رمان شهر بی فرشته
رمان شهر بی فرشته از الف_صاد یک رمان در ژانرهای رمان آسیب اجتماعی|رمان خانوادگی|رمان عاشقانه می باشد که سال 1399 در اپلیکیشن رمان کلوب منتشر شده است. مقداری از متن رمان: از پلکان مرمری کنار دیوار به طبقه‌ی بالا رفت. سردی سنگ را تا استخوان حس کرد. بالای پله‌ها و ابتدای هال قطره‌ی خونی توجهش را جلب کرد. ضربانش تندتر شد. نگرانی ...

رمان شهر بی فرشته از الف_صاد یک رمان در ژانرهای رمان آسیب اجتماعی|رمان خانوادگی|رمان عاشقانه می باشد که سال 1399 در اپلیکیشن رمان کلوب منتشر شده است.

مقداری از متن رمان:

از پلکان مرمری کنار دیوار به طبقه‌ی بالا رفت. سردی سنگ را تا استخوان حس کرد. بالای پله‌ها و ابتدای هال قطره‌ی خونی توجهش را جلب کرد. ضربانش تندتر شد. نگرانی به دلش چنگ زد. یقه‌اش را مشت کرد و پاکشان جلو رفت. در اتاق نیمه‌باز بود.
از لای در، تخت بهم‌ریخته در زاویه‌ی دیدش قرار گرفت. تخت خالی ترسش را بیشتر کرد.
کف دستش را روی در نهاد و آهسته هل داد. در با صدای غیژی باز شد. تصویر روبرویش، نفسش را بند آورد و زانوانش را بی‌حس کرد.
پاهای آرش بین تخت و دیوار پیدا بود و خون زیادی زیر پاهایش جمع شده بود. کاغذ دیواری زیبای اتاق که برای انتخابش خیلی گشته بود؛ پراز لکه‌های خون بود.
روی بالش سمت دیوار، جای آرش هم پر از خون بود. محتویات معده‌ی خالی‌اش که تا گلو بالا آمده را فرو داد و جلو رفت. هیکل آرش در دیدش قرار گرفت. دستی که جلوی دهانش بود نتوانست جلوی استفراغش را بگیرد. بوی خون با بوی مدفوع مشامش را پر کرد.
روی زانو فرود آمد. سرش را چرخاند و دهانش را از زردآب خالی کرد. دست روی پای آرش نهاد. صورتش از اشک و آب‌بینی و کمی زردآب باقی از بالا آوردنش پوشیده شده بود. پایش را تکان داد و صدایش زد.
از سرمای پای مرد وحشت‌زده‌ دستش را پس کشید. چشمانش چنان خرگوش‌های ترسیده این‌سو و آن‌سو می‌دوید. از نگاه کردن به سر و صورت آرش هراس داشت و چشم‌ها بی‌اراده به همان‌سو می‌رفت. چند زخم بزرگ و عمیق که هنوز خونریزی داشت، سر و موهای کمِ مردش را پوشانده بود. شالش را که جلوی دهان و بینی گرفته بود؛ رها کرد.
چهاردست و پا از آرش دور و از اتاق خارج شد. شلوار کتان سفیدش در ناحیه‌ی زانو خونی و انگشتانش هم جا به جا از خون همسرش لک شده بود. هق‌هقی که از گلویش شنیده می‌شد، به کسی می‌ماند که در حال خفگی باشد.
خودش را به میز تلفن رساند. تلفن را برداشت اما شماره‌ی اورژانس یادش نیامد. چشمانش مرتب از اشک پر می‌شد و جلوی دیدش را می‌گرفت. با آستین چندبار روی چشمانش کشید. ناچار روی دکمه‌ی تکرار تلفن زد. نمی‌دانست آخرین بار با کجا و چه کسی تماس گرفته است.
بوق‌های آزاد با “الوی” مردی شکسته شد. از میان هق‌هق‌هایش صدایش را نمی‌یافت. انگار مرد او را می‌شناخت.
“ملیکا! تویی؟ چی شده؟”

رمان شهر بی فرشته از الف_صاد در اپلیکیشن رمان کلوب منتشر شده است و برای دانلود رمان باید اپلیکیشن رمان کلوب را از طریق لینک زیر نصب فرمایید

رمان شهر بی فرشته

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=2608
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.