دانلود رمان دوست غیر معمولی از نیلوفر قائمی فر
دانلود رمان کلوب غیر معمولی از نیلوفر قائمی فر موضوع اصلی رمان کلوب غیر معمولی : دوستی جنس مخالف جنایتی که با صحنه سازی لاپوشونی شده دختر مستقل و پرتلاش   مقداری از متن رمان کلوب غیر معمولی : صدای زنگ گوشی تو مخم آن‌چنان رفته بود که هرآن ممکن بود گوشی تازه‌خریداری‌شده‌ای که از جونم بیشتر دوسش داشتم رو تو دیوار بکوبم. کاش نزدیکم بود! نزدیکمه، ...

دانلود رمان کلوب غیر معمولی از نیلوفر قائمی فر

موضوع اصلی رمان کلوب غیر معمولی :

  • دوستی جنس مخالف
  • جنایتی که با صحنه سازی لاپوشونی شده
  • دختر مستقل و پرتلاش

 

مقداری از متن رمان کلوب غیر معمولی :

صدای زنگ گوشی تو مخم آن‌چنان رفته بود که هرآن ممکن بود گوشی تازه‌خریداری‌شده‌ای که از جونم بیشتر دوسش داشتم رو تو دیوار بکوبم. کاش نزدیکم بود! نزدیکمه، دقیقاً بالاسرم! اما کاش نزدیک‌تر بود، مثلاً کف دستم.

به زور چشم‌هامو باز کردم. دستمو دراز کردم و گوشی رو برداشتم. عکس دلیر رو صفحه بود، که از ته دل می‌خندید با دندون‌هایی که خدامیلیون تومن خرج کرده بود ردیف و زیبا نمایان باشند. این عکسشو خیلی دوست داشتم. به زور تماسو باز کردم و با صدای خواب‌آلودی گفتم:

-هان؟

-غنچه پاشو بیا خونه‌ی من. امروز از نمایندگی می‌آن یخچال نصب کنند.

به زور به ساعت دیواری نگاه کردم و گفتم:

-دلیر واقعاً گاوی! ساعت هفت صبحه! کدوم نمایندگی‌ای هفت صبح می‌آد یخچال نصب کنه؟ آخه من چه گهی خوردم رفیق تو شدم. تو چرا ان‌قدر از من سوءاستفاده می‌کنی دلیر؟ چرا با تو قطع رابطه نمی‌کنم؟

دلیر خندید و گفت:

-دوستم داری خره. پاشو بیا، من باید برم شرکت، نوذری گه امروز داره می‌آد. غنچه ما بی‌یخچال می‌مونیما. صبحونه نداریم بخوریم.

-تو مگه ننه‌بابا نداری، خب پاشید برید اونجا. اون بچه‌ها چه گناهی کردن که گشنه بمونند.

دلیر- من با بابام دعوام شده غنچه! خوابی؟! همه‌چیو یادت رفته، آره؟ غنچه مرگ دلیر بیایی‌ها.

-دلیر سختمه بابا، تو چرا نمی‌فهمی؟

-تپلی من، ببین تا اینجا بیای دوکیلو لاغر می‌شی به خوشگلی‌هات اضافه می‌شه.

-به خاطر دوکیلو خودمو از خواب بندازم؟ تجربه ثابت کرده من پامو تو خونه‌ی تو بذارم تا به گه‌خوردن نیفتم از اونجا درنمی‌آم.

دلیر قهقهه‌ای زد و گفت:

-رفیق بی‌کلک فقط غنچه. نون هم بگیر.

شاکی گفتم:

-دیگه؟ بگو؟ روت که زیاده، خجالت که نمی‌کشی. پونزده ساله خودمو با این دوستی عن بدبخت کردم.

دلیر فقط می‌خندید. با لحن اتمام‌حجت، درحالی‌که از تخت پایین می‌اومدم، گفتم:

-دلیر من امروز مشتری دارما. الکی واسه من کار درست نکنی.

دلیر- آقا، من هزینه‌ی امروزو می‌دم. چقدره؟ پول یه رنگ‌کردن موچقدره؟

-سه تومن.

-سه تومن؟ چی‌کار می‌کنی؟ طلا به سر زنه می‌مالی؟

-من نرخم بالاست دلیر.

دلیر- جان تو شکایت به تعزیرات می‌کنم. خیلی گرونی بابا.

همین‌طور که دلیر حرف می‌زد، من حاضر می‌شدم. بدون هیچ آرایشی، یا حتی موهامو مدل‌دار درست کنم، چون همیشه با دلیر ان‌قدر راحت بودم که انگار جزئی از خونواده‌ی منه. من‌و تو هر حالت و هر شکلی دیده بود. اصلاً مهم نبود با چه شکل و ریختی پیشش می‌رم. سر راه نون‌بربری گرفتم، دوکیلو حلیم خریدم و یه دربست گرفتم تا دم در خونه‌ی دلیر پیاده شدم.

تا زنگ زدم، دلیر درو باز کرد. دیدم نیروانا داره از پله‌های ایوون پایین می‌آد. سریع گفتم:

-کجا؟ اول صبحونه بعد مدرسه.

نیروانا- خاله‌غنچه به‌خدا مدرسه‌م دیر شده، درو می‌بندند.

-غلط می‌کنند. خودم می‌برمت. جرئت دارن راهت ندن. برو ببینم. حلیم داغ خریدم بخوری جون بگیری قربونت برم.

نیروانا شونزده سالش بود. هنوز بافت کوئینی‌ای که به موهاش زده بودم روی سرش بود. با من به داخل خونه اومد و گفت:

-خاله بدو فقط؟

-باشه،باشه. دلیر؟ نیواد؟

نیواد از پله‌ها پایین اومد و گفت:

-خاله‌غنچه واسه چی می‌ری؟ به‌خدا این پدر مارو درآورد.

به‌طرف اتاق پایین، که اتاق دلیر بود، اشاره کرد و گفت:

-یه غذای ساده بلد نیست درست کنه، از بیرون غذا سفارش داده. من تا صبح تو دستشویی بودم. بعد بهش می‌گم می‌گه: «چرا من و نیروانا حالمون بد نشده!» بهش بگو معده‌ی من ضعیفه، سالی دوازده‌ماه من انواع و اقسام میکروب‌ها و ویروس‌ها رو می‌گیرم که همه ربط به معده دارن.

جلو رفتم و گردنشو با یه دست گرفتم. سرشو پیش کشیدم و بوسیدم. گفتم:

-باشه عزیزم. حرص نخور .بیا حلیم گرفتم، بخور برای معده‌ت خوبه. اینجا نه آرد می‌زنه، نه افزودنی داره. فقط گوشت و گندمه.

نیواد-کلاسم الان شروع می‌شه، استاده راهم نمی‌ده.

-دانشگاهت همین بغله. بشین بخور…

سریع کاسه آوردم. رو اُپن گذاشتم و داد زدم:

-دلیر؟

نیروانا با دهن پر گفت:

-حمومه.

کتری رو گذاشتم و گفتم:

-نمی‌گه حداقل یه آبجوش بذاره.

نیروانا- خاله‌غنچه خوردم، من رفتم.

-وایستا ببینم. بذار یه لقمه نون و عسل بگیرم بذارم تو کیفت.

نیروانا دوید و درحالی‌که می‌رفت می‌گفت:

-مگه من بچه‌م نون و عسل تغذیه ببرم، خداحافظ.

نیواد- خاله‌غنچه برای من درست کن. این…

خطاب به نیروانا:

-کلاسش پایین می‌آد نون و عسل تو مدرسه بخوره، باید حتماً ساندویج گندیده‌ی بوفه رو بخوره.

صدای داد دلیر از اتاقش اومد:

-پکیج خاموش شده؟

-وایستا ببینم.

در کابینت پکیجو باز کردم و دیدم روشنه. جواب دادم:

-نه، روشنه!

نیواد- خرابه. عمو خرابه، صدبار که بهت گفتم این یه مشکلی داره.

گوشی نیواد زنگ خورد. بدون سلام‌وعلیک فقط کنار گوشش گذاشت و سمت اتاق دلیر رفتم .گفتم:

-دلیر نیواد می‌گه خرابه؟ آب یخه؟

دلیر از تو حموم گفت:

-حالا همه‌چی با هم خراب شده.

در حمومو باز کرد و با حوله‌ای که به کمر بسته بود بیرون اومد. گفت:

-نیروانا رفت؟

-آره، خب یکیو بیار پکیجو درست کنه.

دلیر- امروز می‌گم بیاد تا تو هستی…

-دلیر می‌گم مشتری دارم.

دلیر- من که گفتم ردش کن من حساب می‌کنم، جون داداش حساب می‌کنم.

-گمشو بابا! همیشه حرف می‌زنی فقط.

دلیر خندید. در کمد رو باز کرد و یه پیرهن بیرون کشید. گفت:

-عه! این لکه غنچه!

-خب یکی دیگه بپوش.

-دیگه لباسی نمونده، همه کثیفن.

-چرا نمی‌ذاری تو ماشین! اونم غنچه بیاد بشوره.

نزدیکم شد، لپمو کشید و گفت:

-غنچه، تپل من، اینو بشور.

با اخم و حرص گفتم:

-گمشو توئَما، نوکر بابات غلام‌سیاه.

تا اومدم برم، آرنجم رو گرفت، از پشت بغلم کرد و گفت:

-جون دلیر، تو نمی‌بینی من چه بدبختم، اسیرم…

-آهان، باز روضه شروع شد. ولم کن بابا، اَه.

دلیر- یه لکه‌ست دیگه، ببین… لباسشو بهم نشون داد و گفت:

-به‌خدا امروز جلسه‌ش خیلی مهمه. نوذری هم…

با حرص لباسشو از دستش گرفتم. با خوشنودی گفت:

-عاشقتما.

-گمشو بابا! سوءاستفاده‌گر جبار.

نیواد- عمو؟ عمو پول به کارتم بزن.

دلیر با همون حوله اومد. دست به کمر گفت:

-چه خبره؟! هر روز مگه پول می‌زنند. دیروز یه تومن زدم.

نیواد- آخه یه تومن پوله؟

دلیر- پس چیه؟ علف هرزه؟ از سر قبرم که پول سبز نمی‌شه.

نیواد- من که ماشین ندارم، باید تا دانشگاه کرایه بدم.

دلیر- آهان، حالا زمزمه‌ی ماشین شروع شد! آره؟

نیواد- خب چی می‌شه یه ماشین برام بگیری؟ همه‌ی رفیقام یا ماشین دارن یا موتور.

-موتور نه! نه! خطرناکه. دلیر موتور نمی‌گیری‌ها.

دلیر- من نه موتور، نه ماشین، هیچ‌کدوم رو نمی‌تونم بگیرم. صبح زودتر بیدار شو با بی‌آرتی برو.

نیواد شاکی گفت:

-با بی‌آرتی؟! دانشگاه آزاد شمال رو کی با بی‌آرتی می‌ره؟

دلیر شاکی‌تر و با حرص گفت:

-پس با چی می‌رن؟ با الاغ بابات؟

سر نیواد سمت من چرخید و بُغ‌کرده نگام کرد. گفتم:

-عه! اذیتش نکن. خوب جوونه، جیبش که نمی‌شه خالی باشه، خجالت‌زده بشه. ان‌شاالله دوسه سال دیگه که درسش تموم شد می‌ره سر کار قدر پولو می‌دونه.

دلیر- تو با این دفاع کردنات ریدی تو تربیت من.

-برو بابا، یکی می‌خواد تو رو تربیت کنه.

لباسشو که شستم و تکون دادم، دلیر خطاب به نیواد گفت:

-تو برو دیرت نشه، برات می‌زنم.

نیواد- خاله‌غنچه بزنه‌ها.

-حواسم هست، برو عزیزم.

دلیر- بده اتو کنم، دیرم شد.

-لازم نکرده، الان می‌سوزونیش یه تخم جدید برای من می‌ذاری.

دلیر لپمو کشید و گفت:

-جون به تپلی خودم.

-اَه! نکن دیگه دلیر، صورتم کبود شد.

سمت بساط حلیم رفت و لقمه‌ای برای خودش درست کرد. گفت:

دلیر- تو خوردی؟

-خرده‌فرمایشات تو می‌ذاره مگه؟

دلیر- قرار دیشب چی شد؟

-بد نبود.

دلیر- بد نبود یعنی چی؟!

-دهنش موقع خوردن صدا می‌داد.

دلیر خندید و ادای من‌و درآورد:

-نه دلیر، یارو سرتاته فرشته رو یه عمارت داره.

جدی ادامه داد:

-چی شد حالا دهنش صدا می‌ده؟

-مگه من دیده بودمش که بدونم تو مخ‌ترین حرکت تو سر من‌و انجام می‌ده.

-حالا آدم خوبی بود؟

-نه، پدرسگ هی می‌گفت حالا بریم خونه یه شات بزنیم. منم گفتم آره ارواح عمه‌ت.

دلیر خندید. اتو رو از تو کمد برداشتم. گفت:

-بخار بزن دیگه.

-دلیر لباسو پرت می‌کنم تو صورتتا.

-خب خره، اون که راحت‌تره، پرس می‌کنی یه بخار می‌خوره درست درمی‌آد.

-می‌ری لباس بپوشی یا نه. ما باید تا صبح لخت تو رو ببینیم؟

-دلتم بخواد، ببین؟

شروع کرد به فیگور گرفتن. پوکرفیس نگاهی بهش کردم و گفتم:

-هنوز هیجده سالته، نه؟ حالا ان‌قدر فیگور بگیر حوله‌ت بیفته.

خندید و طرف کشو لباس‌هاش رفت. گفت:

-بعد چی شد؟ الان ادامه می‌دی یا نه؟

-نمی‌دونم، ول کن دیگه. اعصابمو خرد کرد. گداصفت پولدار بود. در مورد هرچی حرف می‌زد اول قیمتشو می‌گفت. مثلاً آره، یه ماه پیش رفتم فرانسه، برام هشتصد آب خورد، کلاً سه شب بودم. یه ساعت خریدم یک‌وسیصد.

دلیر- میلیارد؟

-نه پس، میلیون؟ آخ چقدر از این‌طور آدم‌های گداصفت بدم می‌آد.

ادای طرفو درآوردم.

-خونه‌مو نمی‌تونن قیمت بذارند. صدبار تو دهنم اومد بهش بگم گه نخور بابا.

 

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان زندگی زناشویی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان چشم ها از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان یک زن وقتی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان دختر خوب از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان حس ممنوعه از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان رابطه از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 1 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 2 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان اغواگر از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان بازی خصوصی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان عشق 52 هرتزی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شاه و نواز از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر

 

بخوانید از دیگر نویسنده ها :

رمان آغاز دوست داشتن

رمان ماهرخ

رمان نجوای شبانه

رمان در سایه سار بید

رمان کوچه های خاطره

رمان قلعه دل

رمان رویای آبی

نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=3778
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
درباره ما
\"رمان کلوب: ماجراجویی در دنیای کتاب‌ها، در کنار دوستان جدید. اینجا، هر کتاب‌خوانی یک همراه پیدا می‌کند. عضو شو و با هم کتاب‌خوانی را به یک تجربه‌ی اجتماعی تبدیل کنیم!\" \"رمان کلوب: برای آن‌ها که رمان نفس می‌کشند. پاتوقی گرم و صمیمی برای عاشقان کتاب، پر از رمان‌های جذاب، گفتگوهای داغ و پیشنهادهای هیجان‌انگیز. همین حالا عضو شو و به جمع ما بپیوند!\"
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!