نحوه دانلود رمان ترانه
رمان ترانه روایت عشق و دلدادگیست. ترانه با چالشهای مقابلش دست و پنجه نرم کرده و پایان خوشی را رقم میزند. نگارش نویسنده، شیوا و روان میباشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی بربیاید. رمان از احساس، تعلیق و هیجان خوبی برخوردار است و در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی نگارش شده است. این رمان با 338 صفحه، در سال 1393 از نشر شقایق منتشر شده است.
اما به راستی نگرانیام بابت حضورش بود، از ترس رسوا شدن خودم، از صدای ضربان قلبم که مثل طبل میکوبید و گویی فضا را به پنجه میکشید.
علت فرارم را از او نمیفهمیدم.
شاید هر دلیلی که میآوردم احمقانه بود.
نگاه گرم او وجودم را گرم میکرد، کاش میتوانستم با خودم کنار بیایم.
در این صورت نه من عذاب میکشیدم نه او،
البته اگر او هم مانند من در عذاب بود!..
آسمان آبی و آرام بود و نسیم خنکی می وزید. حس می کردم هنوز با آسمان و پنجره ی اتاق جدیدم خو نگرفته ام. یک هفته ای می شد که به این جا اسباب کشی کرده بودیم اما هنوز هم نمی توانستم خانه قدیمی مان را فراموش کنم. آنجا را دوست داشتم، شاید خیلی بیشتر از آپارتمان مدرن و شیکی که اکنون در آن ساکن بودیم. حیاط قدیمی و حوض وسط آن تابستان های پرهیاهو… همه و همه را دوست داشتم و دلم برایشان تنگ می شد. در خانه ی قدیمی با مادر بزرگ و پدر بزرگم زندگی کرده و روزهای خوبی را گذرانده بودم.
بعد از فوت آنها، پدرم اندوخته اش را به عنوان سهم الارث خواهر و برادرش پرداخت کرده و به این ترتیب خودش مالک آنجا گردید. حالا بعد از سالها و با اصرارهای مادرم که از بافت قدیمی و فرسوده ی خانه گلایه داشت، آنجا فروخته شد و در عوض پدرم یک واحد آپارتمان بزرگ و شیک در شمال شهر خریداری کرد. روزی که برای دیدن این خانه آمده بودیم شاید من تنها کسی بودم که ذره ای خوشحال نشدم. در عوض مادرم، خواهرم یگانه و حتی برادر کوچکم یزدان به شدت خوشحال شده و همان روز موافقتشان را برای خرید آپارتمان اعلام کردند.
حالا با وجود گذشت یک هفته از اقامتمان در این آپارتمان احساس می کنم من هم باید به زندگی در خانه جدید عادت کنم. هر چند که نمی توانم دلتنگی و اندوهم برای ترک خانه ی قدیمی را نیز انکار کنم.
به خواست مامان اکثر وسایل را عوض کرده و همه چیز مثل خانه ی جدید، به نوعی امروزی و مدرن شده بود. خانه ی جدید در یک ساختمان هفت واحدی قرار داشت. مامان خیلی زود با چند تن از همسایه ها آشنا شد، خصوصاً خانواده ی فرزیانی که چند واحد از ساختمان متعلق به آنها بود و با هم زندگی می کردند. به گفته ی مامان در طبقه ی اول آقا و خانم فرزیانی بزرگ حضور داشتند. در طبقه ی دوم پسر بزرگ آقای فرزیانی، و در واحد کناری اش خواهرش سهیلا خانم زندگی می کرد. در واحد کناری ما نیز پسر دوم آقای فرزیانی ساکن بود که محمود نام داشت. دو واحد دیگر نیز متعلق به همین خانواده بود که یکی از آنها متعلق به پسر کوچک فرزیانی و خانواده اش بود و دیگری را اجاره داده بودند…
صدای یگانه افکارم را به هم ریخت:
ـ ترانه، بیا ببین تابلو رو کدوم قسمت اتاقم بزنم؟
ـ مگه کار اتاقت تموم نشده؟
خندید و گفت:
ـ به نظرت من انقدر زرنگم که یک هفته ای اتاق بچینم؟!
لبخندی زدم و به دنبال خواهرم از اتاق خارج شدم. یگانه دختر پرشور و حالی بود، از وقتی پا به مقطع دبیرستان گذاشته بود احساسات و کارهایش عوض شده و دائم دلش می خواست به سر و وضعش برسد. او و یزدان یک وجه مشترک داشتند و آن هم شیطنت و نشاط بود.
به اتاق یگانه که رفتم، برای یک لحظه دچار سرگیجه شدم. یگانه وقتی نگاه و قیافه ی وارفته ام را دید گفت:
ـ چیه؟ خوب نشده؟
نخواستم ناراحتش کنم، برای همین گفتم:
ـ نه خوب شده، فقط یه کم اتاقت رو شلوغ نکردی؟
و بانگاهی به پوستر بازیگرهای معروف ادامه دادم:
ـ خصوصاً با این عکس ها دیگه جایی برای به تابلو وجود نداره!
ـ آخه این عکس رو هم خیلی دوست دارم.
خنده ام گرفته بود. یگانه که انگار کمی تو ذوقش خورده بود شانه بالا انداخت و گفت:
ـ شاید بشه این رو نزنم به دیوار!
لبخند زنان یگانه را تنها گذاشتم و به سراغ مادرم در آشپزخانه رفتم.
مامان مشغول پخت غذا بود. با دیدنم گفت:
ـ دیدی اتاقش رو چه شکلی کرده؟
ـ اقتضای سنشه مامان.
مامان سری تکان داد و گفت:
ـ والله فکر نمی کنم یگانه هیچ وقت عوض بشه!
ـ مامان، من گشنمه!
ـ بفرما، این یکی هم از راه رسید.
لبخند زنان دستی به سر یزدان کشیدم و به مامان کمک کردم. خیلی کم پیش می آمد بتوانم کمک حال مامان باشم، زیرا به دلیل کار در یک شرکت مهندسی و اضافه کاری هایی که برای خودم می تراشیدم، وقت
کمتری را برای رسیدگی یا کمک به امور خانه داشتم. در شرکتی که مشغول بودم، پسر عمویم فرامرز نیز با من همکار بود و حسابی هوایم را در محیط کار داشت.
چند روزی می شد که خبری از او نداشتم. فرامرز همیشه مثل برادر بزرگتر کنارم بود و اگر مشکلی برایم پیش می آمد بی هیچ نگرانی ای موضوع را با او در میان می گذاشتم و او نیز بهترین راه کار را پیش پایم قرار
می داد.
فرامرز پسر عمو ایرج بود که دو پسر دیگر به نام های فرزاد و فرشاد هم داشت که هر دو از من کوچکتر بودند. هم بازی های دوران کودکی بودیم. رابطه ی خوبی بینمان بود. فرامرز چهار سال از من بزرگتر بود و شاید همین مسأله باعث شده بود تا صمیمیت بینمان نیز بیشتر باشد. در طول بیست و چهار سال زندگی و بهاری که پشت سر گذاشته بودم، فرامرز را به عنوان بهترین دوستم می پنداشتم. یک برادر، یک حامی. گاهی اطرافیان به شوخی می گفتند این رابطه خواهر و برادری شما شاید روزی به پایان برسد و شکل دیگری به خود بگیرد، اما هم من و هم فرامرز می دانستیم چنین چیزی ممکن نیست. من در زندگی ام دنبال عشقی بی مثال بودم. دنبال مردی که مرد رویاهایم شود که مسلماً فرامرز هرگز نمی توانست باشد!
رمان ترانه از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.
انسیه سرایی، متولد سال 1361، نویسندهی ایرانی میباشد. ایشان بیشتر در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی قلم میزند.
رمان ترانه ـ انتشارات آترینا (شقایق)
رمان مهرآفرین ـ انتشارات نغمه (شقایق)
رمان تمنا ـ انتشارات مولفین طلایی
رمان رسم دلدادگی ـ انتشارات مولفین طلایی
رمان ترنم ـ انتشارات مولفین طلایی