیمش و شدم زن زندگیش شد. مردم و خواستم چون گذشته بهش تکیه کنم. عموم به جای پدر با تمام نارضایتیش تو محضر حاضر شد و خاله ام هم مثل عموم بعد از کلی جنگیدن با پسرش برای انصراف از ازدواج ما، خلاصه تن به رضایت داد و شد مادر شوهرم. در این بین شیوا دختر خاله ام و عباس آقا تنها کسانی که از این ازدواج راضی و خشنود بودن سرمون ننقل ریختن. رفتیم سر زندگیمون. روزام با سمفونی عاشقانه ای شروع می شد و من لبریز از خوشبختی بودم… اما عمر لحظه های قشنگم همه اش یه هفته بود!
سیلی از اشک از چشمهایش جاری شد. پس از مدتها توانست اشک بریزد و این باعث مسرت دکتر مولایی شد.
وقتی شیوا برای کمک به او پناه برد، از حال خراب درسا گفت و اینکه نمی تواند گریه کند و از لحاظ روحی دچار مشکل شده است و ساعتها به پرتره های شهاب خیره می شود و حرف می زند و دکتر او را ترغیب به آوردن درسا به آن مرکز کرده و حالا پس از چند جلسه مشاوره با دکتر توانسته بود از عشق اش و از غم تحمیل شده بر خانه ی دلش سخن بگوید و اجازه دهد اشک جوشان و گرم از زلال چشمهایش سرریز شود.
ـ یه … هفته… یعنی هفت شبانه روز و…
به هق هق افتاد.
ـ لحظه به لحظه اش رو به یاد دارم، وقتی رفت گفت بر می گرده، اما دروغ گفت… آره دروغ گفت و من به خاطر دروغی که بهم گفت تا ابد نمی بخشمش!
هاله ای از خشم، لب هایش را به بازی گرفت، دچار انقلابی درونی شد و با صدایی که از خشم اوج می گرفت ادامه داد:
ـ رفت با عشق، نیومد ظالمانه، این حس منه دکتر، غم… از دوریش غمگینم… به اندازه ی همه ی غم های دنیا، قلبم داره از این غم منفجر می شه… اما این غم باعث نمی شه که ازش عصبانی نباشم. عصبانی ام چون سر عقد قسمم داد که حتی بدون اون نمیرم. قبل از اون نمیرم، ازم قول گرفت و من چه ساده لوحانه قسم خوردم و بهش قول دادم…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان درسا :

رمان درسا از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مریم شهسواری :

مریم شهسواری، متولد سال 1352، نویسنده‌ ی ایرانی می‌باشد. ایشان بیشتر در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی قلم می‌زند.

 

آثار مریم شهسواری :

رمان درسا ـ انتشارات شقایق
رمان قاب عکس خالی ـ انتشارات شقایق
رمان رویای عاشقانه ـ انتشارات شقایق
رمان همسفر ـ انتشارات شقایق
رمان آبی ترین احساس ـ انتشارات شقایق

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=3922
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.