نحوه دانلود رمان شمارش معکوس
نحوه دانلود رمان شمارش معکوس معرفی رمان شمارش معکوس : رمان شمارش معکوس روایت دختری‌ست که از روی بی‌منطقی دست به خودکشی زده و برای تنبیه عشق‌ش خودش را می‌کشد. داستان چالش‌های جذابی داشته و تعلیق بالایی دارد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی و داستان پردازی‌ بربیاید. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی ...

نحوه دانلود رمان شمارش معکوس

معرفی رمان شمارش معکوس :

رمان شمارش معکوس روایت دختری‌ست که از روی بی‌منطقی دست به خودکشی زده و برای تنبیه عشق‌ش خودش را می‌کشد. داستان چالش‌های جذابی داشته و تعلیق بالایی دارد. نگارش نویسنده، شیوا و روان می‌باشد و ایشان توانسته به خوبی از پس شخصیت پردازی و داستان پردازی‌ بربیاید. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. این رمان با 408 صفحه، در سال 1399 از نشر شقایق منتشر شده است.

 

خلاصه رمان شمارش معکوس :

مژده بخاطر ناکامی در عشقی بی‌منطق، تصمیم به خودکشی می‌گیر‌د تا با مرگ از معشوقش انتقام گرفته باشد. او برای انجام این انتقام سیاه، به ایستگاه مترو می‌رود. درست نزدیک به واپسین دقایق عمرش منصرف شده و عقب می‌ایستد، اما با همهمه‌ی‌ داخل ایستگاه کنجکاو به آن سمت رفته و جسد دخترکی خونین و نیمه‌سوخته را روی زمین می‌بیند. اون جسد، جسد کسی نیست جز خود مژده…

 

مقداری از متن رمان شمارش معکوس :

نگاهش را از پشت پرده ی اتاقش به خانه روبه رو دوخته بود و پلک نمی زد. نفسش بالا نمی آمد، توده ای مثل سنگ در گلویش گیر کرده بود… درد بدی درست قسمت چپ سینه اش ذق ذق می کرد. انگشتانش بی اختیار روی سینه اش نشست و مشت شد… زیر لب با صدایی که به خاطر گریه خش دار و گرفته شده بود، گفت:
ـ پس حرفامو باور نکردی… نه؟ اما بهت ثابت می کنم که من به خاطر عشق تو از جونمم می گذرم، اما تو نخواستی بفهمی… این عروسی امشب عزا می شه مسعود. بهت گفته بودم!
از شدت خشم و ناراحتی انگار عقلش زایل شده بود. مردن برایش همچون شهدی شیرین می نمود… می‌مرد اما به او ثابت می کرد که دروغ نگفته است… می‌مرد و مسعود می فهمید که بدون او نمی تواند در این دنیا بماند. آری می‌مرد و عروسی مسعود را نمی دید!
تمام دیشب را اشک ریخته بود. صدای خاص و مردانه مسعود در گوشش پیچید: « دختر جون من قصد ازدواج با یه بچه رو ندارم می فهمی؟»
باورش نمی شد امشب مسعود دختر دیگری را به حجله می برد. بدنش می لرزید… تن داغش را از پشت پنجره کنار کشید و سمت لباس هایش رفت. سرسری و بی حوصله برخلاف بیشتر اوقات که ساعت ها مقابل آینه می ایستاد و به خود می رسید، مانتو شلوارش را پوشید و شالش را روی سرش انداخت. می رفت که ثابت کند بدون مسعود ماندن برایش معنایی ندارد.
صدای مادرش از طبقه ی پایین به گوش رسید:
ـ مژده زود باش دیگه… بیا ناهارتو بخور!
احساس کرد معده ی خالی اش جوشید و بالا آمد. حالش از هر چه غذا بود به هم می خورد.
ـ شما بخورید من سیرم.
مادرش به آشپزخانه برگشت و او کوله پشتی اش را برداشت و چند تا از کتاب هایش را داخل آن انداخت. نباید مادرش به چیزی شک می کرد. از پله هایی که با فرش باریک و قرمز رنگی پوشانده شده بود آرام و بی صدا پایین آمد و به سرعت از جلوی آشپزخانه گذشت و نزدیک در ورودی گفت:
ـ مامان من می رم پیش پری یه کم درس بخونیم.
مادرش مشغول کشیدن غذا برای خواهر کوچک ترش بود و متوجه چهره ی پف کرده و ملتهب او نشد.
ـ وا حالا چه وقته درس خوندنه؟
تند و سریع کتانی هایش را به پا کرد و جواب داد:
ـ من رفتم نگران نشو!
ـ پس زود بیا… محمد بیاد خونه ببینه نیستی باز قاتی میکنه ها!
بغض دوباره گلویش را فشرد و راه نفسش را بست. مادرش از آشپزخانه بیرون آمد. بلافاصله پشت به او کرد و با سری پایین خود را مشغول بندهای کتانی اش کرد.
ـ نصیبه جون ناراحت می شه مثل مهمونای غریبه بریم خونه شون.
ـزود بیا.
پوزخند کم رنگی روی لبش نشست و از جا بلند شد. برنگشت تا برای آخرین بار چهره ی مادرش را ببیند، شاید پای رفتنش سست می شد. همان طور که از در شیشه ای بیرون می رفت جواب داد:
ـ باشه حتما.
شاید هم نمی خواست اشک هایی را که سمت چشمانش هجوم آورده بودند در معرض دید مادرش قرار دهد. وارد حیاط شد. بوی اسپندی که همه جا را پر کرده بود، حالش را دگرگون ساخت. چه قدر به این روزها فکر کرده بود. با پشت دست اشک هایی را که سرازیر شده بود پاک کرد و نالید:
ـ لعنت به تو مسعود… لعنت به تو!
در کوچه را باز کرد… در خانه روبه رو چهار طاق باز بود. تعدادی مرد مشغول چیدن صندلی بودند و عده ای هم مشغول چراغانی دلش نم یخواست ببیند. امروز روز مرگش بود. در دلش عزا بود و درست در فاصله ی چند قدمی اش عروسی! داماد قلبش او را همین دیشب به مسلخ برده و کشته بود.
گامی سمت سر کوچه برداشت که با شنیدن صدای روح نوازی که همیشه دیوانه اش می کرد در جا خشک شد.
ـ مامان من رفتم باید اول برم گل فروشی از اون ورم دنبال ترانه.
دست خودش نبود. دوباره نگاهش سمت حیاط روبه رو چرخید و در نگاه مرد محبوبش گره خورد. مسعود آنجا بود. چه قدر در لباس دامادی باوقار و خوشتیپ به نظر می رسید! طره ای از موهای مشکی رنگش به طرز زیبایی روی پیشانی اش ریخته بود. نگاه مسعود با دیدنش رنگی از خشم گرفت و بی آن که تداوم داشته باشد چهره از او گرفت و بلندتر از حد معمول گفت:
ـ مامان من دارم می رم.
این همه بی مهری را باور نداشت! او مسعود مهربان و دوست داشتنی اش نبود. نصیبه خانم با ظرف اسپند از داخل ساختمان بیرون آمد و انگار که فقط پسر عزیز دردانه اش را می بیند، گفت:
ـ الهی قربونت برم. مواظب باش مادر!
مژده دیگر ایستادن را جایز ندانست و بلافاصله از آنجا دور شد. انگشت هایش در هم گره خورد و زیر لب زمزمه کرد: «خیلی نامردی، خیلی!» درد بدی در سینه اش نشسته بود مردی که آن قدر دوستش داشت اصلا برایش مهم نبود که چه ها بینشان رد و بدل شده بود. مسعود با ناباوری او را رد کرده بود. اصلا انگار جملاتی را که مژده با درد و عاجزانه به زبان رانده بود نشنیده بود.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان شمارش معکوس :

رمان شمارش معکوس از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی شهلا خودی زاده :

شهلا خودی زاده متولد اردیبهشت ماه سال 1354، متاهل و نویسنده‌ی ایرانی می باشد. ایشان مدرک کارشناسی علوم تربیتی را اخذ کرده و در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی فعالیت می‌کند.

 

آثار شهلا خودی زاده :

رمان عشق تو پس کوچه های تعصب _ مجازی
رمان کاش هنوزم عاشقم بودی _ مجازی
رمان حریری به عطر یاس _ مجازی
رمان حریر _ انتشارات ریرا
رمان از حالا تا ابد _ انتشارات ریرا
رمان با تو دنیا مال من است _ انتشارات پرسمان
رمان پاییز بی مهری _ انتشارات آئی سا
رمان شب ماه _ انتشارات علی
رمان لاله های واژگون _ دردست چاپ نشر ماهین
رمان شمارش معکوس _ انتشارات شقایق
رمان بی پروایی _ دردست چاپ نشر علی
رمان من و آغوش تو _ در دست چاپ نشر آرینا
رمان فقط تو بمان _ انتشارات علی
رمان فقط تو _ انتشارات علی
رمان هسل _ مجازی
رمان انتهای تقاطع _ در دست چاپ نشر علی
رمان بیا با هم رویا ببافیم _ در دست چاپ نشر علی
رمان پیچ های خشکیده امین الدوله _ انتشارات علی
رمان بیقرارم کن _ در دست چاپ نشر علی
رمان هم قسم _ مجازی
رمان حفاظت عاشقانه _ مجازی

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=2898
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.