دانلود رمان فرش قرمز از هاله بخت یار
دانلود رمان فرش قرمز از هاله بخت یار موضوع اصلی رمان فرش قرمز : سرگذشت مرد جوانی که سر چهارراه گلفروشی می‌کنه و بخاطر چهره‌ی خوبش، ناگهان پاش به عرصه‌ی مدلینگ باز میشه و…   مقداری از متن رمان فرش قرمز : – یاسمن و با خودت ببر ایران… این همه سال هواش و داشتی، بازم هواش و داشته باش. نذار گریه کنه، نذار غصه ...

دانلود رمان فرش قرمز از هاله بخت یار

موضوع اصلی رمان فرش قرمز :

سرگذشت مرد جوانی که سر چهارراه گلفروشی می‌کنه و بخاطر چهره‌ی خوبش، ناگهان پاش به عرصه‌ی مدلینگ باز میشه و…

 

مقداری از متن رمان فرش قرمز :

– یاسمن و با خودت ببر ایران… این همه سال هواش و داشتی، بازم هواش و داشته باش. نذار گریه کنه، نذار غصه بخوره، نذار نگران شه…
لبخند تلخی زد:
– خیلی دوسِت داره… می‌دونم حس تو هم همینه بهش ولی…
بغض دور گلویش دست حلقه کرد:
– ولی بازم میگم… یه وقت دلش و نشکنی که با من طرفی!
بنیامین زیر لب زمزمه کرد:
– دیگه نه…
قلب ایلیا آرام گرفت و همزمان ناآرام شد:
– خوبه! خیلی خوبه…
و سمت میزش رفت که حرف بنیامین باعث شد بایستد.
– حواست به خودت باشه. توی این دنیا خیلی‌ها هستن که براشون مهمی!
ایلیا تلخ خندید. بی‌صدا… قفسه سینه‌اش تیر کشید و نفهمید دنده‌اش بود یا قلبش…
– دیگه نمی‌خوام ببینمش. نذار چشمم بهش بیفته. حتی توی یه قدمیم هم نمی‌خوام ببینمش… هیچوقت!

***

گره روسری اش را شل کرد و دستی به پیشانی اش کشید. ماشین ها یکی یکی از کنارش می گذشتند و او در حالی که نفسش از گرما درنمی آمد، کنار خیابان ایستاده بود و منتظر بود چراغ قرمز شود. گل های رز در دستش، کم کم از شادابی می افتادند و می ترسید نتواند همه شان را بفروشد.

اواسط تابستان بود و هوا آنقدر گرم که زمین آب می شد اما او و امثال او، خودشان را مجبور می کردند سرپا بمانند و زیر آفتاب برای یک لقمه نان بدوند. آنقدر بدوند که جان از تنشان برود و شب ها سر روی بالشت نگذاشته خواب بروند. با قرمز شدن چراغ، نفس عمیقی کشید و داخل خیابان دوید. کنار ماشین مدل بالایی ایستاد و به شیشه اش زد:

– آقا… گل می خری؟ ارزونه ها!

راننده کوچک ترین توجهی نکرد و او مجبور شد سراغ ماشین بعدی برود:

– خانوم… گل نمی خوای؟

و جوابش شد شیشه ای که بالا کشیده شد. پوفی کشید و همان جا دست به کمر زد و ایستاد:

– تف تو این کاسبی…

امروز از آن روزها بود که کار و بارش کساد بود. نگاهش را به چراغ راهنما دوخت. سی ثانیه مانده بود تا سبز شود. روبرگرداند و خواست سمت آن طرف خیابان برود که یک نفر صدایش کرد:

– هی دختر!

سر جایش ایستاد و بعد با خوشحالی سمت صاحب صدا برگشت. همان راننده ی آن شاسی بلند مشکی که محلش نداده بود، حالا شیشه را پایین کشیده بود و منتظر نگاهش می کرد. قدم هایش را سمت ماشین برداشت و کنارش ایستاد:

– شاخه ای سه تومنه! بیشتر بخری تخفیف هم میدم.

پسر خوش پوش، لحظه ای به صورتش خیره ماند و بعد نگاهی به دختر بغل دستش انداخت و چشمکی زد:

– همه ش رو بخریم الی؟

و جوابش شد لبخند کجی از طرف او:

– پایه تم بدجور!

پسر نیشخندی زد و سمت او برگشت:

– همه ش رو هم چند؟

با شوق گل ها را دست پسر داد و در حالی که کم مانده بود از خوشحالی جیغ بکشد گفت:

– الهی از جوونیت خیر ببینی آقا. همه ش رو هم میشه…

اما قبل از آنکه حرفش را تمام کند، شیشه ی ماشین بالا کشیده شد و گازش را گرفت. دخترک جیغی کشید و دنبال ماشین دوید:

– آقا وایسا تو رو خدا. وایسا بدبخت نکن منو… وایسا تو رو خ…

دوید و سبز شدن چراغ را ندید… ندید ماشینی را که از جهت مخالف، با سرعت سمتش می آمد. ماشین ترمز زد اما کار از کار گذشته بود. وقتی به خود آمد که درد وحشتناکی در تنش پیچید و خودش را بین زمین و آسمان پیدا کرد و بعد، محکم روی آسفالت پرت شد…

***

در حالی که لقمه اش را تند تند می جوید و وسایلش را جمع می کرد، اشاره ای به نان و پنیر کرد و چشم و ابرو آمد که زن مسن روبرویش چشم غره ای رفت و اخمی میان ابروهایش نشست:

– چی میگی تو؟ خفه نشی…

به زور لقمه ی در دهانش را قورت داد و گفت:

– میگم قربون دستت یه لقمه هم واسه یاسمن بگیر ببرم براش. صبحونه نخورده رفت.

زن سری تکان داد و مشغول لقمه گرفتن شد:

– بنیامین… مادر امروز حواست باشه دست خالی نیای ها! نمی خواد دم به دقیقه جور یاسمن رو بکشی. بذار خودش گلیمش رو از آب بکشه بیرون. بهادر بیاد ببینه دست خالی اومدی ساکت نمی شینه ها!

بنیامین پلاستیک وسایلی را که باید می فروخت برداشت و مشغول پوشیدن کفش هایش شد:

– غلط کرده مرتیکه علاف… زورش به من نمی رسه به یاسمن گیر میده. یاسمن چه گناهی کرده که بخواد کتک خور بهادر بشه؟ گناهش فقط نداشتن یه ننه بابای آدم حسابیه. فعلا…

و سمت در خروج پا تند کرد که مادرش صدایش زد:

– بچه لقمه ت!

 

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان او چند نفر است از هاله بخت یار

دانلود رمان ژینو از هاله بخت یار

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=2745
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.